کابل ناتهـ، Kabulnath





























Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

 

 
 

مادر برای من زیبا ترین شعر است
و ز یبا ترین شعر من برای مادر است

 

گفتگویی پرتو نادری با مجله ء میرمن
به مناسبت روز مادر

 

 پرسش: می خواهم درآغاز در رابطه به خود ، کار های ادبی و مادر گرانقدر تان چیزی بگویید. آرزو داریم تا فطعه عکسی  از مادر گرانقدر شماررا جهت چاپ در  مجله ء میرمن  داشته باشیم!

 

پاسخ: من پرتونادری هستم، زادگاهم بدخشان است.دهکده ء  من جرشاه بابا نام دارد، افتاده در کنار دریایی، دریایی شفاف به شفافیت عشق در دهکدهء دوری .

در آن سوی ساحل  این دریاکوهیست بلند به بلندی همت فرهاد . از کودکی عاشق این کوه بودم . کوه رازناک  کوه سر بلند و با شکوه که گویی می خواهد از همه چیز پاسداری کند.

نامش تکسار است. برای تکسار ترانه هایی دارم  ، یکی دو تای آن را می آورم :

 

تسکار من و غرور من یارانند

آزاده گی فکر مرا می دانند

شب قصه ء این غرور و این کوه بلند

مرغان ستاره گان به هم می خوانند

 

ای کوه بلند پر غرورم تکسار

ای اوج کبود بی عبورم تکسار

من صخره ء داغدار دامان توام

از دیده ء تو اگرچه دورم تکسار

 

شب­ها که ستاره­ گان ترا می­ رقصند

با ساز ترانة خدا می­ رقصند

گل­ها به کنار تو در آن دشت و چمن

چون دخترکان جدا جدا می­ رقصند

 

دربارهء تکسار درمیان مردم ، افسانه های زیادی وجود دارد. در آن روزگار که هنوز دستان مردم از ساعت خالی بود، تکسار ساعت مردم بود. چون آفتاب بر فراز تکسار می رسید، آنها می دانستند که چاشت کلان شده است و موءزنان بر گلدسته ها برمی آمدند و مردم را به سوی نماز فرا می خواندند.

وقتی دوره ء میانه را در زادگاهم به پایان آوردم به کابل آمدم ، دارالمعلمین اساسی را خواندم و رفتم به دانشگاه کابل و از دانشکده ء ساینس آن  دانشگاه گواهینامه ء لیسانس گرفتم.

امروز مرا به نام شاعر می شناسند و بیشتر تصور بر این است که من ادبیات خوانده ام .

تاحال این کتاب ها از من به نشر رسیده است :

 

 

1- قفلی بر درگاه خاکستر، گزینه ء شعر

2- سوگنامه ء برای تاک، گزینه ء شعر

3- آن سوی موجهای بنفش، گزینه ء شعر

4- تصویر بزرگ ،آیینه ء کوچک ، گزینه ء شعر

5- لحظه های سربی تیرباران ، گزینه ء شعر

6- دهان خون آلود آزادی، گزینه ء شعر

7- ... و گریهء صد قرن در گلو دارم ،گزینه ء شعر

8- عبوری از دریا و شبنم ،پژوهشهای ادبی، گزینه ء شعر

9- چگونه گی رسانه ها در افغانستان ، پژوهشی در پیوند به سرگذشت و تاثیر گذاری رسانه ها درافغانستان

10- از واژه های اشک تا قطره های شعر، گفتگویی در رابطه به سر گذشت شعر معاصر افغانستان

11- رو به رو با واصف باختری، گفتگویی با واصف باختری

  

چند کتاب دیگر آماده ء چاپ است و دهها مقاله و رساله پژوهشی در مطبوعات و سایت های مربوط به افغانستان و شبکه ء جهانی به نشر رسیده است.

شمارزیادی از شعر های من به زبانهای انگلیسی، فرانسوی،جرمنی ، هالندی، ناروژی ، ایتالیایی و پشتو یکی از زبانهای رسمی کشور ترجمه شده  اند .

نخستین شعری که مرا در حلقات ادبی و مطبوعاتی کشور در کابل مطرح کرد، شعری بود برای مادرم این شعر در سال 1354 که من هنوز دانشجو بودم جایزه ء دوم ادبی را به مناسبت روز مادر دریافت کرد.

 

آن شعر این گونه آغاز می شد :

 

دانسته ام کنون

ای مادر عزیز

در بحر بیکرانه و پر موج زنده گی

تو ناخدای قایق بشکسته ء منی

 

جایزه را بانوی اول کشور زینب داود همسر رییس جمهور  توزیع کرد و این امر برای یک دانشجوی جوان که تازه به شعر روی آورده بود پیروزی بزرگی به شما می آمد.

