جنگ
زبانی
که
درین
روزها،
پس
از تیر
اندازی
وزیر
اطلاعات
و
فرهنگ
در
مواضع خبرنگاران
و
ژورنالیستان
ولایت
بلخ
آغازید، با
سرعت
در
قلمرو
انترنت
و
رسانه
ها
در
خارج
و
داخل
کشور
گسترش
یافت
و
بار
دیگر
پرده
از
روی
تعصبات
قومی
و
اینکه
چه
کسی
برحق
است
و
کی
زور
می
گوید
و
کی
سندیت
و
قدامت
در “ کلمه
“ دارد
و
کی
این
قدامت
و
هویت “
کلمه و
فرهنگ “
را انکار
می
کند،
کنار زد.
آنچه
از
همه
روشن
تر
است،
انگیزه
های
سیاسی
این
عمل
به
مراتب
قوی
تر
از
انگیزه
زبانی
است
و
می
توان
آن
را
در
راستای
شکستهای
پیهم
دولت
آقای
کرزی
در
امر
حکومتداری
و
تحقق
اهداف
دموکراسی
ردیف
کرد،
که
گاهی
چهره
این
شکستها
را
با
حکم
اعدام “
پرویز کامبخش
“ می
پوشاند
و
گاهی از “
کلمه “ بر
رخ
این
ناهنجاری
ها
نقاب
می
اندازد،
که
این “ کلمه
“ هم
عجیب
چیزی
بوده
است ! زیرا
که در
آغاز “
کلمه “ بود
و “
کلمه “ نزد
خدا
بود...
قدسیت
و
هویت “
کلمه “ نه
تنها
در
ادیان
و
اساطیر،
که
حتا
در عصبیت
مشرب
و
عشیره
نیز
مبدأ سختگیری
ها
و
تعصبات
می
گردد
و
تشنج
امروزی
بر
سر “ کلمه
“ نه
تنها بحرانی
از
زیان
و
واژه
گان
است،
که
بحرانی
از
اندیشه
و
تفکر
و
بحران
بینش
های
سیاسی
و
اجتماعی
و
تاریخی دولت
بر
سر
کار
را نیز آشکاره
می
گرداند.
این
زخمی
که
در
تن
هستی
و
حیات
فرهنگی
ما
دهان
باز
کرده،
زخم
تازه
یی
نیست
که
بر
پیکر
هویت
اجتماعی
و
سیاسی
جامعه
ما
تاول
زده
باشد،
بلکه
سابقه
آن به
سال
های
بر
می
گرد
که
خاندان
سلطنتی
برای
بقای
سلطه و
حاکمیت
خویش،
اقوام
برادر
افغانستان
را
با
تبعیض
زبان
و
مذهب،
چند
پارچه
کردند،
تا
ازین
نفاق
و
بحران سود
برند
و
پادشاهی
کنند.
تنی
چند
از
خادمان
سلطنت
با
الهام
از
ناسیونال
فاشیزم
آلمان،
با
شمشیر
زبان
و
قوم
به
جان
مردم
این
سرزمین
افتادند،
تا
حکمرانی
ستمگرانه
تباری
و
قومی
خویش
را
مشروعیت
و
مداومت
بخشند. آنها
تصور
می
کردند
که
این
سرزمین
با
پیشینه
تاریخی
گسترده
و
فرهنگ
عظیم
خویش
و
پیوند
های
انکار
ناپذیری
که
با
همسایگان
دارد
و
مدنیت
کهن
خوابیده
در
آغوش
اعصار
و
قرونش،
بیشتر
ازانست
که
آنها
بتوانند
جربزه
اداره
و
سکانداری
آن
را
داشته
باشند.
این
کلاه
بر
سر
آنها
گشادی
می
کرد.
تاریخ
این
ملک
بزرگتر
ازان
بود
که
خاندان
کوچکی
ـ به
لحاظ
معنوی
و
آرمانی
ـ که
جز
فکر
بقای
خویش
چیزی
در
اندیشه
نداشتند،
بتواند
آن
را
در
کنترل
خویش
داشته
باشد.
زیرا
آنها
نه
آرمانگرایی
چون
امان
الله بودند
که
نه
در
فکر نجات
خود،
که
در
فکر
نجات
این
مردم
بود
و
نه
هم
سُترگ
اراده
مردی چون
احمدشاه
ابدالی که
در
کوره
زندگی
نظامی
و
اداره
جنگاوری نادر
شاه
افشار
آبدیده
و
جهانجو
شده
بود.
آرمانگرایی شاه
امان
الله
و
احمد
شاه
ابدالی بزرگتر
ازان
بود
که
محدود
به
قوم
ماند
و
برای
بقا و
استمرار
قدرت
خود،
قومی
را
ملجا
و
پناهگاه
سازند. آنها
از
کثرت
و
تعدد
اقوام
این
محدوده
جغرافیایی (
افغانستان )
هراسی
نداشتند،
تا
یکی
را
بر
دیگری
ترجیح
دهند
و
در
پناه و
فریب
آن
قوم
بر
دیگران
زور
گویند.
آنها
از
تعدد
زبانها
و
فرهنگها نمی
ترسیدند
تا زبانی
را
برکشند
و
فرهنگی
را
فرو
غلتانند.
البته
این
سیاست
ته
و
بالا کشیدن
های
سلطنت، جایی
را
نگرفت و
ما
شاهدیم
که
این
بر
کشیدنها
و
این
فرو
زدنها
نه
بهروزی
و
شادکامی
قومی
را
بار
آورد
و
نه
هم
نابودی
فرهنگ
و
زبانی
را.
برعکس
با
ایجاد
غرور
کاذبی
که
در
بخشی
از
نخبگان
قومی
برانگیختند، اسباب
تفرقه
بیشتر
را
فراهم
آوردند
و
راه
رستگاری
و
نجات
را
در
انظار
عده
یی
از
نخبگان
قومی
چنان
مغشوش
و
تیره
ساختند که
نتیجه
آن در
دراز
مدت، پذیرش
مواضع
بدوی
عقیدتی
و
فرهنگی
طالبان،
از
جانب
این
عده
بود
که
چه
شرمسارانه
است.
