نامه نخست
ســلام
ايشــور داس عــزيز،
امـيدوارم خـوب و خـوش باشــي. نامــه زيبابت را با چـند پرسـش پيوسـت آن
خواندم. يادداشت کنوني، پاســخ کـه نه، به گـفته فـــرنگيهـا "به آواز بلند
انديشــيدن" در همــان زمينه هــاسـت:
آگـاهـــي مــن از زبان عــربي به اندازه شــرم آوري کــم است. واضحــاً
اگــر تعـمــق ميکــردم، ميتوانســتم جـمله متذکــره را اين نـوع تحـــرير
کنم: "معلـومــات اينجــانب در مــورد لســان عــربي به حــد خجــالت آوري
قــليل اسـت!"
برگــرديم به "اهــل هـنود" يا "اهــل" و "هــنود":
واژه
عـــربي "اهــل" چـندين برابرنهــاد فــارســي دارد: شـايســته، ســزاوار،
خـانواده، افـــراد خـانواده، خــاندان، دودمــان، گــروه، نــژاد، خـويش،
باشــنده و ...
بارهـــا شـــنيده و خــوانده ايم: فـــرزند اهـل [و صـالــح]، اهــل کـار،
اهــل بيت، اهـل هـــرات، اهــل تشــيع، اهــل تقـيه، اهـل تســنن، اهـل
سـنت، اهــل کتاب، و ...
کلمــه
عــربي "هـنود" نيز ســايه روشــنهايـي دارد. شـــماري آن را جــمع
"هـندو"، برخــي جمـع "هــندي" (مـــردم هند) و گــاه کســاني آن را جمــع
"هـنـد" ميــپندارند.
ريشـــه
يابي و دســترســي به درســتترين پاســخ، نيازمند پژوهـــش ژرفـتر است.
شــايد با ســنجش ســرســري زيرين نيز بتوان لايه هــاي بيروني هـر گــزينه
را بررســي کرد:
1)
اگــر "هـنـدي" شــناسـه يگانه همــه باشــندگان ســرزمين هـنـدوســتان
باشــد، مـيتوان گـفت "هـنود" يعـني هـنـديهـا. به سـخن ديگـر اين نام چـتر
فــراگيري ميشــود براي هندوها، سـکهـ ها، بـوداييها، عيســويها،
مســلمانها و پيروان چـندين کيش پيدا و پنهان ديگـــر آن نيمقــاره
ســوزان.
آيا
باورمــندان برون از آيين هــندو، مثلاً بوداييهــا و مســلمانها را ميتوان
"هــنود" نامـيد؟ آيا آنهـــا آمــاده خــواهند بود خــود را "هنود"
بخــوانند؟ چـنين نيز ميتوان پرســيد: آيا هندوها و ســکهـ ها خـواهند
پذيرفت "مســلمين" نامـيده شــوند؟ بدون شـک، پاســخ هــر سـه پرســش "نه"
اسـت.
2)
اگــر بر بنياد قــواعــد دســتور زبان عـــربي، "هـنـود" جمــع "هـنـدو"
باشــد، و از ســوي ديگـر خـوشــبينانه ترين برابرنهــاد "اهــل" يعني
"دودمــان" يا "گـــروه" در کنارش بنشــيند، ديـده ميشــود کــه گـفتن
"اهــل هـنـود" دســتکم از نگــاه گــرامـــر نادرسـت نيسـت. (نادرســتي
اين ســاختار در جــاي ديگــري که در آينده نـزديک به آن پـرداخـتـه
خـواهــد شــد، نهــفته است.)
در
برخــورد همگـــذارانه (مـقايســوي) و ســختگـيرانه، نارســايي ترکيب
"اهــل هنود" از روزنه ديگــري آشــکار ميشــود: اگــر کـاربرد ترکيب
"اهــل هنود" درسـت باشــد، بايد ســاختارهــاي "اهــل مســـلمانها"،
"اهــل بـوداييها" و "اهــل يهودها" نيز رســـايي داشـته باشـند؛ در حـالي
که مـيدانيم چـنان نيسـت و نميشــود.
با اين
ســنجه، آمــيزه "اهــل هــنود" در مقــوله "اغــلاط مشــهور" مــي آيد.