 بار دوم نیز به مناسبت روز مادر موفق به دریافت جایزه ء ادبی شدم فکر می کنم سال 1370بود که شعر« تصویر بزرگ ، آیینه ء کوچک » که جایزه ء  درجه اول را دریافت کرد.

تصویری از مادرم بر جای نمانده است . اساساً آن بانوی ساده ء دهاتی  هیچگاهی در برابر دوربین عکاسی قرار نگرفته بود.

اما تصویر پرشکوه او پیوسته در ذهن و روان من باقیست. در سروده های من باقیست.

اخرین باری که دیدمش خزان 1364 بود راه های دوری را پشت سر گذاشته بود تا با من در پشت میله های زندان پلچرخی  دیداری   داشته باشد. این دیدار پس از سالهای درازی  اتفاق افتاده بود. نا توان شده بود مرا که دید پیش از آن که چیزی بگوید گریست به تلخی . گریستنی که آنسان را آب می ساخت . کمتر سخن می گفت .و بیشتر در چهره ء من نگاه می کرد . نا راحت بود و از خداوند التماس می کرد تا او را ببخشد ، چون درشاهراه ها  قطار های نظامی  شوروی و سربازان شوروی را دیده بود.

از زندان که بر آمدم نمی توانستم  به دیدار خانواده ام بروم . اساساً کابل خود به زندان بزرگی بدل شده بود . مانند آن بود که همه گان در این شهر به جرم بیگناهی خود  زندانی  اند  ، مانند آن بود که همگان را گروگان گرفته ا ند.

در دهکده ها گروه های مجاهدین حکم می راندند و شهریان را همه وابسته گان دولت و سزاوار جزا می دانستند. این امر رفت و امد را در میان شهر ها و دهکده ها بسیار دشوار ساخته بود.

مادرم در این سالها چهره در نقاب خاک کشیده بود؛ اما من بی خبر بودم . کسی نخواسته بود که تا این خبر درد آور را به من بگویید ؛ اما آوازه ء مرگ را چگونه می شود پنهان کرد . روزی گوش های بدبخت من آین آوازه را شنید و گویی آسمان  چنان حلقه سنگی  دور سر من چرخید و چرخید تا این که بر گردنم فرود آمد.

تنها بودم و کسی را نداشتم تا این غم بزرگ را با او قسمت کنم و دستانم را بر گردن او حلقه کنم و تمام اندوهم را فریاد بزنم و قطره قطره بگریم .

 

آه چه لذتی  دارد گریستن

وقتی که انسان دست هایش را

 بر گردن یک دوست می آویزد

و بغض دلش را خالی می سازد

های با تو ام تنهایی

من دستان خویش را بر گردن چه کسی آویزم

من دستان خویش را بر گردن چه کسی آویزم

 

مادرم  سنگ صبوری بود ، اسطوره ء شکیبایی بود .« تصویر بزرگ ، آیینه ء کوچک » ، همان تصویر پرشکوه او ست  که در آیینه کوچک شعر های من نمی گنجد.

این شعر را پس از شنیدن مرگ مادرم سروده ام . نه در کنج خانه یا  در پشت میز دردفتر ؛ بلکه همانگونه بی اخیار درخیابانهای  شهر کابل  گام میزدم و می سرودم ...

 

ما درم از قبيله ء سبز نجابت بود

و با زبان مردم بهشت سخن می گفت

چادری از بريشم ايمان به سر داشت

قلبش به  عرش خدا می ماند

     که  به اندازه ء حقيقت خدا بزرگ بود

و من صدای خدا را

 از ضربان قلب او می شنيدم

و بی آن که کسی بداند

خدا در خانه ء ما بود

و بی آن که کسی بداند

آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد

2

پرسش: مهر و مقام مادر در شعر های شما چه جایگاهی دارد. آیا این مساله توانسته است که موضوع شعر های شما باشد؟

 

پاسخ: فکر می کنم که شعر« تصویر برزگ ، آیینه ء کوچک » یکی  زیبا ترین شعرهای معاصر فارسی دری است. می پندارم که این شعر فریاد درد مشترک همه مادران کشورمن است .

سال 1370 زمانی که این شعر به مناسبت روز مادر جایزهء نخست را گرفت ، در نشستی  که به مناسبت توزیع جوایز راه اندازی شده بود ، نبیله همایون گوینده ء رادیو تلویزیون، آن را با صدای زیبایش دکلمه کرد من خود شاهد بودم که شماری  از زنان خاموشانه  می گریستند.

همان گونه که گفتم من نخستین جایزه ادبی خود  را به سال 1354 به سبب شعری که  برای  مادرم سروده بودم ، دریافت کردم .