گمراهی
نخبگان
قومی
ازانجا
مسجل
است
که
آنها باری
هم
هواداران
برتری
قومی
و
زبانی
را
که
در
موقف
های
مهم
سیاسی
و
دولتی
در
طی
دهه
ها تکیه
زده
بودند،
زیر
سوال
نبردند،
که
حاصل
این
سیاستهای
فریبنده
شما
چه
تغییر
و
بهبودی
در
زندگی
مادی
و
معنوی
قوم
ما
بوجود
آورده
است؟ بالا
کشیدن
زبان
چه گلی
بر
سر
ما
زد،
که
بدان
افتخار
کنیم؟ جز
آنکه
قوم
را در
میدان
بدوی
زندگی
عشیرتی
و
قبیله
یی رها
کردن،
جز
آنکه
آنها
را
از
حیات مدنی
و
فرهنگی
و
آموزش
و
معارف
دور
نگهداشتن،
جز
آنکه
آنها
را
از جهان
و
پیشرفت
و
ترقی
در
کنار
ماندن،
چه
حاصلی
داشته
است؟
در
پناه
زبان
سنگر
گرفتن
ها،
چه
دستاورد
های
معنوی
و
مادی
و
فرهنگی
برای
ما
بار
آورده
است؟
قانون
اساسی 1343خورشیدی
افغانستان قدمی
دیگری
در
افتراق
فرهنگی
فارسی
زبانان
کشور برداشت. رژیم
سلطنتی
در مقابله با
هراسی
که
از سیاستهای
پان
ایرانیسم
شاه
ایران
داشت، اولین
کاری
که
کرد،
دیوار
جدایی
و
افتراق
میان
فارسی
و
دری
را
پی
افگند
و
برای
بقای
خود،
فرهنگ
و
زبان
و
مواریث
افتخار
آفرین
فارسی
را قربانی
کرد. با
به
رسمیت
شناختن زبان
دری
در
برابر
فارسی، فارسی
را
بیگانه
قلمداد
کرد و
دری
را،
به
مثابه
زبان جداگانه
یی
که گویا
فارسی
نیست
رسمیت
بخشید و
معترضین
را با
شمشیر
اتهام خیانت
ملی
راند.
[
اما
مردم
تا
امروز همچنان
فارسی
گفتند
و
شنودند
]
بدین
طریق
رگ
پیوند فرهنگی
فارسی
زبانان
را
در
افغانستان
و
ایران
و
تاجکستان
برید،
تا
با
این
ترفند
پیوند
های
تاریخی
و
ثقافتی
را
نابود
و در
چار
دیوار
تجرید
و
انزوا،
بقای
سلطنت
را
تامین
کند.
غافل
ازانکه
انزوا
گرایی
فرهنگی
و
سیاسی و
به
تبع
ازان اقتصادی
مصیبت
های
دیگری
را
بار
آوردنی
است
و
نتیجه
آن
شد
که
افغانستان از
انزوا
به
انحصار رفت،
انحصارات
شوروی ! و
مردم
مستمند،
دید
هرانچه
دید و
تا
امروز
همچنان
می
بینند.
می
بینیم
که بریدنها
و
مرز
کشیدن
های
فرهنگی،
صلاح
و انکشاف
هیچ
طرفی
را را
تامین
نمی
کند و خلاف
دیدگاه
مطرح،
نه در
حمایت
و
بالندگی
زبان
و
فرهنگ
پشتو
مفیدیتی
از
خود
نشان
داده
است و
نه
هم
فارسی
زبانان
را
راضی
نگهداشته
است. حال
آنکه
تاریخ
و
فرهنگ
پرخروش
مردمان
این
سرزمین
که
در
طی
سده
ها
و
هزاره
ها،
با
ابهت
و
شکوه
بزرگ
در
پهلوی
هم
ایستاده اند
و
با
فرهنگ
اقوام
مجاور در
پیوند
های
سازنده
یی
قرار
داشته
اند،
محصول
امتزاج
های
وسیع
و
گسترده
یی
بوده
که
نه
در
انزوا
گرایی،
بلکه
در همبازویی
و اعتضاد
قوت
یافته
اند.
تاریخ
و
فرهنگ
افغان
و
خراسان (
پشتو و
فارسی )
با
آن
اوج
های
پر
افتخار
و گاه
افت
های
غمبار،
با
آن
عروج
و
سقوط
های
تاریخی،
با
آن
پیوند
های
اجدادی
و
میراثی،
همواره
و
پیوسته
در
کنار
و
اشتراک
هم به
رشد
و
پویایی
رسیده
اند.
درین
رابطه
بعدا
بیشتر
می
نویسیم.
سرنوشت
اقوام
مختلفی
که
درین
جغرافیایی
تاریخی
در
پهلوی
هم
زیسته
اند
و
گاه
بر
یکدیگر
شوریده
اند
و
زمانی
چون
پیکر
واحدی در
برابر
یورش
اجنبی متحداًٌ
ایستاده
اند،
عجین
تر
ازانست
که
بتوان
آن
را
با
پشتون
و
فارسی
و
ترک
و
هزاره
متمایز
گردانید.
راه
نجات
اقوام
نه
تنها
این
کشور (
افغانستان ) بلکه
تمام
منطقه
ما،
در انفکاک
و
امتیاز
قومی
و
زبانی
نیست.
فقط
اشتراک
فرهنگی
و
اجتماعی
یگانه
پادزهری
است
که
در
برابر
زهر
کشنده
سیاستهای
بازار
باز
سرمایه
غربی
مبنی
بر
توته
توته
کردن
این
سرزمین
ها کارگر
می
افتد.
ترس
و
واهمه
سلطنت از پان
ایرانیسم
شاه،
میراث
نامبارک
انشقاق زبان
فارسی
زبانان
و پشتو
زبانان
را
بجا
گذاشت
و
حالا که
ترس
از
پان
تشیع
اسلامی ایران
در
منطقه دامن
زده
می
شود، اگر
از ابزار مذهبی
اهل
سنت،
آنچنانی
که
غرب
در
پی
آنست،
استفاده
جسته
شود،
بار
دیگر
چه
مصیبت
ها
و
انشقاق
قومی و
مذهبی
را
منتظر
باشیم؟
اما
واقعیت
آنست
که
هیچگونه
مقابله
گری
ها
و
برتری
خواهی
های قومی
و
زبانی
و
فرهنگی
و
مذهبی، هیچ
دردی
ازین
مردم
مداوا
نمی
کند
و
بر
درد
ها
می
افزاید
و
ریشه
خشونت
را عمیق
تر
می
گرداند.
پارچه
پارچه
کردن
ملت
ها
به
نفع
قدرتها
ست
و
در
دستور
کار
آنها
قرار
دارد.
از
یوگوسلاوی
تا
عراق
و
فلسطین
همین
آش
و
همین
کاسه
است.