ناگـفته پيداســت کــه اغــلاط مشهــور در بســياري از زبانهــاي جهــان
جــاي بدي خـوش کـــرده اند. دور نــه نزديک، "انــواع پرزه جـات"،
"کــارخانـجات/ کارخــانه جات جـنگلک"، "روزنامـــه جات طهـــران"، "ســير
بنفشــه جات"، "پارچه جات" و ... در ايــران و افغانســتان گويندگـان و
شــنوندگان کمــي ندارند.
شــگفت
نيست که اصطلاح نازيـبنده "اهــل هـنود" در "ســراج الاخـبار" از چشــم
تيزبين محمــود طــــرزي نيز دررفته اسـت.
3)
اگـر آنگـونه که ظاهــراً پذيرفــتني مينمـايد، "هـنود" جمـع "هـند"
باشــد، ضريب پرســش_انگيز شــدن اين صيغــه چند چندان بالا ميپرد. نخســت
اينکه جهــان چند کشــور به نــام "هـند" دارد؟ گـيريم پاســخ "بيشتر از
يک" باشــد، در بهــترين حـالت باشــندگان همه ســـرزمينهايـي به نام هند
"اهـــل هنود" ميشوند، نه هندوهــاي برونمــرزي.
4)
کداميک درسـتتر است: "هندوهـا" يا "هندوان"؟ گــرچه هــر دو در متون کهـــن
به کار رفته اند، ولــي از آنجــايي کـه "هندوان" به معناي "هندوســتان"
نيز آمــده، گمان ميبرم "هندوهــا" درســتتر باشــد.
اگــر
تا اينجــا بيراهه نيامــده باشــم، کـاربرد "افغـانهــاي هـنـدو" يا
"هندوهـــاي افغــان" يا "هندوهــاي افغانســتان" را رســاتر از "اهــل
هـنـود" مـيدانـم. (آنهــايـي که از گفتن واژه "افغان" پرهيز دارند، چه
خــواهند گفت: "افغـانســتانيهاي هـندو" يا "هـندوهـاي افغانســتاني"؟)
5)
در نامــه ديگــر به اين نکته هــا خـواهــم پرداخت: آيا گـفتن "اهــل
هنود" همــواره از ســوي هــمـه گويندگان "اهــانت آميز" است؟ چــرا
نمــايندگان آگــاه "هندوهــاي افغــان" در يکي از پيشـنهادهاي تاريخــي که
به شــاه امان الله پيشــکش ميشــد، خــود را "اهــل هـنود" خــوانده اند؟
نادرســتي کاربرد اصطـــلاح "اهــل هـنود" و نامهــا و برچســپهاي
ناشــايست همــانند آن ريشــه در کــدام زمينه هــا دارد؟ و چـنـد گپ
ديگر....
يـار
زنده ايمـيل رســنده ...
با
مـهــــــر،
صبورالله ســياه سـنگ
ريجـاينا/ کانادا، ســوم جون
2008
نامه دوم
ســــلام ايشــور داس عــــزيز،
در
نامــه پيشــتر، تا اينجـا تايپ کـرده بودم کـه اصطــلاح "اهــل هـنـود" با
وجــود "غلط معـروف" بودن، دســـتکم از نگـاه بيگـناه (چشـــم انداز
خـوشبــينانه) آنقــدرهــا نادرســت نيسـت. اينکــه گـويندگــان فســادي
چــرا هـندوهــاي افـغــان يا افـغـانهــاي هـندو را آگـاهــانه "اهــل
هـنـود" ميخــوانند، فســانه ديگـــري اســت.
خــوار
شـمــردن برخــي از لايه هــاي اجـتماعـــي _چـه به شــيوه شــوخـيهــاي
رنگــين و چــه به گــونه پيغــاره هـاي ســـنگين_ در هــر گـوشــه جهـــان
پيشــينه شــرم آوري دارد. نکـته اينجاسـت که بسـياري از کشــورهـا، پس از
رســيدن به پاکـيزگــي آگـاهـي نه تنهــا جلـو همچــو هـرزگـوييها را
گــرفته انـد، بلکـه هــرگـونه گـرايش به آنهــا را از نگــاه قــانون
نابخشــودني ميدانند.
هـــزار
البته، "افغـانســتان عـــزيز" در اين گســتره تا امـــروز "مـافــوق
قـانون" تشـــرِيف داشــته اســت، و تنهـا خـداوند بزرگ مـيداند که چـند
پنجهـــزار ســال ديگــر نيز همينگـونه خــواهــد ماند!