شعر های زیادی  برای مادر دارم . عشق و محبت مادرشرچشمه ء بی پایان الهام برای همه ء نویسنده گان ، شاعران و هنرمندان است.

 

پرسش: آیا به مناسبت روز مادر شعری دارید که چنان تحفه یی برای مادران به نشر برسانیم ؟

 

پاسخ :من برای روز مادر شعر نسروده ام؛ بلکه مادر همیشه در شعر های من بوده است . من برای مادر شعر سروده ام  .به زبان دیگر آن عشق درونی مرا همواره واداشته است تا مادر و عشق او در سروده هایمن تجلی داشته باشد.  یکی از این شعر ها همان « تصویر بزرگ و آیینهء کوپک » است که

 می خواهم همین آخرین شعری یعنی  سوگنامه یی را که برای مادرم سروده ام این جا نقل کنم . این شعر تا حال به چند زبان خارجی  و به زبان رسمی کشور پشتو ترجمه شده است.  امید وارم همه مادران عزیز این شعر را چنان تحفه یی  از من بپذیرند !

 

 

تصويربزرگ                  

               آيينهء کوچک

 

مادرم از قبيله ء سبز نجابت بود

و با زبان مردم بهشت سخن می گفت

چادری از بريشم ايمان به سر داشت

قلبش به  عرش خدا می ماند

     که  به اندازه ء حقيقت خدا بزرگ بود

و من صدای خدا را

 از ضربان قلب او می شنيدم

و بی آن که کسی بداند

خدا در خانه ء ما بود

و بی آن که کسی بداند

آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد

 

مادرم از قبيله ء سبز نجابت بود

مادرم وقتی به سوی من می  آمد

در نقش کوچک هرگامش

روزنه ء کوچکی پديدار می شد

که من از آن

باغ های سبز بهشت را تما شا می کردم

و سيب خوشبختی  خود را از شاخه های بلند آن می چيدم

 

مادرم از قبيله ء سبز نحابت بود

چادری از بريشم ايمان به سر داشت

پيشانيش  به مطلع عاشقانه ترين غزل خدا می ماند

که من هر روز

                 آن را

                           با زبان عاطفه زمزمه می کردم

و آن گاه با تمام ايمان در می يافتم

                                           شعر خدا يعنی چی؟

 

مادرم از قبيله ء سبز نجابت بود

و با زبان مردم بهشت سخن می گقت

و صبر کبوترسپيدی بود

که هر صبح

              پر های عزيزش را

در شفافترين چشمه های بهشت شست و شو می داد

و چنان پييکی از ديار مبارک  قران می آمد

و پيغام خدا را برای مادر من می خواند

 

مادرم  از قبيله ء سبز نحابت بود

شجره ء نسبش تاريخی دارد که تنها  در حافظهء  آفتاب می گنجد

و من از آفتاب می دانم

وقتی  مادرم  چشم به جهان گشود

پدرش در جذامخانه  های فقر

سقوط سپيدار قامت خود را

                              چراغ سوگ می افروخت

و من از آفتاب می دانم

کا مادرم تمام عمر

در جستجوی واژه ء لبحند

با انگشتی از تقدس و ايمان

کتاب زنده گی اش را ورق می زد 

و بادريغ

         تا آخرين  دقایق زنده گی هم نتوانست

                                        مفهوم شاد لبخند را

                                                      به حافظه بسپارد

 

مادرم با گريه آشنا بود

مادرم از مصدر گريستن  هزار واژه ء اشتقاقی ديگر  می  ساخت

ما درم با هزار زبان

مفهوم تلخ گريستن را

به حافظهء تاريک چشم های خويش سپرده بود

و چشم های مادرم

                    - آيينه های تجلی خدا

                                             حافظهء خوبی داشتند

 

مادرم با بهار بيگانه بود

و زنده گی او مورچه راهی بود

که از سنگلاخ  عظيمی بدبختی عبور می کرد

و درچار فصل سال

ابر های تيره ء اهانت و دشنام

در آن فرو می باريد

و مادرم هر روز

                    آن جا دامن دامن، گل بد بختی می چيد

مادرم سنگ صبوری بود

وقتی پدرم

کشتی کوچک انديشه اش را  بادبان می افراشت

و بر شط  سرخ خشم می راند

مادرم به ساحل صبر پناه می برد

و اشک هايش را  با گوشه های چادرش پاک می کرد

                                                 و با خدا پيوند می يافت

 

پدرم مرد عجيبی بود

پدرم وقتی دستار غرورش را به سر می بست

فکر می کرد که آفتاب

کبوتر سپيديست 

که از شانه های بلند او پرواز می کند

و فکر می کرد که می تواند روشنی را

                                       برای مادرم چيره بندی کند

و فکر می کرد که ماه

مهره ء رنگينيست

که می تواند آن را

                   بر يال بلند اسب سمندش بياويزد

 

