کابل ناتهـ، Kabulnath











Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 
باور پاک
 

هارون راعون

 
 
 

 چه خبر بود که ا مروز رفیقان دادند

کوزه بر سوختهء دشت و بیابان دادند

آب بر مزرعهء تشنهء ما آوردند

پیرهن بر بدن دشنهء ما آوردند

ما دو سه لقمه که از کاسهء باور خوردیم

چشمهء گمشده را پیش سکندر بردیم

همه خوشباور یک دهکدهء ساده -  قبول

و به هر یاوه همه صف زده آماده -  قبول

گفت قاصد که من از شهر شما می آیم

کوله بار خبرم بهر شما می آیم

شهر تان رشک گل و یاسمن پاریس است

آبیار چمنستان شما ابلیس است

دشنهء هیچ کسی سینهء کس شق نکند

و سلاح همگی هست، ولی تق نکند

دفتر و کار حکومت ( جم و جوشی دارد )

جاده از آدم و ماشین چه خروشی دارد

جوی گرچه ز کثافت رسن تشویش است

شهر پر مزبله و مزبله پر از ریش است

ملک ایزار کنون در گرو شلوار است

روسری حاکم سر نیست که گردنبار است

همه خواهان دموکراسی  موهوم استند

نسل گل هاست که در مهلکه محکوم استند

***

چه خبر بود که امروز رفیقان  دادند

غم یک عصر بلا بود که پایان دادند

گفت قاصد که چرا منتظرید ای یاران

کشت تان را بکشانید به زیر باران

نقل چوبیست اگر کیسهء پر می خواهید

غوطه بازیست اگر حوض چقر می خواهید

نکند دست شما کاسهء دریوزه شود

همه دریا بخورد قسمت تان کوزه شود

فصل چور است شما هم دهنی تر باشید

بار مفت است -  ببخشید مرا -  خر باشید

***

چه خبر بود که امروز رفیقان دادند

خاک را باز همان طایفه ارزان دادند

باز از خیل کبوتر نه یکی آزاد است

باز خاکستر این خانه نصیب باد است

باز یک سرو نه ایستد سر پا در این باغ

می توان زیست، ولیکن سر تا در این باغ

باز آزادی ما پیرهن شب دارد

قد و بالای سپیده رسن تب دارد

باز بازار جهان گرم ز خاک من و توست

جیب یک دسته پر از باور پاک من و توست

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٦             سال چهـــــــــارم                   سرطان    ١٣٨۷                  جولای 2008