تا بهـار پـار، در میهـن شدم
جسم بودم روح اندرتن شدم
هرکجا رفتم شدم چون تیغ تیز
آمدم، چون پاره ای آهن شدم
دروطـن بـودم ُگلِ دست همه
بی وطن من لایق گلخن شدم
بیوطن هیچم، وطن جان من است
عشق میهن بـود این که من شدم
شب بُدم تاریک بی استارگان
آفتـابی آمـد و روشـن شـدم
شبنم ِ لطفش به خاک من رسید
گلسِتانی گل شـدم، گلشن شدم
گم شدم رهبر، چومولانا رسید
ازسخن پیدای مرد و زن شدم
از: آیینهءپرواز(جلداول غزلیات |