آری! آری!
قامتم قامت کوه
لیک باز اندوه!
و مصیبت که فشرده ست
تمامیت بنیانم را
و مصیب که فرو ریخته ایوانم را
و مصیب که گرفته است گریبانم را !
اینکه اینجا همه سو می سوزد
آتش برشده از کلبهء ویرانِ منست
و تباهی و تباهی
که دوصد پشتِ تبارم را
برنشانده ست به خاک
و فروبرده مصیب در کام
آخرین هستی وامانده سامانم را
مادرم مادر سوگ
مادر دربدر روزنه های مشکوک
نعش سهراب به دوشی که کشیده نعرهء تلخ
از گلوگاه فروبستهء بغض مفلوک
و برادرهایم،
باد ریزان فراموشِ غبار متروک
پدرم شاهد سال و مهء فحط و غلا
مانده در سایهء عریانی خویش
چون درختی که برافتاده ز پا
یادگاران بجا مانده ز تاراج ملوک
و درین عرصهء فصل رگبار
پدرم،
بر فراز تلی از خاکستر
فصل آتش زدن جنگل ها را
به هزاران انگشت
می نشیند به شمار
باز امسال کدامین فصل
سیل خواهد کوفت
پهنهء مزرعهء سوخته مان را؟
باز امسال کدامین برج
شعلهء آتش خرمن ها
روشنایی خواهد داد
چشم خونین به در دوخته مان را؟
و درین عرصه، درین فصل رگبار
باز امسال بهار
آتش آورده به بار
هر گیاهی که سر ازخاک بدر می آرد
تخم آتش به زمین می کارد
شاید آن گل که بروید
در باغ
یک گل آتشی خونین است؟
شاید آن سبزه پامال شده
هیمهء باغ شرار آگین است
شخم، در سینهء متروک زمین
نه شیاری است
ز گاو آهن آبایی ما
بل خراشی است به خون خفته ز زنجیرهء تانک
آهنین گاو فشاننده بذر مرگ
کودک بی بدر کوچهء خون شستهء ما
جای آن غنجهء نارنگی پستانک مام
می مکد شیر
ز سرنیزهء باران تگرگ
شد که فواره آتش
فوران می کند
از لوله توپ
خانه ما همه جا
عرصهء آتشبازی است
شب که فوارهء خون
ترعه می بندد بر لوح سحر
بغض خونین گلوگاه شهر
آتشی سرختر ازمرثیهء آزادی است
آسمان آبی
آسمان آبی
آسمان آبی
آسمان چشمهء باران نیست!
اسمان عرصهء پرواز غجیران* است
آسمان مثل زمین
در تب آتش یکریر گدازان است
آسمان مثل زمین
مزرع سبز چراگاه ستوران است
آنچه می بارد
از این « دایرهء مینایی»
آتش است
آتش بمباران است!
آتش است
آتش بمباران است!
ادامه دارد......
* « غجیر» نوعی از لاشخوارهای بزرگ در لهجهء فارسی دری تخار و بدخشان
|