هم قافیه وناهمگون به استقبال
غزل لایق صاحب که چنـد سـال پیش درمجــلهً روشنی به نشر رسیـده بود و اینک
بنـا برتقاضای هموطن
عزیزم ایشورداس هـردو غزل را با کمال ارادت
تقـدیــم مینـمایم.
میــرسـد بازبه گوشــم جــرس
آوازی
سرگذشت شب غـم می بردم درسازی
بازاز کاوه وازمستی واز
نعــــرهً رزم
میـشود باردگــر، باب سخـــن
آغازی
دردیاری که دران گمشـده وبی
اثــریـم
چه کنـد گمشـدهً گرچه بود
طـــرازی
بال بشکسـته چه دارد! مگرم عشق
جنون
درخیـال شب نوشـین هــــــوس
پروازی
داغ تـبـعــیــــد کجــا و
سـرآزاده کجـــا
کـو درین بادیه مردانه صفـت
سـربازی
کارعشق است که میسـوزد وجان
میـبازد
دررهً حادثــه ها، شــهپــــــر
آتش بازی
آنکه از مسنـد اورنگ سـبکبــال
نرسـت
نرهـد ازدل تاریخ چـو سـر
افـــــرازی
شب دوشـینه چه دارد بجزاز قصهً
خون
این سـخن پرده درد ازرخ صـد ها
رازی
ما که ویران شـدهً دست خود وخصم
خودیم
چه نشـیـنیـم دگـر
مـنـتـظـــــــر اعجازی !
با چنـین آتش سـوزندهً تبعـیض
وسـتــم
ننـگ تاریخ به دامـان که زد
پـردازی !
قـلـهً فتح بلــنـد است وشب
حادثـه شــوم
درسـتیغـش نرسـد جــزپـرش
شـهبـازی
کـســل ـ جــرمـنی
اگـسـت
2000
سـلیمان لایق
آوازی ازشب
باز می آیدم از ژرف شـبــــــی
آوازی
زخم عشقی، غم داغی هــوس پروازی
شعـربشـکستـن زنجـیـر غلامان
جهـان
با لـب دوختـــه فــریاد زنـد
درســازی
گـذرمسـت زمان درنفس سـرد زمـین
میـدمـد آتــش سـوزندهً یک
آغـــازی
دگـرازبانگ حـرم سرنکشـد نعرهً
رزم
آنچه با رقص سـیاهــی زقیـام
جــازی
وا که ازطلعـت فـردای زمین
مجبـور
میرسـد غـرش بال و پرش شـهبازی
کس ندانـد زپس پرده چه آیـد به
ظهـور
شــایـد اعجــازشـبـانی زدر
اعجـازی
یا یکی کاوه وشی، آبله دستی،
مسـتی
دل به دریا بزند درطـلب
اعـــــزازی
یا زخود جوشی یی آشفتهً دنیای
نوین
سـرکشد تازه دمی، نوطلبی
سـربازی
بشکنـد قفـل قرون درلب خاموش
سخن
عالم افــروزشود مشـعل حــرفی
بازی
من زبزم شب نوشینـه سخنـهــــا
دارم
کـو خراباتی مردی کـو رفیـق
رازی
وولـپرات ــ جــرمـنی
اپریل 1995
|