در حوالی یک پریشانی
و توالی یک پشیمانی
فصل کوران درد و فاجعه ها
فصل بیداد ، عصر ویرانی
تو پناه ام شدی به تنهایی
بردی از قحطی ام به مهمانی
در چنان سردسیر تیره و تلخ
در چنان یک فضای توفانی
از تموزی که هدیه ام کردی
وانهمه روز های نورانی
از سیاهی دگر هراس ام نیست
شب کجا ؟
تیره گی کجا بانو !
راه خورشید را تو می دانی
آرش آذیش |