گرچه نادیدن به چشمِ کور دارد ارتباط
مغزهایِ کور هم کمتر ز چشمِ کور نیست
آنکه چشمش کور با چوبی بیابد راهِ خویش
مغزهایِ کور را ره یافتن مقدور نیست
چشمِ نابینا نگیرد اختیار از دستِ ما
مغزِ نابینا ولی برنامه اش این طور نیست
فلج می گردد توانِ درکِ ما با مغزِ کور
تا به آنجا که دلیل و منطقی منظور نیست
مغزِ نابینا قبولانده ست بر ما کوهِ وهم
قابل باور وگرنه بحثِ کوهِ طور نیست
چوبِ موسا مار گشت و چُفِ عیسا هم حیات
شق نمودن ماه را با منطق اصلن جور نیست
خوابِ ما دادند با افسانه یی اصحابِ کهف
نشه گر هستیم حالا علتش انگور نیست
سربه زانو ها فتاده، نیست یک تایی بلند
این همه سر هست اما هیچکس منصور نیست
تا زند فریاد آدمها ! خدایم در من است
هیچ کس آنجا میان ابرها مستور نیست
تا زند فریاد آدمها ! خدا عشق است عشق
در حریم او کسی طرد و کسی منفور نیست
گرمیِ لبخند او بر هرچه می بینی یکی ست
او گهی تلخ و گهی قهر و گهی مسرور نیست
آفتابی است، می تابد مساوی بر همه
بریکی بیش و برای دیگری کم نور نیست
تا زند فریاد آدمها ! طبیعت است او
جاش بیرون از طبیعت ، ماورای دور نیست
او چمن زار است، بُستان است، کوه و جنگل است
او جدا از قله هایِ شامخ و مغرور نیست
او همه ابر است، باران است، دریا است و رود
او برون از موج هایِ سرکش و پرشور نیست
او ز بالِ شهپرک، از چشمِ آهو ، دست کاج
او جدا از شیره یی گل بر لبِ زنبور نیست
می شناسد این خدا را چشم های کورِ ما
این توان اما برای مغزهایِ کور نیست
زخم هایِ مغز را باید نهی مرهم نخست
زخم هایِ سینۀ ما آنقدر ناسور نیست
شریف حکیم
سپتمبر ۲۰۲۱ سدنی |