از
آنهــايي که نمـيدانند يا کــم ميـدانند، بگــذريم، چــه فــراوانند
دانايان و آگـاهـان و قهــرمـاناني کـه همــواره از اينجــا مــي آغــازند:
"هـــــزاره، پشـــتون، تاجـک، ازبيک و تـرکمــــن براي مـــن يکســـان
اند". اين بزرگـنمـايان هـــرگز فــرامــوش نميکـنند کـه در پاراگــراف دوم
نژاد و زادگــاه و زبان و حتا تبهــکار هـمــزبان خــود را هـــزار بار
فـــراتر از هـمگان بنشـــانند و در پايان آرام آرام اين پســـوندهــا را
نيز ارزانــي "ديگـــران" کــنند: "کلـه خــام، غـــول، خـــر، خــردزد،
فــاشـيسـت، لشـــم، تمــاميت_خــواه، چـــــراغ_کـش، رقصــنده،
بازينگـــر، نان ملــي، مــــردارخـوار، شــيرفـروش، چــالباز، قبيلـه،
دزد، شـــادي باز، و چـندين واژه ننگــين ديگـــر.
در
نگـاه نخســت چـنان مينمــايد کـه اين برچســبهاي نازيـبـنده از ســـوي
زورمنـدان و توانگـــران به نشـــاني اقليتهــا و ســتمديدگان فـرســتاده
شــده باشــند، ولــي تاريـخ گـواهـــي ميدهـــد کــه در چهــار ســوي مـيز
پينگ پانگ اين دشــنامها، کســـاني کـه خـود را خـيره ســـرانه پاســـدار،
فــداکــار و نمـــاينده ازبيک، تاجـــک، پشـــتون و هــــزاره
مـيـپـندارند، ســــنگـر گـرفته اند.
گذشـت
ســالها، اين ياوه هــا را به اندازه يي "راديو اکتيف" ســاخته اســت که
گـاه حتا نامهــاي بدون پســوند لغـمــاني، هـــزاره، اوغــو (اوغـــان)،
وردکـي، قـنـداري، اوزبک، کــابلي، و ... توانســته اند در نقـش دشــنام به
کار روند.
در
کـشــوري کـه باشــندگـانش هــم_ميهـنان و همکيشــان خود را با نيش زبان و
خــامه اينگــونه بيدريـغ زهـــرباران کـنند: چـوچـه اوروس (روس)، نوکـــر
انگـــريز، تخـــم جـرمـــن، نســل جهــود و نصــارا، اولاده گـبر، قــوم
جـت، اجنت پاکســتان، مــــزدور ايران، جـاســوس امـــريکا و ...؛ به
همســـايگان و بيگـانگان و دگـرانديشــان چهــا نخــواهند گفـت!
اينهــا
همه يکســـو، اگــر بر پيشــاني آسـيب پذيرترين ســـتمديدگان نشــانه
ديگــري مــانند هـندو، سـکهـ يا يهـود بودن هم ديده شــود، گپ به کجـاها
خواهــد کشــيد؟ آيا کوچکـترين نمونه اش، همـان آب دهـان افشــاندن هنگام
تمـاشـــاي عکـس خــدايان هـندو در ســينماهـا نيســت؟
برگــرديم به زمــينه "اهـــل هـنـود" خــواندن هندوهــا که هـــم مـايه
عـــربي و هــم نمــايه اســلامي دارد؛ شــايد نخســتين گـويندگـان اين
اصـطلاح دانسـته يا ندانسـته ميخـواسـتند وانمـود سـازند که هندوهـا
آوارگان پراکنده ســـرزمين پهـــناور هند و از همين رو، "بيگانه" اند.
با اين
فشـــرده ميخواســتـم گـفته باشــــم که ســخن از درســتي يا نادرســتي
گـــرامـري در ترکيب "اهـــل هنود" نه، بل اندکــي فـــراتر از آن است.
در
نامــه ديگــر به اين دو نکته خـواهــم پرداخت: آيا گـفتن "اهــل هنود"
همــواره از ســوي هــمـه گويندگان "اهــانت آميز" است؟ چــرا نمــايندگان
آگــاه "هندوهــاي افغــان" در يکي از پيشـنهادهاي تاريخــي که به شــاه
امان الله پيشــکش ميشــد، خــود را "اهــل هـنود" خــوانده اند؟
باز هم
يـار زنده، ايمـيل رســنده ...