جنگ
مذهب
و
زبان
در
خدمت
همین
سیاستهاست
و
برپا
داشتن
جنگ
زبان
در
افغانستان ـ
که
امید
است
مقدمه
یی
برای
جنگهای
دیگری
نشود
ـ خواسته
و
یا
ناخواسته
در
خدمت
همین
قدرتها
قرار
خواهد
گرفت.
تفرقه
فرهنگی
و
انکار
پیشینه
تاریخی
زبان
و
فرهنگ
فارسی و
تحمیل
کردن واژه
ها
و
مصطلحات
پشتو بران،
نه
بالندگی
و
پویایی
و
افتخاری
برای زبان
پشتو
بار
می
آورد
و
نه
هم می
توان
باور
کرد
که
این
عمل
خدمت
شایسته
یی
برای زبان
پشتو
باشد.،
جز
آنکه
شیرازه همدلی
های
فارسی
زبانان
و
پشتو
زبانان را بگسلد
و جای
حسن
نیت
و
همنوایی
را،
سوء
تعبیر پر
کند
و
کاروان
تفاهم
و
هماهنگی
را زمینگیر
و
به
خشونت و
تخاصم
کشاند،
نتیجه
یی در
پی
ندارد.
در
زمانه
یی
که آزجویی
سرمایه،
مرز
های
ملی
را
شکستانده
و
حریم
اقتصاد
و
اجتماع
در
سرپنجه
چپاول
آنان
اسیر
است و
فرهنگ
و
زبان
دستخوش
یورش
های
عظیم
است
و
می
بینیم
که
فرهنگ
ها
و
زبان
های
محلی،
کشوری
و
حتا
منطقه
یی در
معرض
تزلزل
قرار
دارند
و
از
جمله
زبانهای
فارسی،
پشتو،
ترکی
و
حتا
عربی در
برابر
عظمت
و
گستردگی
فرهنگی
و
تکنولوژیک
مدنیت
و
زبان و
فرهنگهای
های
پویا
و
زنده
غرب،
عقب
نشینی
می
کنند، بسیار
مسخره
آمیز
خواهد
بود
که در
دریای
توفانی
به
دنبال
جزیره
امنی
گشت
که
دران
بساط
عشیره
یی
زبان
و
فرهنگ
بومی
را
پهن
کرد.
راه
بالندگی
و
پویایی
زبان
پشتو،
نه
از
سیاستهای
دیروزی
سلطنت
و
نه
از
استناد
های “
مصطلحات ملی
“ قانون
اساسی
موجود،
عبور
می
کند،
بلکه معبر
گشایش
و
پیشرفت
این
زبان،
رشد
و
انکشاف
اقتصادی،
اجتماعی،
فرهنگی
و
هنری زندگی
توده
های
مردم
پشتون
است،
که
دیریست از
چشم
دلسوزان
دروغین
و
نخبگان
ناآگاه
و
از
جمله
آقای
وزیر
فرهنگ
دولت
کنونی
افغانستان،
به
دور
مانده
است.
چرا
که
آنها
درکی
از
تحولات
جهان موجود
و
حاضر
ندارند و
هنوز
هم
در
لایه
های
دست
و
پاگیر
سنت
و
عنعنعه قبیله
و
استبداد
فکری
جامعه
بسته خانخانی
اسیر
اند.
اگر
چنان
نمی
بود،
شکستن
و
فرو
کشیدن
تصویر
شاه
امان
الله ـ مظهری
از آرمان
تجدد
خواهی ـ از تالار
وزارت
فرهنگ،
توسط
وزیر ضد
فرهنگ،
چه
معنایی
را
تعبیر
می
کند؟ اینها
اصلا
به
ذهن
شان
هم
خطور
نکرده
که
راه
رشد
و
ترقی
اجتماعی
و
فرهنگی
نه
در
انحصار،
بلکه
در
اشتراک
اقوام
و
افکار
است.
زبان
بر
مبنای ضرورت
اجتماعی
ایجاد، استحکام
و گسترش
می
یابد. زبان
ابزار
تفاهم
میان
انسانها
و
کتله
های
بشری
است.
زبان پدیده
یی
است
که
هماهنگ
با
رشد
و
تکامل
جوامع
انسانی
ترقی
می
کند
و
با
توقف
رشد
و
تکامل
اجتماعی
و
تاریخی،
دچار
رکود
و
انحطاط
می
شود.
پس
اگر
بصیرتی
در
میان
باشد، علت
عدم رشد
و گسترش زبانهای
منطقه
ما
و
از
جمله
پشتو
و
فارسی
را
نه
در موجودیت
زبان
های متعدد
دیگری
که
در منطقه
ما
حضور
دارند
و
از
قرنها
بدینسو با
هم
داد
و
ستد
فرهنگی
و
مادی داشته
اند،
جست،
بلکه
در توقف
بالندگی
و
تحول
اجتماعی و
اقتصادی درونی
جامعه
جستجو
کرد و
این
رکود
را نه
از ساز و
آواز
خانه
همسایه،
بلکه
از سکوت
و بی
صدایی
خویش
دانست
که
با
هرگونه
تغییر
و
تحول
اجتماعی
مخالفیم
و
دلخوش
به
طالبانیم
که
برای
ما
سکوت
گورستانی
آماده
می
کنند،
تا
ننگ
سنت
و
عنعنه همچنان
محفوظ
بماند و
در
قرن 21
هوای قرن
16 را
تنفس
کنیم.
روی
سخن با
نخبگان
و
روشن
اندیشان
زبان
پشتو
است
که
دریابند
دنبال
طالب
راه
افتادن
و
تاریخ
را
به
عقب
راندن،
هیچ
کمکی
به
رشد
و
بالندگی
زبان
و
فرهنگ
پشتو
نمی
کند.
برعکس
همراه
و
همگام
شدن
با
نیرو
های
دموکرات،
ترقیخواه
و
تحول
طلب و
دریافت و
درک واقعی
از
جهان
حاضر
که
با
سرسختی
و استواری
در
برابر
ما
ایستاده
است،
یگانه
راه
ترقی
و
پیشرفت
در
حیات
مادی
و
معنوی
است.
جهان
را
از
روزن
همیاری
و
هماهنگی
دیدن
و
با
دیگران
همکاروان
شدن،
راه
به
سر
منزل
مقصود
خواهد
برد.
با
وضاحت
می
گوییم کاروان
طالب
به
هیچ
سر
منزلی
نمی
رسد.