پدرم مرد عجيبی بود

پدرم وقتی  مرا به حضور می خواند

من فاجعه را در چند قدمی خويش می ديدم

و کلمه ها

            - کنجشکان  هراس آلودی بودند

که از باغچه های خزا ن زده ء ذهنم کوچ می کردند

و ترس جامه ء چرکينی بود

که چهره ء اصلی ام را از من می گرفت

پدرم وقتی مرا به حضور می خواند

حون تکلم در رگ های سرخ زبانم از حرکت می ايستاد

و آن گاه قلب مادرم

                        - بلور روشنی بود

که در عمق دره ء تاريکی رها می گشت

و مادرم ويرانی خود را

در آيينه های شکسته ء اضطراب تما شا می کرد

و منتظر حادثه يي می ماند

 

پدرم مرد عجيبی بود

پدرم وقتی دستار غرورش را به سر می بست

در چار ديوار کوچک خانه ء ما

 امپراتوری کوچک ا و آعاز می گشت

و آن گاه آزادی را که من بودم

و زنده گی را که مادرم بود

                                  شلاق  می زد

و به زنجير می بست                      

روان مادر من شاد

که با اين حال خدا را شکر می کرد

و در حق پدرم  می گفت :

                                خدا سايه ء ا و را از سر ما کم نکند .

  

پرسش: فکر می کنید کدام شاعران در زبان فارسی دری برای مادر شعر سروده و شهکار هایی پدید آفریده اند اند ؟

 

4- فکر نمی کنم که بتوان شاعر و نویسنده یی را در جهان پیدا کرد که به توصیف مادر نه پرداخته باشد . به زبان دیگر زن و مادر پیوسته سرچشمه ء لایزال آفرینش های  ادبی و هنری بوده اند . در پشت هر اثر هنری و ادبی و هر شاهکار ادبی و  هنری  می توان چهره با شکوه یک زن یا یک مادر در یافت.

نام بزرگترین رمان گورگی  مادر نام دارد. جمیله بو پاشا  سرگذشت  دختر مبارز الجزایر، کتابیست که روزگاری دست به دست می گشت.

مهپری ، ازشهامت انقلابی دختر مبارز و انقالابی و یتنام  سخن می گویند .

در خمسهء  نظامی  عشق ، وفاداری و کیاست زنان به زیبای بیان شده است. در شاهنامه زن سیمای پرشکوهی  دارد و بیشترینه پیام آوران صلح  اند. در این ارتباط پژوهشای گسترده یی صورت گرفته است. در ادبیات معاصرنیز مادر چایگاه با شکوهی دارد.

در ادبیات جهانی نیزچنین است زنان تروا یکی  از بزرگترین شاهکار های ادبی جهانیست.

جُنگ مادر و زن از نگاه شاعر گزینه شعر هایست که از شاعران گوناگون گرد آوری شده اند .

شاید نتوان اثر ادبی را یافت که در آن سیمای زن  باز تاب نداشته باشد.

 

پرسش :شما چه می اندیشید این لالایی های مادر بود که شما را به سوی شعر کشانید و یا انگیزه ها و عوامل دیگر؟

 

پاسخ : نخستین واژه ها را و نخستین سروده ها و ترانه ها را با لحن و تغنی انسان از مادر می آموزد . از این نقطه نظر مادران  نخستین آموزگاران  زبان اند و نخستین ملکه های  هنری و ادبی را در وجود  کودکان مادران بیدار می سازند . با این حال همه ء مردم شاعر و هنر مند نمی شوند ، اما همه مردم از هنر و ادبیات لذت می برند .شاید این امر به همان تاثیر گذاری ترانه های مادر در دوران کودکی بر گردد !

 

در رابطه به این که  چگونه کسی به کار خلاق  هنری و ادبی می پردازد من باور دارم که در گام نخست داشتن ملکه و قریحهء هنری و ادبی ،یک امر ضروریست. فکر می کنم که بدون قریحه ء هنری و  ادبی نتوان به افرینش هنری و  ادبی دست یافت ؛ در جهت دیگر اگر قریحه  یک امر ضروری است ؛ اما یک امر کافی نیست . قریحه باید  با تجربه و آگاهی  هنرمند و شاعر در آمیزد تا اثر بهتر پدید آید.

 

آنهای که تنها به قریحه ء خود اتکا می کنند و به آموزش در زمینه های هنری ادبی نمی پردازند و یا هم تجربه های محدودی از زنده گی  و جامعه دارند ،  نمی توانند هنر مند و شاعر موفقی باشند.

 

ثور 1387

شهرکابل

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٢              سال چهـــــــــارم                      ثور    ١٣٨۷                  می 2008