با
مـهــــــر،
صبورالله ســياه سـنگ
ريجـاينا/ کانادا، نزدهـــم جون
2008
نامــه ســـوم
ســــلام ايشــور داس عــــزيز،
در
نامــه پيشــتر، تا اينجـا تايپ کـرده بودم که ســخن نه از درســتي يا
نادرســتي گـــرامـري در ترکيب "اهـــل هنود"، بل اندکــي فـــراتر از آن
است. اينک مـيپردازم به دنباله اش:
1)
برخــي از گـويندگان و نويســندگان ما به اين باور اند که جـا دادن واژه
هــاي عــربي در ميان زبانهــاي فـارســي و پشــتو نشــاندهـنده آگاهـي
بيشتر است. پيش پا افتاده ترين نمونه ها چنين اند:
جناب
ايشـان با تذکــرات مکرر و متعدد اظهار نظر کردند/ خــدمت تان به عــرض
ميرســانم/ از حضــور عاليشــان متمني ام/ ملبس به لباس صحـت و عــافيت
باشــيد/ نکات مطــروحـه فـوق الذکــر را منحيث المجـمـوع در اذهــان و
قلوب خــود محفـوظ و مکــتوم بداريد/ شــخص مذکــور را مخـاطب قــرار داد و
منظمـاً از او اسـتفسـار کرد/ از اعماق قلب اســتدعا ميکنم/ اوامر جناب
عالي را منحيث ارشاداتي از نوع در ثمين به منصه اجرا قرار ميدهم/ عنداللزوم
به استحضار ميرسانم و عند الموقع تصاميم جدي اتخاذ ميکنم/ و ....
گفته
هاي بالا را ميتوان کوتاهتر، رساتر و مــردم پســندتر بر زبان و خــامه
جــاري ســاخت، ولي "گــوش اگـر گوش تو و ناله اگـر ناله مـاسـت/ آنچــه
البته به جــايي نرســد، فـــرياد است"
2)
گنجــانيدن واژه ها و ســاختارهـــاي عــربي در زبان کشـــورهاي داراي باور
اســـلامي، رونق "ارزش افــزايي" نيز دارد، مــانند اين نمونه ها:
الســلام عليکم و رحمة الله و برکاته/ الغيب عندالله/ و مــن الله توفيق/
احســـاس عميق اخـوت اســلامي/ نور علي نور/ اداي مراتب حــرمت/ با
احـترامات فايقه/ رابطـه حســنه/ و ...
ســاختارهـاي بالا را نيز ميتوان بسـي سـاده تر و فارســي تر گفت، ولي شگفت
اينکه مانند "نخست، دوم، ســوم، چهارم و پنجم" اگــر بگــوييم يا بنويســيم
"اولاً، ثانياً، ثالثاً، رابعاً، خامساً"، بســياري از شــنوندگان يا
خـوانندگان گـمان خـواهند بـرد که با سـخنان ســنگينتر و ارجناکتري سـروکار
دارند!
3)
گاه پناه بردن به واژه هــاي عــربي مـيتواند نمــاد پاکيزه خويي، بهــينه
گــويي، پاســـداري از نيکــوکـرداري (ارزشهــاي اخلاقي) و آزرم بايســته
در برابر شــنونده و خواننده باشـــد. اگر برخي اندامهــاي پوشــيده،
ســخناني در پيرامــون دگــرگــونيهاي تنانه دوشــيزگان و مـــردان،
پيوندهــاي زنانه/ مردانه، بخشهــايي از زندگي زناشــويي و دگــروارگيهاي
هــورمــوني روزگــار ميانســالي و پيري و بيمــاريهاي ويژه به فـارســي يا
پشــتو بيان شــوند، گـوينده يا نويســنده انبوه نفــرين را به جان
خــواهــد خريد، ولي آوردن جانشــينهاي عربي ميتواند از ناگواري پيامدها
بکاهــد.
کاربرد
نمايش_پردازانه (نه نيازمندانه) واژه هاي بيگانه تنها ويژه فارســي و
پشــتو نيست. گاه گويندگان اردو از فارســي، هندي از سنسکريت، انگليســي از
فـرانســوي و فـرانسـوي از لاتين بهــره ميگـيرند.
