باغ بالا
دل من سـخت سـودا دارد امشـب
هـــــــوای
باغ بالا دارد امشـب
خـروش سـیـنـهً چـون مـوج دریا
غمـی چـون کـوه بابا دارد
امشـب
بال سفـر
شــکوه سـبز ایـمــانم تو بـودی
سـرود فصـل بارانـم تـو بودی
به بال هـرسـفـر درهـرکجـائی
انـیس
خــاطـر جـانـم تـو بودی
شـباویـز
سحـر گفتم سحـرخیزم تو کردی
زشـورعشـق لبـریـزم تو کـردی
به چـشـمان سـیه بـردی دلــم را
به زلفـانت
شـــباویزم تو کردی
صـدای جاودانه
بخــوان ایـدل سـرود عا شـقانه
غــزل هـای دل انگـیـز شـبـانه
بهـای زنده گی آخرهمیـن است
که تا مـانـد
صـدایت جـاودانـه
مـهـاجـر
الا ای رهـــــزن جان مسـافـر
به ملک غـربتم افسـرده خاطر
هـوس خیـزاست دامان بلنـدت
کجا این دامـن و دست
مهـاجر
|