مرا افسون ِ چشمانت ز ره هرگز نخواهد برد
من و آغو شِ تنهایی، من وجام وشرابِ دُرد
نه خواهی دید لبخندم ز شوق دیدن رویت
بتو آن شاعرمستی که عاشق بود دیگر مُرد
غمی درسینه ام دارم که سوزددرحضوردل
نمی دانی که جانم را خیال خامِ تو افسرد
نگربرچهرهِ دنیا که خجلت دارد ازهست اش
شرابم دادومستم کرد، مگرخون دلم راخورد
ز یادتو اگر رفتم، شوی روزی فراموشم
لبانم بوسهء اول، نه بتواند زیادش برد
گل امید دیداری که در دستِ خیالم بود
ز بعد رفتن "رهبـر"، به پای یادِ تو پژمرد!
"رهبرتوخی"
|