هزار بار برانی، هزار بار
بیایم
چه بیقرار بگردم، چه ناقرار بیایم
گره به دار بیافشان، ز مهربانی دستت
که سرشکسته و عاشق، به پای دار بیایم
به قصد سوختن من، حصار شعله بنا کن
که چون پرنده آتش، به برج تار بیایم
به یک اشاره چشمت، مرا ز قبله تهی کن
که گرد راه بگردم، مگر به کار بیایم
گر از دریچهء یاری، مرا به نام بخوانی
چه روی ننگ بگردم؟ که پشت عار بیایم
|