اينگونه
گزينش و نمايش نيز همواره ناشايست نيست. در انگليسي فراتر از کوچه و بازار
به جاي آنکه يگان نازکيها را به شــيوه آشــکاراي روزمـــره بر زبان آرند،
از برابرنهاد لاتين آنها کــمک ميخــواهند تا جو ميان گوينده/ نويسنده و
شنونده/ خواننده از پاکــيزگي برخوردار مــاند.
افــزون
بر چند ترفند و شگــرد پيدا و پنهان، "اهل هنود" گفتن، همين ســايه روشنها
را بازتاب ميدهـد.
کساني
هنوز گمان ميبرند که هندوهاي افغان يا هندوهاي افغانســتان را "اهل هنود"
خواندن، نشانه ادب و ارج گذاشــتن به آنهاست. باور بيشـــترينه (نه همگاني)
چنين است: "هندو" گفتن خوب نيسـت. نبايد با همچــو خشـک و کوتاه نامـيدن،
مــايه آزردگــي هـندوهــا شــد.
آنها با
پيروي از گـفتار بزرگـان، آگـاهـان و بـزرگـنمايان به برداشــتي کـه گــويا
اســتعمال کلمــات و اصطلاحــات عــربي عــلامه فضـيلت و عـلـميت و
عـبقــريت است و لــذا حتماً "اهـل هــنود" بهــتر از "هـندوهــا يا
هـندوان" خــواهــد بود، رســـيده اند.
آيا
فــرازنشينان دين و دولت نيز همينگونه مي انديشند؟ ايکاش پاســخ "آري"
ميبود. گمان ميبرم در پشت "اهل هنود" خواندن، افزون بر صلابت و مهابت
عـربي، چشــم انداز روحانيت اسلامي نيز نهفته است.
باورمندان مدرسي/مکتبي دين اسلام، به ويژه فــرازنشــينان "مقامات صالحه"
افغانستان، در ميان چند آيين شناخته شده ديگر، کيش هندو را از دو نگاه
انگشت افگار ميپندارند:
يک)
هندوها بت پرست اند و بت ســتيزي و بت شــکني از حضرت ابراهيم (ع) تا حضرت
محمد (ص) در صدر رسالتهاي بني اسراييلي و اسلامي جا داشته اند.
دو)
هندوهـا گاو را تا مرز نيايش ارج ميگـذارند و چنين کاري در چشــم
مســلمانها پذيرفتني نمــي آيد. با آنکه "عـيســا به دين خــود، موســا به
دين خــود" زبانزد کــم و بيش همه مـــردم افغانســـتان است، اين گفته در
لايه هايي بالايي روحانيت اســلامي خــريداران چـنداني ندارد، چه براي
آنهـا تنها پيامبراني که نامها شـــان در قرآن مجيد ياد شـــده، "اهل کتاب"
اند.
گــرچـه
مــردم افغانســتان با هندوهــاي همميهن و هـمـباوران ديروز شــان برخورد
خيلي نيک دارند، زيرا آنها را آدمهــاي راســتگو، بي آزار، پاکدامن،
نيکوکار و وفادار در پيمــان و دوســتي ميدانند، برخي از عالمان دين اسـلام
با همه آگاهي و بزرگواري، در پيرامــون هندوها دگرگونه مي انديشــند.
در پرتو
بايدهـا و نبايدهاي سـنگ شده از سـوي ايشـان، پراکنده هاي زيـرين را به ياد
مي آورم:
1)
در "آداب معاشــرت" جامعـه اســلامي، "السلام عليکم" يا ســلام گفتن به
هندوهــا درســت نيست، زيـرا "ســلام" مقوله اســلامي و خاصـه مسلمانهاست.
بايســتي به آنها گفت: "دولت زياد!"
اينکه
امــروز شـماري از باورمندان دين اســلام يا مســلمان_زادگان به هندوهــاي
همميهن شــان "ســلام" ميگويند يا "السـلام عليکم" مينويسـند، ميخواهند
نشان دهند که بر پندارهاي "من برتر از تو" چليپا کشــيده اند و از
مــرزهــاي بي ارز ميان آدمهــا آگاهــانه گذشــته اند.
