من تقریباًچهل سال دوران
جوانی خود را درکابل گذشتانده ام (از ۱۳۳۴-۱۳۷۳ش) .در ابن سینا
ودارالمعلمین درس خوانده ام ودرپوهنتون کابل تحصیل کره ام وپس از فراغت از
پوهنتون در لیسۀ نادریه کابل معلمی نموده ام و بعد از شش سال کار درمعارف
ولایات نیمروز وهلمند دوباره درکابل دراکادمی علوم افغانستان کارکرده ام
ودراین مدت بارها برای تماشای فیلم به «سینمای زینب»( واقع میان چهار راهی
شیرپور وچهار راهی حاجی یعقوب شهرنوکابل) رفته ام و یا نمایشنامه دیده ام
ویا برای اشتراک درمحافل تجلیل از روز معلم به آن تالار رفته ونشسته ام ولی
حتی یکبار هم از زبان کسی نشنیده ام که این «زینب ننداری» که یک سینما یا
یک صالون نمایشات بنام او مسمی شده ،کیست وکجائی است؟
البته برخی میگفتند که زینب اسم خواهر ظاهرشاه وخانم سردارداودخان است
وممکن است این سینما بنام او گذاشته شده باشد،وگاهی من با خود میگفتم که
زینب اسم دختر میرویس خان هوتکی است وزنی بودکه درهنگام محاصرۀ قندهار از
سوی نادرافشار، با هدایت برادر خودشاه حسین هوتکی قرآن را برسرنهاد وبه
شفاعت به اردوگاه نادر افشار رفت و از او خواست تا بشرافت قرآن از قتل مردم
وخانواوده او درگذرد در آنصورت دروازه های شهر بروی قشون او باز خواهد شد!
وباخودمیگفتم شاید سینما زینب باسم او مسمی شده باشد اما جواب قناعت کننده
ای نمی یافتم تا سرانجام در ۲۴ جولای سال ۲۰۲۱ یک محقق افغان جناب احسان
لمر، این راز سربمهر را افشاء نمود وضمن مقالتی درقاموس کبیرافغانستان نوشت
که ،زینب عنایت سراج، نخستین رئیس موسسۀ نسوان کشوردختر سردار عنایت الله
خان سراج برادر اعلیحضرت امان الله خان بود.
آقای لمر مقاله اش را با سخنان سیدجمال الدین افغان آغاز میکند که در باره
نقش مادر درتربیت اولادگفته بود: « مسلمانان اگر به زنان اجازه تحصیل را
ندهند، از ضعف، جهالت و رسوایی نجات نه می یابند. طفل در آغوش مادر خود
تعلیم ابتدائی، تفکر و اخلاق را فرا میگیرد و آغوش مادر اولین مدرسه فطری
انسان است که درآن طفل از مسائل دین و دنیا آگاه میگردد و اخلاق و شخصیتش
شکل مي گیرد ... اگر مادر جاهل، و بی بهره از علم باشد و با وجود موجودیت
مردان لایق و کاردان وجامعه مرفه و آباد، این نعمات هیچگاهی به نسل بعدی
انتقال نمی یابد و تمام ملت بزودی درقعر ذلت فرو خواهد غلطید. در عرصهً
جهان وقتی یک نسل رو به نابودی میرود، اگر اطفال شان از مادران خود تعلیم و
تربیت درست ندیده باشند، قادر نخواهند بود افتخارات خانوادگی و ملی خویش را
حفظ نمایند.» (احسان لمر،قاموس کبیر افغانستان،زینب عنایت سراج، نخستین
رئیسۀ دمیرمنوتولنه)
آقای لمر در ادامه مینویسد:«خانم اسما رسمیه طرزی و محمود طرزی هر یک
فرزندان نهایت وطندوست و عاشق میهن و مردم کشور تربیت نمودند که مرحومه
خیریه عنایت سراج ــ مرحومه ملکه ثریا و مرحوم عبدالوهاب طرزی هریک نام
نهایت آشنا در این راستا در کشور بودند و هم ایشان فرزندانی مانند خویش به
جامعه تقدیم داشتند که مرحومه زینب عنایت سراج هم یکی از ایشان است.