پیروزی
های
زود
گذر
آنها،
شما
را
فریفته
نگرداند.
کاروان
طالبان
دیر
رسیده
است. کاروان
طالبان
دیر
وارد
تاریخ
شده
است. با
این
کاروان
تاریخ
زده، تاریخ
ساخته
نمی
شود.
کاروان
طالبان،
کاروان
احمد
شاه
درانی
نیست،
که
در مناسب
ترین لحظات
تاریخ، وارد تاریخ
گشت
و
تاریخ
را
ساخت. کاروان
احمد
شاه
درانی
بر
پای
خود
راه
می
رفت و گام
بر
می
داشت
و
طی
طریق
می
کرد، کاروانسالار آن
بر
بینش و
جهان
نگری
کلاسیک
امپراتوری
های
کهن باورمند
و
استوار
بود. امپراتوری
بابا، از
نیرو
و
امکانات
خودی مایه
می
گرفت و
از
اشتراک اقوام
و نیرو
های
ترک
و
هزاره
و
پشتون
و
بلوچ شکل
گرفته
بود. اما
طالب
به
پای
دیگران
راه
می
رود و
این
را
به
خوبی
می
دانید !
این کاروان
گم
گشته
صحاری
تاریخ،
ناگزیر
از
شکست
است.
هر
چند
اگر
بنا
به
ضرورت
اربابان
جهان
که
ازانها
استفاده
ابزاری
می
کنند،
چند
گاهی هم، علم
دیگر بر
افرازند.....
بگذریم.
زبان
ابزار
تفاهم
است
و
با
تخاصم،
آنهم
در
عصر
انفورماتیک، بر
کسی
با
اجبار
و
اکراه
نمی
چسپد. تنها
ضرورت
های
زندگی
مادی
و
معنوی،
زبان
را برای
دیگران
قابل
درک
می
سازد. و
همین
ضرورتهاست
که
زبان
را ناگزیر
به
تحول
می
گرداند
و همین فشار آن
را ناگزیر
می
سازد
تا
بر
مبنای
نیاز،
کلمه
ها
و
واژه
های
جدید
بیافریند
و
اگر
آن
واژه
ها
نتوانند
به
صورت
خودجوش
از
درون
خود
زبان جوانه
بزنند، زبان
ناچار
می
شود
تا
آن
کلمه
ها
و
واژه
ها
را از
زبان
های
دیگر،
قرض
بگیرد.
چنانچه
ما
دهها
واژه
را
بنا
بر
ضرورت
از
زبانهای
دیگر
وام
گرفته
ایم.
مانند رادیو،
تلویزیون،
کمپیوتر،
انترنت،
تیاتر،
سینما،...
و
صد
ها
کلمه
دیگر
که
حتا
فهرست
کردن
آنها،
برای
ما
قسماً
مقدور
نیست. چرا
ما
این
کلمه
ها
را
در
زبان
خود
نداریم؟
برای
آنکه
این
پدیده
ها و
صنعت
ها،
دستاورد
ذهنی
و
فزیکی
ما
نبوده
اند.
آنهایی
که
این اختراعات
را
حاصل
کرده
اند، مهر
نام
و
نشان
خود
را
نیز
بدانها
ممهور
گردانیده
اند،
که
حق
شان
هم
است.
از
همینجاست
که
گفتیم
زبان
با
رشد
و
تکامل
اجتماعی
ترقی
می
کند
و
با
توقف
تکامل
اجتماعی
و
مادی،
در
جا
می
ماند.
زبان
های
ما
در
جا
مانده
اند و
ازین
سبب
است
که
ناگزیر
از
قرض
کردن
شده
ایم
و
این
وام
های
سنگین
هستی
زبان
های
ما
را اگر
تهدید
هم
نکند، محدود
می
کند.
پشتو
و
فارسی
با
تهاجم
بر
یکدیگر،
سودی
نمی
برند.
برای
آنکه
زبانهای
قهار
نیرومند
دیگری وارد
عرصه
اند
که
هستی
هر
دوی ما
را
تهدید
می
کند.
حالا
تحمیلات و
فشار
های
تو
ای
برادر !
بیشتر کمر
من
را
خم
می
کند.
بگذار
هر
یک
گلیم
خویش
را
از
آب
بکشیم !
چگونه؟ بازوی
همکدیگر را
بگیریم،
نه
اینکه
سر
یکدیگر
را
زیر
آب
کنیم ! راه
نجات
فرهنگی،
اجتماعی و
اقتصادی
را
درین
جهان
چپاول
ها،
جستجو
کنیم.
چرخ
باز
آفرینی
دانش
و
تکنولوژی
را
به
حرکت
درآیم،
تا
زبان
ما
زنده
شود،
تا
زبان
و
فرهنگ
ما
نیروی
تولیدی
و
جوش
آفرینش
واژه
ها
را از
درون
بیابد. تا
زبان
و
فرهنگ
جوانه
و
زبانه
کشد.
برای
آنکه زبان
روییدنی
است.
باید
از
عمق
خاک
هستی بروید.
اگر
این
رویش
در
زبان بخشکد، با
قرض
کردن
و
به
زور
تحمیل
کردن،
کار
به
جایی
نمی
رسد.
زبان به
تغذیه
و
انرژی
ضرورت
دارد،
باید
شاخ
و
برگ
بزند
و بگستراند،
تا
بتواند
توأم با
گسترش
حیات
اجتماعی
زنده
ماند.
نه
اینکه
با
تحمیل
و
فشار
کورس
های
پشتو
و
جانشین
ساختن
واژه
های
چون “
پوهنتون “ به
جای “
دانشگاه “
بتوان آن
را به
شگوفایی
رساند.
کاری
که
در
طی
پنجاه
سال تعمیل
گشت
و
باری
نیاورد.
مسئله
این
نیست
که “
دانشگاه “ را به
اتهام بیگانه
بودن،
دور
بریزیم
و
به
جایش “
پوهنتون “ را
بنشانیم.
مسئله
این
است
که “
دانشگاه “ تنها
یک
کلمه
نیست.
بار
بزرگی
از
فرهنگ
و
تاریخ
است.
این
کلمه
تنها
بار
معنایی “
جایگاه دانش
“ را
نمی
رساند،
بلکه
تاریخ
تطور
دانش
و
فرهنگ
و
مواریث
این
روند
را نیز
با
خود
حمل
می
کند.