2)
شــاگردهاي هندوباور هنگام درس دينيات، آلهيات و عــقايد در آموزشگاههاي
ســراسـر کشور، بايد از صنف بيرون شـوند. هـنوز نميدانم اين پاليســي
نشــاندهنده کدام "معـرفت" وزارت معارف است؟
3)
ســختگيري در راه پيوندهاي زناشويي (هندو و مسلمان) در افغانستان نيازي به
گفتن ندارد. خانواده ساختن مــرد مســلمان با دختر هندويي که نتواند به دين
اســلام بيايد، شدني نيست. وارونه آن را تا کنون نشــنيده ام. (شــنيده ام
که اگــر مســلمان از اســلام رخ برتابد، سـنگســار خواهد شد.)
4)
برخورد رســانه هاي درونمــرزي با مــرده و زنده هندوها هــرگز زيبنده
نبوده است. چندين دهــه پيش، بلندپايگان وزارت اطلاعــات و فــرهنگ و
گــردانندگان راديو افغانســتان پس از نشـستهــاي فــراوان با بزرگان دين و
دولت، بر آن شــدند که آگاهي مــردگان هندو را پس از نام مســلمانها و در
پايان "اعــلانات فوتي" جــا دهند، انهم به اينگونه: "درگــذشت" (به جـاي
فـوت/ وفـات) و "سـوگواري" (به جاي فاتحه/ ترحيم).
در
ســـي ســـال پســين، کج_انديشــي ســياســي رســانه هــا را بيشـتر از پيش
در بن بست ندانم_کاري نشــانده اسـت. هــنوز برخــي از نامهــاي خــانوادگي
هــندوها با برچسـب "هـندي" و وابســتگي به دودمــان فلان ســياســتمدار،
آزاديخــواه يا دگــرانديش هـند، از "اعــلانات فــوتي" بازميمــانند.
اگــر اين کين کهــن برخاســته از کمبود آگاهي، ريشــه دارتر از
فــرمــانهاي بنيادگــرايي نيسـت، چيسـت؟
5)
چــرا باورمندان آيينهاي ديگــر در افغانســتان با همچــو دشــواريها
رويارو نشــده اند؟ پس از چيره شــدن دين اســلام در اينجا، زردشــتيان،
يهــودهـا، بوداييهــا، عيســويها، بهاييهــا و شــايد يک دو باور ديگــر،
پيروان درونمــرزي زيادي نداشــته اند، زيرا يا کوچيدند يا کوچانده شــدند.
شـمــار نيايشــگران کيشهــاي ديگري که هنوز در اين يا آن گوشه افغانستان
ميزيند، به اندازه هندوها چشــمگير نيسـت.
6)
چــرا برخــي از هندوهــاي افغانســتان خــود را "اهــل هــنود"
ميخــوانند؟ شــايد اين نارســايي ناخـواســته ريشــه داشــته باشــد در
توانايي دســتگاه فــرمانروا و رســانه هاي آرايشــگــر پايتخـت و شهرهاي
بزرگ در نقش آواز همــواره بلندتر از فــرياد مــردم.
مگــر
نه اين است که بهـــره داشــتن از پيشــينه نيرومند زبان عــربي و
پشــتوانه استوار باور اســلامي رسـانه هـاي يکه تاز هـمـاره به ســـنگيني
کفه راست مــي افــزايد و از وزنه پله ديگــر ميکاهــد؟
خـوشـبخـتانه، ميتوان گـفت ســايت مــرزنشــناس "کابل ناتهـ" نخســتين و
يگانه رســانه رخشــان به جــاي همــان کـمداشـت است.
7)
اميد بســتن به "دسـتگاه" خســروان پيوســته در خســران افغانســتان که
دســت نشــانده بودن، آن را "پايگـاه" ســاخته، بيهـوده است. بد نخـواهد
بود، آقاي ايشـور داس آوازش را به رسـانه هاي درونمـرزي و برونمــرزي
برسـاند، تا دامنه کاربرد ســاختار نادرسـت "اهــل هــنود" که نمايانگــر
بيگانه انگــاري و انگشت نمـــايي بر بنياد کيش و باور بخشــي از پيکر
خـانواده يگانه مردم افغانستان است، _آرام آرام، اگــر نه يکـباره_
بـرچـيده شــــود.
هـمــين.
با
مهـــــر،
صبورالله ســياه سـنگ
ريجـاينا/ کانادا، هـشــتم جـولاي
2008
|