خانم زینب اولین رئیسه رسمی موسسه نسوان یا «دمیرمنو ټولنه» می باشد که از
سال (۱۳۲۹ ش ــ ۱۹۵۰ م) الی وفات شان (۱۹۵۸)تصدی امور این اداره را به عهده
داشتند. ایشان مصدر خدمات مهمی برای انکشاف موسسه و ارتقای سویهً ذهنی و
تربیوی زنان افغان گردیده که این خدمات شان در تاریخ د میرمنوټولنه فراموش
نشدنی ست.
محترم حفیظ الله ناطق می نویسد: «دهه ۱۳۲۰( ۱۹۴۱ م) پدرم سر معلم ، و
مرحومه زینب عنایت سراج رئیسه موسسه نسوان بودند كه در عقب هوتل كابل
فعالیت و به همكاري خانم هاي باسواد مصدر خدمت به خانم ها و دختران شدند من
طفل بودم و ایشان را بخاطر دارم كه با پدرم میرفتم.
چون پدرم سر معلم مکتب پسران شهدا در زمان اعلیحضرت امان الله خان بودند
خاطرات زیاد ان را با من یاد مي كردند و از زینب جان و بخصوص مهرباني شان
با معلمین و شاگردان و این کہ متواضع و مودب و دلسوز بودند و سخت علاقه مند
تعلیم و تربیه نسوان كشور چیزی دیگر بخاطرم نمانده است بجز اینكه یك چاشت
با پدرم یکجا در مقام ریاست شان نان بسیار عادی مثل سایر معلمین و کارمندان
خوردم.»
محترم هاشم اکبر نوشته اند: «خانواده محترم سراج خیلی بزرگ و شخصیت های
خوبی در بین شان است یکی از آن مرحوم داکتر صاحب کبیر سراج که از دوستان
بنده بودند به هفت زبان تسلط کامل داشت. پسر بزرگ شان هم داکتر در برلین
است اما متاسفانه که زیاد به تاریخ خانواده خود ارزش قائل نیستند نمی دانم
که علت چیست؟ دو سفیر در برلین از خانواده سراج داشتیم. کاکا یشان عنایت
الله سراج در برلین دفن[سردارعنایت سراج درتهران فوت کرد و بعدها جسدشان از
تهران به جلال آباد منتقل ودرجوار مقبره پدرش بخاک سپرده شد] ولی کدام کاری
برایش نکردند. امید شما تاریخ این خانواده را بهتر شرح و بیان نمایید.»
یکی دیگر از کارنامه های بیدار گرانه خانم زینب نشر مجلهً میرمن در سال (
۱۳۳۲ ش ــ ۱۹۵۳ م) چون ستارهً درخشانی تجلی نمود. نمایندگی های آن از
قندهار شروع و بعد به همه ولایات افغانستان شروع به فعالیت نمود. در چوکات
آن موسسه تأسیس یک سالون سینما تیاتر رویدست گرفته شد که به یک سلسله
فعالیت های هنری و ثقافتی دست زد.
زینب ازدواج نکرده بود و در برج جدی سال ۱۳۳۷ ش ـ (دسمبر ۱۹۵۸م) به اثر مرض
سرطان در برلین وفات نمودو به پاس خدمات شایستهً شان سینمای موسسه نسوان به
بنام شان یعنی «زینب ننداری» مسمی گردید.»(ارشیف مقالات احسان لمردر افغان
حرمن انلاین، مقاله ۱۵۲)
روان این خانم منور و خدمتگار پیشتاز کشور شاد باد. زنی که جوانی اش را در
راه خدمت به هنوعانش صرف کرد وخودش را از لذت تشکیل خانواده و داشتن یک
شوهر حوب وفرزندان حوب محروم کرد تا بیشتر وبهتر درخدمت هم نوعان خود باشد.