کلمه
ها
و
اژه
ها،
نه
تنها
بار
معنایی
را
انتقال
می
دهند،
که
به
مثابه
ظرفی
اند
که
میراث
های
ادبی،
تاریخی
و
فرهنگی
نیز
به
وسیله
آنها
منتقل
می
شوند. “
کلمه “ ها تنها
کاربرد
انفرادی
و
یگانه
ندارند،
بلکه
در
بستر
عبارات
و
ترکیبات
مختلف
به
کار
می
روند
و
با
این
کاربرد های
مختلف
و
متنوع،
ظرفیت
های
زبان بالا
می
روند
و
توانمندی
زبان پهنا و
عمق
می
یابد.
“ دانشگاه
“ را
دور
می
اندازید،
با “ دانش
“ چه
کنیم؟
با دانشمند
چه
کنیم؟
با دانشجو
چه
بکنیم؟
با دانشور،
با دانشمرد،
با
دانش
سرشت، با
دانش
پژوه، با
دانشیار، با
دانش
سوز، با
دانشکده، با
دانشسرا،
با
دانشخانه، با
بی
دانش،
با
دانش
ستا،
با
دانشنما،
با
دانشخواه،
با
دانش
آموز، با دانشگرا،
با
دانش
دوست، با
دانشنامه و
دانش
های
دیگر،
چه
کنیم؟ ناگفته
نماند
که “
دانشنامه “ نام
یکی
از
آثار
بوعلی
سینای
بلخی
نیز
می
باشد
و
این
خود
سندی
است
که
کلمه
ها
تنها “
کلمه “ نیستند،
تاریخ
و
میراث
نیز می
باشند. پس
چرا
و
برای
چه
عمدا
و
قصداً
ظرفیت
پذیری
و
توانمندی
زبان
ما
را ازان
باید
بگیرید؟
دیده
می
شود که
با
سیاست
حذف
فرهنگی، تنها “
دانشگاه “
نیست که
ضایع
می
شود،
مگر
اینکه
بدنه
یی
از
زبان
نیز
فرو
ریزید
و
یا بالاتر
ازان،
جلو
خصلت
انطباقی
زبان
را
که
بدان قابلیت وسعت
پذیری
می
بخشد
و
از راز
و
رمز
بقای
یک
زبان
است، سد
کنیم
و
شاهرگ
حیاتی
او
را
ببندیم،
این
به
راستی
یک
جفاکاری
بزرگ
است.
همین
طور
است
واژه “
فرهنگ “ که
اگر
کُد
نمبر
تاریخی
آن
را
بشناسیم
و
توسط
آن
قفل
مهر
و
لاک
شده
کهن
و
باستانی
آن
را
بگشاییم،
چه
راز
های
غریب
و
اسرار
عجیبی
ازین صندوقچه
اسرار
بیرون
خواهد
زد و
چه
رموز و
گفته
های
ناگفته
یی
از فره و
فره
ایزدی
و
یزدان
و
خلقت
و
آفرینش،
هوش
و
هنگ و
دانش
و
فرهیختگی
و... آشکارا
گردد.
بیجا
نیست
که
آقای
خرم،
وزیر
فرهنگ،
حکم
غیر
اسلامی
بودن
اینگونه
کلمات
را
به
شمول
کلمه تخلص
خود،
صادر
کرده
است. جالب
است
که
تا
حال
سایر
اشیاء
و
اوضاع
را
به
اسلامی
و
غیر
اسلامی
تقسیم
کرده
بودند و
حالا “
واژه “ و
“ کلمه “
است
که
بایستی
اسلامی
بودن
و
غیر
اسلامیت
خود
را ثابت
کند. مولانای
بلخ
هویت
مرموز
این
واژه
های “
فرهنگ، سرهنگ و
زنگ، چنگ و
بنگ “
را،
که
این آخری
ها نیز چندان
به
پوست
پاک
نیستند،
چنین بیان
می
دارد :
برخیز
ز
خواب
و
ساز
کن
چنگ
کان
فتنه
ی مه عذار گلرنگ
نی
خواب
گذاشت
خواجه،
نی
صبر
نی
نام گذاشت خواجه،
نی
ننگ
بدرید خرد هزار خرقه
بگریخت
ادب
هزار
فرسنگ
اندیشه
و
دل
بخشم
با
هم
استاره
و
مه
ز
رشک
در
جنگ
بازار وجود بی عقیقش
گو
باش
خراب،
سنگ
بر
سنگ
ای
عشق
هزار
نام
خوش
جام
فـرهنگ
دهِ هـزار فـرهنـگ
بی
صـورت
بـا
هـزار
صـورت
صورت
دهِ
ترک
و
رومی
و
زنگ
در
ده
ز
رحیق
خویش
یک
جام
یا
از
رز
خویش
یک
کفی
بنگ
بگشا
سر
خنب
را
دگر بار
تا
سر
بنهد
هزار
سرهنگ
تا
حلقه
مطربان
گردون
مستانه
بر
آورند آهنگ
مخمور
رهد
ز
قیل
و
از
قال
تا
حشر
چو
حشریان
بود
دنگ
واقعاً
حیف
تان
نمی
آید
کلماتی
با
چنین
ابهت
و
عظمت
و
زیبایی
و
با
چنین
بار
معنایی
چند
گانه
که
تاریخی
را
با
خود
حمل
می
کنند،
از
زبان
فارسی
و فرهنگ
مشترک
فارسی
و
پشتو،
با
لگد زده
شده
و
رانده
شود.
نابودی
و
حذف
کلمات
و
زبان،
کمتر
از حذف
فزیکی
انسانها
و
ژنیوساید و
نسل
کشی
نیست
و
شکستن
کلمه
های “
فرهنگ و
دانشگاه “
و
سایر
مواریث
ادبی
کمتر
از تخریب
تندیسه
بودای
بزرگ
بامیان
نمی
باشد. تخریب
بوداها
به
وضاحت،
حذف
فرهنگی
بود
و
شدیداً افتحارات
ملی
را
صدمه
زد
و
هر
نوع
حذف
دیگر
این
خلای
وحدت و
همبستگی
هارا فراخ تر
می
گرداند.
حذف
ها
تحکیم
وحدت
را
بار
نمی
آورد.
برعکس
آزادی
و
پویایی
فرهنگی
است
که
می
تواند
فضای
وحدت
ملی
را ایجاد
کند.
همان
گونه
که
در
یک
حزب
سیاسی،
حذف
های
استبدادی،
منجر
به
تجزیه
و
شکست
حزب
می
گردد.
اما
امروز
دیگر ژنیو
ساید
زبانی
و
فرهنگی
دشوار
و
ناممکن
است.
