گاه این معده هوس میخواهد
بر در خانهء همسایه شوم
تکه نانی طلبم
تا از این کاسه خونی که زچشم زیزد
ناشتایی کنم و ساعتی در خواب روم
لیک کو خواب؟
نانِ همسایه به زهرآلوده ست
بسترِ خواب در آشفته گی بیهوده ست
آه! دیشب چقدر خواب بدیِ دیدم؛
خواب دیدم که چو گوسالهء نر
سرم از تنه جدا میکردند
لاشه ام ماند
به میدانگهء « بزغاله کشی »
زیر اسپانِ دوسه قلدر مست
تکه های بدنم رفت به تاراجِ بزرگ!
خوابِ من
خوابِ برآشفته زندانیست
در حصاری به روان سایی « نای »
بر شکیبایی « مسعود سعد »
خوابِ من
ثقل کابوس پر از فاجعهء شهرِ ویران
« بلخ »، « غزنی »، « هرات »
با تمامیتِ گمگشته « تالقان »
خوابِ من
مذبحِ تاریخی ست
که در آیینهء خونین
هزاران « حلاج »
بر سرِ دار تپش میرقصد
خوابِ من
پنجهء بیدادگری نامردیست
که گلویم را
در فشار خفقان می فشرد!
ادامه دارد....
|