پایان ۱۶/ ۱/ ۲۰۲۲
تکمله از حمید ناصر ضیاء:
استاد بزرگوار جناب سيستانى صاحب بسيار عزيز ،
بنده بعنوان خواهرزاده بى بى زينب جان عنايت سراج قلباً از جناب شما سپاس
گزارم كه تاريخچه مختصر در مورد آن علمبردار نهضت نسوان افغانستان را به
نگارش گرفته ايد.
پدر زينب جان عنايت سراج سردار عنايت الله خان ( معين السلطنة) فرزند ارشد
امير حبيب الله خان و مادرشان خانم خيريه طرزى دختر بزرگ علامه محمود طرزى
بودند. بعد از استعفاى شاه امان الله خان از مقام سلطنت در سال ١٩٢٩ مقام
سلطنت به سردار عنايت الله خان تفويض گرديد كه متاسفانه با دسايسيكه از سوى
خانواده مجددى كه ايادى انگليسها بودند، سردسته شورشيان ضد امان الله خان،
حبيب الله كلكانى مشهور به بچه سقاو با دوام سلطنت سردار عنايت الله خان
موافقت نكرد و شاه عنايت الله خان در ظرف سه روز مجبور به ترك وطن و مدت ١٨
سال با خانواده در تهران مسكن گزين گرديدند. سردار عنايت الله خان و بى بى
خيريه داراى دوازده فرزند به اسامى خليل الله ، زينب، مستوره، حميراء (
مادر بنده ) حميدالله، رقيه، حميده، خيرالله، عصمت الله، لطيفه ، انيسه و
نفيسه ( در جوانى فوت كرد)، بودند. بعد از وفات سردار عنايت الله خان سراج
در تهران، خانواده عنايت سراج در عصر اعليحضرت محمد ظاهرشاه در سال ١٩٤٧
ميلادى به افغانستان عودت و در حويلى پدرى خويش واقع چهارراهى ملك اصغر (
گلبهار سنتر فعلى)اقامت گزيدند. در زمان هجرت سردار عنايت الله خان سعى
بليغ بخرچ داد تا فرزندانشان مدارج عالى تعليم و تربيه را بپيمانند كه
خوشبختانه به مرام خود نايل گرديدند. پسران از بهترين ليسه هاى تهران فارغ
و شامل دانشگاه ها شدند و دختران از مدرسه معروف ژاندارك فارغ و بعضى از
آنها مانند زينب جان ، رقيه جان و لطيفه جان بعد از فراغت در همان مدرسه
بعنوان معلم مشغول تدريس گرديدند.
چنانچه كه در بين خانواده ها رواج است بزرگان خانواده با القابشان خطاب
ميگردنند لقب زينب جان در بين برادران و خواهران " اُختى" بود و ما اطفال
ايشانرا خاله اُختى خطاب ميكرديم و در حاليكه بسيار دوستش داشتيم ولى بشدت
ازاش حساب ميبرديم.
خدا بيآمرز خاله اختي يك شخصيت منحصر بفرد خانواده عنايت سراج بود و بعد از
فوت پدر رياست و اداره خانه و خانواده را به عهده گرفت. در برگشت به
افغانستان بزودى فهم، درايت و شخصيت زينب جان توجه اعليحضرت و مقامات اول
دولتى وقت را جلب و پيشنهاد تأسيس رياست موسسه نسوان به وى گرديد كه
بدينترتيب در سال ١٩٥٠ ميلادى سنگ تهداب موسسه نسوان تحت رياست زينب جان
عنايت سراج گذاشته شد.