زیرا
از
برکت
انقلاب
انفورماتیک
اگر
یک
در
بسته
گردد،
صد
در
دیگر
شود
پیدا ! نه
با حذف
و
نه
به
بهانه
یی “
مصطلحات ملی
“ قانون
اساسی، این
کاروان
از
پیش
نمی
رود.
ترکها
بخت
خود
را
با
همه
این
ابزار
ها،
در
برابر
کُرد
ها و
پارس
ها
در
مقابل آذری
ها آزمودند،
جز
نامرادی
حاصلی
برنداشتند. زیرا
دیگر
حتا
قوانین
اساسی
تابویی
نیست
که
کسی
نتواند
بر
حریم
آن
پرخاش
کند.
قوانین
اساسی
وحی
منزل
نیست،
ساخته
دست
انسانهاست
و
همین
انسانها
آن
را
تغییر
می
دهند
و
هر
قانونی
که
اراده
و
نیاز
انسان را
برآورده
نگرداند،
دیر
یا
زود
منسوخ
است.
امروز
بشریت
تابو
هایش
را
شکسته
است
و
اگر
مردم
افغانستان در
اسارت
تابوهایی
هم گیر
کرده
باشند،
آینده
رهایی
ازانها
را
هیچ
کسی
معطل
قرار
داده
نمی
تواند.
بر
گردیم
به
مبحثی
که
در آغاز
از
پیوند
ها
و
همبستگی
های
زبان
فارسی
و
پشتو نوشتیم.
از
لحاظ زبانشناسی پشتو
و
فارسی
پیوند
ارگانیک
دارند و
هر
دوی
این
زبان
از
زبان
های
آریایی
میراث
می
برند
و
از
دسته
زبانهای
هند
و
اروپایی
شناخته
می
شوند.
فارسی
و
پشتو مانند
دو
برادر یا
دو
پسر
عم،
از جد
واحدی
برخاسته
اند
و
در
واقع زبان
مشترکی
اند
و
حتا
کسانی
هم آنقدر
پیش
رفته
اند
که
معتقدند
که
این
دو،
گویش
ها
و
یا
لهجه
هایی
از
زبان
واحدی
هستند و
دلایلی
هم
از
نظر دستگاه
ساختاری
واژه
ها و
کلمه
ها در
هر
دو
زبان،
بر
این
ادعای
خویش
اقامه
می
کنند. مثلا کلمات
بسیاری
در
هر
دو
زبان
موجود
است
که
صورت
واحد
و
یگانه
یی
دارند،
بی
آنکه
شامل
روندی
باشند
که
در
اثر
داد
و
ستد
تاریخی و
فرهنگی،
وارد
یکدیگر
می
شوند.
و
یا
کلماتی که
با
یک
تصحیف
و
ابدال
صوتی،
اندکی
تغییر
شکل
یافته و
اگر
آن
تصحیف
صوتی
را سر
جایش
بگذارید،
کلمات
همگون
و
یکدست
بدست
می
آید.
به
طور
نمونه
درین
کلمات
پشتو
که
ذیلاً
می
خوانید
هرگاه واک (
لام ) به
( دال )
ابدال
یابد،
واژه
های
فارسی
حاصل
می
شوند : سل
( سد /
صد ) ـ
لمن (
دمن / دامن
) ـ لاس (
دست ) ـ
لیونی ( دیوانه
) ـ
لس ( ده
/ دس )
و
امثال.
یا
کلمات
بزگر،
دروغجن،
حراغ،
کده،
ویش،
با
تصحیف
صوتی
اندکی،
واژه
های
بذرگر،
دروغزن،
چراغ، کد
یا
کت ( در
کلمه
کدخدا ) و
هوش
ازانها
بیرون
می
شود.
فارسی
زبانان
در
مکالمات
روزمره
خود دهها
و
صد
ها
واژه
گان
پشتو
را
به
کار
می
برند.
این
واژه
ها
بر
مبنای
دستور
مقام
رسمی
و
یا
سیاست “
مصطلحات سازی
“ رایج
نشده
اند.
این
کلمه
ها
بر
اساس
داد
و
ستد تاریخی
و
نیاز
های
زبانی
وارد
زبان
فارسی
شده
اند
و
این
امر
طبیعی
است. کلماتی
چون لندی (
کوتاه )
غوندی ( تپه
) پند (
چاق ) تتو
( قاطر )
دند (
تالاب ) کت
مت (
همانند
و
شبیه )
منده ( سوته
و
دانگ
چوب ) تول
( وزن
کردن
در
ترازو )
ولس ( مردم
) هرچند
که
این
کلمه
ریشه
مغلی
دارد،
و
دهها
و
صد
های
دیگر
را،
هیچکسی
با
زور
و
فشار تحمیل
نکرده
است.
بلکه احتیاج
و
ضرورت و
مناسبات
اجتماعی آن
را
وارد
زبان
فارسی
گردانیده
است.
همینگونه
است
دهها
نام
و
اسم
عَلم چون
زلمی،
زمری،
توریالی،
بریالی، شنکی،
زرغون، زرحانگه، زلگی،
سپوژمی، و...
که
فارسی
زبابان
با
ذوق
و
شوق
فراوان
آنها
را
پذیرفته
اند
و
با
افتخار
و
خوشحالی،
فرزندان
خود
را بدان نام
ها
مسمی
می
گردانند.
پیوند
زبانها
و
تداخل
زبانی، روند عمقی
و
اسموستیک OSMOSTIC
است.
همانگونه
که
ذرات
محیط
رقیق
وارد
محیط
غیر
رقیق
می
شود.
وفاق
و
همخانگی
خود
بخود
اختلاط
را
بار
آوردنی
است
و
همه
زبانها
همین
منوال
را
تجربه
کرده
اند.
هرگاه
شیوه
های
زبانشناسانه
و
علمی،
برای
تقارب و
پیوند
زبانهای
پشتو
و
فارسی
جستجو
شود،
این
دو
زبان
آنقدر
زمینه
های
مشترک
و
بنیاد
های
واحد همرنگی
و
همریشه
یی
دارند که
اعجاب
برانگیز
است.
از
همین
جاست
که
بعضی
ها
عقیده
دارند
که
پشتو
و
فارسی
گویش
های
یک
زبان اند. صدها
واژه
همرنگ
و
همریشه
درین
هر
دو
زبان
وجود
دارد
که
گمانه این
قیاس
را بالا
برده
است.
