میخواستم قلم
را بار دیگر به قلمدان بگذارم و از سیاه کردن برگهای سفید مانند همیشه
بگذرم، زیرا "هرگز به خود اجازه نداده ام، بنویسم"، اما گفتم آنچه این بار
روی کاغذ خواهم ریخت، نه "نوشته" بلکه یادداشتی خواهد بود در باره کسی که
او "نوشته" می کند. کسی که اجازه دارد بنویسید و شعر بسراید، درست به همان
دلیلی که من اجازه ندارم بنویسم و بسرایم.
اجازه ای که من
از آن حرف می زنم، سند یا جواز رسمی نیست که اتحادیه نویسندگان یا کدام
انجمن رسمی یا دولتی دیگر داده باشد تا "رسمیت قانونی" داشته باشد، ولی این
اجازه نامه رسمیت قانونی دارد، زیرا توسط همان مرکز غیبی به او داده شده که
در او نیروی خارق العاده، احساس عمیق، مقاومت شکست ناپذیر، نجابت واقعی،
غرور سرکش، و نفرت جاودانه از زشتی ها را به ودیعه گذاشته است. آنچه این
اجازه نامه را بیشتر قابل اعتبار می سازد، زحمت کشی خود اوست که در کسب
مطالعه و دانش مدام و مبارزه به خاطر آنچه به آن باور داشته، لحظه ای درنگ
نکرده است.
در بعد از ظهر
یک روز تابستانی سیزده پنجاه و هشت خورشیدی (29
سال پیش) من و چند تن از همصنفانم که صبورالله سیاه سنگ یکی از آنها بود،
سوار بس شهری شدیم. یکی از بچه ها که خلقی بود، با اشاره به قد بلند سیاه
سنگ گفت: "تو باید خوده قات کنی تا بتانی داخل موتر شوی!" سیاه سنگ در
جوابش گفت: "می شکنم ولی قات نمیشم."
ما گرچه دو سال
پیش از آن همصنف شده بودیم، اما نزدیکی نداشتیم و حتا نام های یکدیگر را
نمی دانستیم. آن روز جواب دلیرانه سیاه سنگ به آن جاسوس حزبی مرا سخت به او
مجذوب ساخت.
سیاه سنگ در
زندگی بار بار ثابت کرد که می شکند ولی خم نمی شود. او قبل از سال سیزده
پنجاه و هشت که قتل و تجاوز و دهشت افگنی خلقی ها روزبروز شدت می گرفت و
آنها لحظه یی در زندانی ساختن ها و اعدام کردن های زن و مرد و کودک و
کهنسال تردیدی به خود راه نمی دادند و هلیکوپترها و جتهای بم افگن با هر
شهر و دهی که مردمان آزادیخواه داشت، به اصطلاح خود شان "برخورد انقلابی"
می کردند و همه را به خاک و خون میکشاندند، میدانست که چه باید کرد.
نقاب از رخ
پایین کردن روس ها با تجاوز علنی و آوردن دسته دیگری از مزدوران به سرکردگی
ببرک و نجیب که بیشتر به باشی های زندان شباهت داشتند، موضعگیری ها را قاطع
تر و روشنتر ساخت.
قیام سوم حوت
کابل که ناقوس مرگ شوروی ها را برای اولین بار نواخت، چهره های زرد جیره
خواران روس را سیه کرده و تعلق شان را به روسیه بیشتر و نفرت مردم را از هر
دو روسیه و رو سیه ها هزار برابر ساخت. تظاهرات دختران و پسران مکاتب و
جوانان دانشگاه کابل و به خون کشانیدن آنها توسط پرچمی ها هر روز قطب مردم
و ضد مردم را مشخصتر و واضحتر می ساخت.
سیاه سنگ که
دیده تیز و ژرفنگر داشت، به زودی تا عمق قضایا می رسید و به اساس نتیجه
گیری های آن راه خود را معین میکرد و راه دوستانش را نیز. او همچنانی که در
ادبیات با استعداد بود در دنیای سیاست و مبارزه برای آزادی نیز استعداد
فراوان داشت و از همان روزها با پیکارش شعر و حماسه می آفرید. تا اینکه در
تابستان سال سیزده شصت خانه اش توسط عمال خاد مورد حمله قرار میگیرد و او
را به جرم آزادیخواهی به شکنجه گاه پلچرخی میفرستند.
سیاه سنگ که
همیشه متواضع، آرام و با تهذیب است، در دستگاه پلیسی خاد به وحشیانه ترین
شکل مورد تحقیق قرار می گیرد. متخصصین شکنجه و تحقیق روس و مزدور روس او را
با انواع لت و کوب و برق و بخصوص شکنجه های مداوم اذیت می کنند، اما او
هرگز خم نمی شود و هرگز نمی شکند.
سیاه سنگ
هیچگاه از مسخره کردن مستنطقین دست نمی کشد و از هیچ فرصتی دریغ نمی کند تا
به رئیس و معاون ریاست تحقیق صدارت بفهماند که آنها مزدور استند و هرآنچه
انجام می دهند برای کشور بیگانه است.
من خود شاهد
این حوادث بودم، زیرا ما با هم یکجا زندان رفتیم، یکجا تحقیق و شکنجه شدیم
و سالهای زندان را یکجا گذشتاندیم. سیاه سنگ آن روزها شعرهایش را زندگی می
کرد.
همواره به این
باور بوده ام که نوشته، شعر یا هر اثر هنری را نمی توان از نویسنده، شاعر
و آفرینشگر جدا ارزشیابی کرد. اگر یک داستان با متن دوستی، وفا، عشق،
وطندوستی و مردم دوستی توسط نویسنده ای که عملاً در موضع آدمکش ها، وطن
فروش ها و جنایتکارها قرار دارد، نوشته شود، بی ارزش خواهد بود، ولی همچو
داستانی از قلم نویسنده ای که در زندگی عملی خود وفادار، عاشق، میهن دوست و
مردمگرا و دارای موضعگیری جنایت ستیزی است، ارزشمند خواهد بود. شهکارها
همیشه مربوط این دسته آثار اند.
سیاه سنگ
شعرهایش را زیسته است و نوشته هایش را تجربه کرده است. او حرف حرف گفته
هایش را زیسته و آزموده است. او با زندگی خویش شعر سروده و شاید بهترین
اثرش خود زندگی اش باشد.
2008/08/12
|