قبل از تعين جاه و اعمار ساختمان موسسه نسوان كه شامل دفاتر ادارى، اطاق
بازى و نگهدارى اطفال كارمندان رياست و يك تالار بزرگ تياتر و سينما نيز
ساخته شد كه در اوايل بنام سينماى موسسه ياد ميشد و بعد از وفات خاله اختى
بنام زينب نندارى معروف گرديد.
از خاطرات طفوليتم در ارتباط با خاله اختى اول اينكه براى سه تا از خواهر
ها هريك مادرم حميرا ناصرضيا ، رقيه اعتمادى و لطيفه كبير سراج وظيفه داده
بود كه بصورت افتخارى و بدون معاش در هفته چند روز جهت تدريس خانمهاى كابل
بموسسه رفته ، سوادآموزى، حفظ الصحه و امور منزل، خياطى و آشپزى را آموزش
بدهند كه در آنزمان يك دست آورد جديد و مفيد بود.
به ياد دارم كه قبل از اعمار تعمير موسسه، برنامه هاى هنرى بمناسبت نوروز و
غيره از سوى موسسه نسوان در ليسه ملالى برگزارى ميشد و من گرچه طفل شش ساله
بودم ولى به موسيقى و همچو برنامه ها بسيار علاقه داشتم و قرار بود كه در
يكى ازين برنامه ها استاد يعقوب قاسمى آواز بخواند. بخاطر دارم كه استاد با
همراهانشان تازه تشريف آورده بودند كه خبر رسيد پدرشان استاد قاسم افغان
فوت كرده و محفل بهم خورد و بزرگان در سوگ استاد والامقام نشستند و ما
اطفال به بازى و شيطنت هاى خود ادامه داديم. در روز افتتاح سينما و تياتر
زينب نندارى يك برنامه هنرى بايد اجراء ميشد، يك بازارچه را نشان ميداد كه
كسبه ( خانمها با لباس هاى مردانه با ريش و بروت مصنوعى) مشغول كسب و كار
هستند و يك دختر زيبا با موهاى بلند از اين گذر تير ميشود، در پشت صحنه
آواز خانهاى معروف مانند نينواز، پيكان، پرناتهـ و غيره آهنگ معروف " آن
سلسله مو آيد اگر بر سر بازار ، بازار شود از نفس اش تازه چو گلزار" را
ميخواندند و خاله ام لطيفه كبير سراج از مقابل اين كسبه كار ها رد ميشد و
هر يك بنوبه خود گويا آواز ميخواندند، تازه خاله لطيفه جان روى صحنه ظاهر
شده بود كه به يكباره پسر كوچكش كه با ما در بين تماشاچيان نشسته بود شروع
به گريه شد و جيغ ميزد " مَمى جان مَمى جان" بزرگان هرچه سعى كردند كه اورا
آرام بسازند بر عكس شدت جيغ ها افزون ميگرديد تا اينكه آن سلسله مو مجبور
شد با طفل در بغل از آن بازار عبور كند و اين پارچه به يك كمدى مبدل گرديد.
آخرين باريكه خاله اختى را ديدم در مسكو سال ١٩٥٨ بود ( در آن سالها پدرم
نائب سفير افغانستان در مسكو بود ) خاله عزيزم جهت معالجه مرض مُهلك سرطان
از طريق مسكو با مامايم سردار خليل الله عنايت سراج به برلين تشريف برد كه
متأسفانه در همانجا وفات و دفن گرديدند.
بعد از وفات خاله زينب جان خانواده عنايت سراج هيچگاه آن اُبهت و جايگاه
خودرا باز نيافت.»
این درحالی است که یکی از اهل خبره از زبان دکتور محبوبه محبوبه سراج
میگوید :
«بسال ۱۳۵۰من ازمحترمه دکتور محبوبه سراج خانم مرحوم دکتور احسان (رفیق) که
دران وقت والی هرات بود شنیدم که(موسس زینب ننداری کابل) زینب جان
دخترمرحوم عنایت سراج برادرمرحوم اعلیحضرت امان الله خان میباشد.» (استاد
صالح محمد باهر)
|