به
طور
نمونه مثلا
همین
کلمه جنجال
برانگیز “
پوهنتون “ را
اگر
ریشه
یابی
کنیم
به
بنیاد
واحدی
می
رسیم
که ( پوی
و
پوه ) است
و
در
هر
دو
زبان
مشترک
است. پوهه (
دانش )،
فارسی
این
کلمه را
داریم (
پویه ) که همان
پویش
و
پویایی
و
معرفت
جویی
است. پوهه را
در
ساختار
اسم
مکانی
آن به
شکل (
پوهنتون ) می
یابیم
و
اگر ( پویه
) را با
پسوند
مکانی آن
در
فارسی شکل
بدهیم
به (
پویستان / و
یا
هم
پویشگاه،
می
رسیم. پویستان
و
پوهنتون در
واقع هنجار
دوگانه
یی
از
یک
کلمه
اند.
همین
طور بروید
تا
پیوستون (
پیوستان ) و
زیژنتون (
زایستان )
و درملتون
( درمانستان )
و
واژه
های
چون
اشکاره (
آشکارا ) و
درمل (
درمان و
دوا )
و....
پشتو
و
فارسی
نه
تنها
پیوند
های
ارگانیک
و
ریشه
یی
در
کلمه
ها
و
واژه
ها و
به
طور
کلی در
زبان
و
ارکاییک ARCHAIC
زبانهای
مادر
دارند،
که
همچنین
در
اسطوره
و
حماسه
و کار
نامه
های
قهرمانان
باستانی و
فرهنگ
و
ادب
و
هنری
که
برخاسته ازین اسطوره
و
حماسه
ها
هستند،
نیز
شراکت
عام
و
تام
دارند.
شاهنامه
فردوسی
از
برین
کتاب
های
است
که
این
اساطیر
و
حماسه
های
مشترک
را در
سینه
خود
حفظ
کرده
است.
مثلا
داستان “
کک کوهزاد
“ که
از
قهرمانان
حماسی
و
اساطیری افغانها (
آپگان
یا
آوگان ) ها
می
باشد
در
شاهنامه
روایت
شده
است.
کک
کوهزاد
تمثیلی
از
قدرت
و
توانایی
و
حمایت
از زادگاه
و یار
و
دیار
است...
از “ آپگان
یا آوگان
“ یا
افغان
تذکر
رفت. ازینرو
باید توضیح
کرد
که
این
کلمه با
فرهنگ حماسی،
اساطیری
و
تاریخی
خویش
در
شاهنامه نکراراً
روایت شده
است.
فردوسی
می
گوید :
سپـهدار چون قـارن کـاوگـان
سپه
کش
چو
شیروی
و
چون
آوگان
همی
گیرد
ایوان دو
رویه
سپاه
بـه
زرین
عمود
و
بـه
زریـن
کـلاه
سپهدار
چون
قـارن
کاوگـان
به
پیش
سپاه
انـدرون
آوگـان
می
دانیم
که
حوادث و
کار
نامه
های
قهرمانانه
ی
پهلوانان
و
گردان
شهنامه
در سرزمین
های
خراسان،
افغان،
ایران،
توران
و
ماورالانهر (
فرا
رودان )
اتفاق افتاده
است و
ازین
سبب
شاهنامه
میراث
فرهنگی
قوم
واحدی
نیست و
دور
از
تعصب،
میراث
مشترک
همه
اقوام
و
باشندگان تاریخی
این
سرزمین
ها
اعم
از
افغانی،
تورانی،
ایرانی،
خراسانی،
بلوچی و
هزارگی
می
باشد.
جغرافیای تاریخی
شاهنامه
را استاد
عبدالحی
حبیبی تاریخنگار
مشهور
افغانستان چنین
تشریح
می
کند :
شاهنامه
کتابیست
با
ارج
جهانی و
حماسه
یی
است
که
اکثر
پهلوانان داستانهای
دل
انگیز
آن در
سرزمین
آرین
باستان و
خراسان (
افغانستان ) تعلق
دارد
و
جولانگاه
این
گردان
و
شاهان
نامور
مناطق
بلخ،
سمنگان، زابل،
نیمروز،
هلمند،
سیستان،
کابل
و
هرات
است.
بنا
برین هم
از
نظر
تاریخی
و
داستانی و
هم
از
جهت
رجال
شناسی
و
جغرافیایی
و
هم
از
پهلوی
ادبی
و
زبانی
بیشترینه از
مواریث
مردم و
سرزمین
ما
شمرده
می
شود
و
بایستی
که
همواره
مورد
توجه
محققان و
زبان
شناسان
و
سایر
دانشمندان
باشد. “
استاد
حبیبی
می
نگارد که پهلوانان
و
قهرمانان
و
حماسه
آفرینان
شهنامه،
اجداد و
پدران
همین
مردمی
اند
که
امروز
در
همین
جایگاهها زیست
و
زندگی
دارند.
پس
همانگونه
که
افغانها
و
بلوچ
ها
و
فارسی
ها
و
هزاره
ها
میراثدار تاریخ
حماسی
و
فرهنگ
باستانی
اند،
زبان
شان
نیز
از
همین
آبشخور
سیراب
می
شود و
می
توانند
در
یک
فضای
تفاهم
و
زیست
باهمی
به
انکشاف
و
رشد
و
بالندگی
فرهنگ
و
تاریخ
خود، بدون
برتری
بینی
و
فروتر
نگری،
یاری
رسانند. فرهیخته
باشید !
و
( قاطر )
دند (
تالاب )
کت
مت (
همانند
و
شبیه )
منده (
سوته
و
دانگ
چوب )
تول (
وزن
کردن
در
ترازو )
ولس (
مردم )
هرچند
که
این
کلمه
ریشه
مغلی
دارد،
و
دهها
و
صد
های
دیگر
را،
هیچکسی
با
زور
و
فشار
تحمیل
نکرده
است .
بلکه
احتیاج
و
ضرورت
و
مناسبات
اجتماعی
آن
را
وارد
زبان
فارسی
گردانیده
است .
همینگونه
است
دهها
نام
و
اسم
عَلم
چون
زلمی،
زمری،
توریالی،
بریالی،
شنکی،
زرغون،
زرحانگه،
زلگی،
سپوژمی،
و . . .
که
فارسی
زبابان
با
ذوق
و
شوق
فراوان
آنها
را
پذیرفته
اند
و
با
افتخار
و
خوشحالی،
فرزندان
خود
را
بدان نام
ها
مسمی
می
گردانند .
