تو مگو او قطره شد، نابود شد
قطره ای نابود ، اصلا بود شد
گربخاک افتادچون ماخاک شد
ور به آب افتاد او موجود شد
بحرمغروری که در ساحل رسید
جستجویش اتش و او دود شد
ساحلش شدحلقه هادرپاو دست
عمر ها باید. که تا مودود شد
گرحباب و قطره جان خویش داد
پیش تر از بحر بر مقصود شد
اسمان گشتن نه دارد لذتی
شاد بادا گر زمینی رود شد
تا ز آبش کشت ها سیراب کرد
سبزه و گل هر کجا مشهود شد
نیم نان اش داد مردی بر گدا
بر مقام ی حضرت داود شد
هرجگرخونی که دست کس گرفت
شادشد, آسوده شد، مسعود شد
گاه مردن کس به فکر بحر نیست
قطره بر لب خواست تا آسود شد
شاه، رهبر نیست او باشد گدا
گر برون از راه عدل و ،جود شد
هر که از شهر مجازی شد برون
در حقیقت وصل شد محمودشد
«رهبر توخی» |