یک سَبَقْ.. یک قرن تکرار الفبای شکست
بیمُحابا تاختن تا قلب صحرای شکست
مثل هر شاگرد کودن در دبستان زمان
پای هر درس افتخاری از چلیپای شکست
او سوار موجها شد.. موج جهل و موج خون
غوطهور، آسیمهسر، تا قعر دریای شکست
پوزهاش را بارها بر خاکها مالیدهاند
کودک ابله چه داند ننگ و پروای شکست
بر خر لنگش سوار و طعنهها بر اسپ و پیل
حالت امروز او تصویر فردای شکست
جمله در دیدش مقصر، غرب و شرق و کفر و دین،
تا بپوشاند کمی از طول و پهنای شکست
صحنهگردان دیگر و او بینوا بازیگری،
همنوا با دیگران، محو تماشای شکست.. |