پیوند
زبانها
و
تداخل
زبانی، روند عمقی
و
اسموستیک OSMOSTIC
است.
همانگونه
که
ذرات
محیط
رقیق
وارد
محیط
غیر
رقیق
می
شود.
وفاق
و
همخانگی
خود
بخود
اختلاط
را
بار
آوردنی
است
و
همه
زبانها
همین
منوال
را
تجربه
کرده
اند.
هرگاه
شیوه
های
زبانشناسانه
و
علمی،
برای
تقارب و
پیوند
زبانهای
پشتو
و
فارسی
جستجو
شود،
این
دو
زبان
آنقدر
زمینه
های
مشترک
و
بنیاد
های
واحد همرنگی
و
همریشه
یی
دارند که
اعجاب
برانگیز
است.
از
همین
جاست
که
بعضی
ها
عقیده
دارند
که
پشتو
و
فارسی
گویش
های
یک
زبان اند. صدها
واژه
همرنگ
و
همریشه
درین
هر
دو
زبان
وجود
دارد
که
گمانه این
قیاس
را بالا
برده
است.
به
طور
نمونه مثلا
همین
کلمه جنجال
برانگیز “
پوهنتون “ را
اگر
ریشه
یابی
کنیم
به
بنیاد
واحدی
می
رسیم
که ( پوی
و
پوه ) است
و
در
هر
دو
زبان
مشترک
است. پوهه (
دانش )،
فارسی
این
کلمه را
داریم (
پویه ) که همان
پویش
و
پویایی
و
معرفت
جویی
است. پوهه را
در
ساختار
اسم
مکانی
آن به
شکل (
پوهنتون ) می
یابیم
و
اگر ( پویه
) را با
پسوند
مکانی آن
در
فارسی شکل
بدهیم
به (
پویستان / و
یا
هم
پویشگاه،
می
رسیم. پویستان
و
پوهنتون در
واقع هنجار
دوگانه
یی
از
یک
کلمه
اند.
همین
طور بروید
تا
پیوستون (
پیوستان ) و
زیژنتون (
زایستان )
و درملتون
( درمانستان )
و
واژه
های
چون
اشکاره (
آشکارا ) و
درمل (
درمان و
دوا )
و....
پشتو
و
فارسی
نه
تنها
پیوند
های
ارگانیک
و
ریشه
یی
در
کلمه
ها
و
واژه
ها و
به
طور
کلی در
زبان
و
ارکاییک ARCHAIC
زبانهای
مادر
دارند،
که
همچنین
در
اسطوره
و
حماسه
و کار
نامه
های
قهرمانان
باستانی و
فرهنگ
و
ادب
و
هنری
که
برخاسته ازین اسطوره
و
حماسه
ها
هستند،
نیز
شراکت
عام
و
تام
دارند.
شاهنامه
فردوسی
از
برین
کتاب
های
است
که
این
اساطیر
و
حماسه
های
مشترک
را در
سینه
خود
حفظ
کرده
است.
مثلا
داستان “
کک کوهزاد
“ که
از
قهرمانان
حماسی
و
اساطیری افغانها (
آپگان
یا
آوگان ) ها
می
باشد
در
شاهنامه
روایت
شده
است.
کک
کوهزاد
تمثیلی
از
قدرت
و
توانایی
و
حمایت
از زادگاه
و یار
و
دیار
است...
از “ آپگان
یا آوگان
“ یا
افغان
تذکر
رفت. ازینرو
باید توضیح
کرد
که
این
کلمه با
فرهنگ حماسی،
اساطیری
و
تاریخی
خویش
در
شاهنامه نکراراً
روایت شده
است.
فردوسی
می
گوید :
سپـهدار چون قـارن کـاوگـان
سپه
کش
چو
شیروی
و
چون
آوگان
همی
گیرد
ایوان دو
رویه
سپاه
بـه
زرین
عمود
و
بـه
زریـن
کـلاه
سپهدار
چون
قـارن
کاوگـان
به
پیش
سپاه
انـدرون
آوگـان
می
دانیم
که
حوادث و
کار
نامه
های
قهرمانانه
ی
پهلوانان
و
گردان
شهنامه
در سرزمین
های
خراسان،
افغان،
ایران،
توران
و
ماورالانهر (
فرا
رودان )
اتفاق افتاده
است و
ازین
سبب
شاهنامه
میراث
فرهنگی
قوم
واحدی
نیست و
دور
از
تعصب،
میراث
مشترک
همه
اقوام
و
باشندگان تاریخی
این
سرزمین
ها
اعم
از
افغانی،
تورانی،
ایرانی،
خراسانی،
بلوچی و
هزارگی
می
باشد.
جغرافیای تاریخی
شاهنامه
را استاد
عبدالحی
حبیبی تاریخنگار
مشهور
افغانستان چنین
تشریح
می
کند :
شاهنامه
کتابیست
با
ارج
جهانی و
حماسه
یی
است
که
اکثر
پهلوانان داستانهای
دل
انگیز
آن در
سرزمین
آرین
باستان و
خراسان (
افغانستان ) تعلق
دارد
و
جولانگاه
این
گردان
و
شاهان
نامور
مناطق
بلخ،
سمنگان، زابل،
نیمروز،
هلمند،
سیستان،
کابل
و
هرات
است.
بنا
برین هم
از
نظر
تاریخی
و
داستانی و
هم
از
جهت
رجال
شناسی
و
جغرافیایی
و
هم
از
پهلوی
ادبی
و
زبانی
بیشترینه از
مواریث
مردم و
سرزمین
ما
شمرده
می
شود
و
بایستی
که
همواره
مورد
توجه
محققان و
زبان
شناسان
و
سایر
دانشمندان
باشد. “
استاد
حبیبی
می
نگارد که پهلوانان
و
قهرمانان
و
حماسه
آفرینان
شهنامه،
اجداد و
پدران
همین
مردمی
اند
که
امروز
در
همین
جایگاهها زیست
و
زندگی
دارند.
پس
همانگونه
که
افغانها
و
بلوچ
ها
و
فارسی
ها
و
هزاره
ها
میراثدار تاریخ
حماسی
و
فرهنگ
باستانی
اند،
زبان
شان
نیز
از
همین
آبشخور
سیراب
می
شود و
می
توانند
در
یک
فضای
تفاهم
و
زیست
باهمی
به
انکشاف
و
رشد
و
بالندگی
فرهنگ
و
تاریخ
خود، بدون
برتری
بینی
و
فروتر
نگری،
یاری
رسانند. فرهیخته
باشید ! |