در آنچه پیش آمده است، چارهای نداریم جز اینکه واقعیت تلخ و دردناک شکست
را بپذیریم. این شکست چندین لایه و سطح دارد. بارزترین سطح این شکست، شکست
افغانستان در برابر پاکستان است. امروز افغانستان یک مستعمره است، و
پنجابیان پاکستانی بر سرنوشت ما حاکمند. از دید یک فرد بیطرف، کار آنان،
نه از نظر اخلاقی، اما درایت و کاردانی آنان از نظر سیاسی سزاوار تحسین
است. هر کس دیگری هم باشد همسایهای را که بر خاکش ادعای ارضی داشته باشد،
مرز بین المللیاش را به رسمیت نشناسد، و علیرغم درماندگی تاریخی، با
رجزخوانیهای جاهلانه، هر روز تهدید به اشغال کند، باید به همین شیوه جزا
داد تا کمی بر سر عقل بیاید. اما تکیه پاکستان بر گروهی مرتجع و مدنیتستیز
که مایه ویرانی همسایه آن است در بلندمدت پیامدهایی سنگین برای آن دارد که
طعم این پیروزی را در کامش تلخ خواهد کرد.
شکست ما اما به همین جا خلاصه نمیشود. لایههای دیگر این شکستْ فرهنگی و
تمدنی است، شکست شهر در برابر بادیه، شکست نوگرایی در برابر کهنهپرستی،
شکست ارزشهای مدرن در برابر ارزشهای قرون وسطی، شکست آزادی در برابر
استبداد، شکست عقلانیت در برابر خرافهگرایی، شکست هنر در برابر بیهنری،
شکست دینداری معتدل در برابر دینداری افراطی و خشونت گستر، همچنان شکست
ملتسازی مبتنی بر تبارگرایی و نژادپرستی، و شکست در استفاده از طلاییترین
فرصت تاریخی این کشور که در هر صد سال یکبار هم آمدنی نیست.
این شکست عمیق و بنیادین، افغانستان را وارد کورهراهی تاریک و پر
دستانداز کرده است که عاقبتش برای هیچ کس به روشنی معلوم نیست، و انواع
گمانهزنیها، از جنگ داخلی تا احتمال تجزیه کشور را به میان آورده است،
بیآنکه هیچ یک از بازیگران خرد و درشت از ایستگاه فرجامین اطمینان داشته
باشد.
اما شکست در تاریخ ملتها همیشه رخ داده است، و هر شکستی امکان بالقوه یک
شروع تازه را دارد، به شرط آنکه اسباب و علل آن به خوبی فهمیده شود،
درسهای لازم از آنها گرفته شود، و بر پایه درکی پخته از گذشته، راهی روشن
به سوی آینده ترسیم شود.
پیادگانی که خود را برنده این بازی میدانند، اگر شعوری داشته باشند، جایی
برای خوشی و شادمانی شان نیست، زیرا افتادن به پای افسران استخبارات
پاکستان و دویدن به دروازه پاسداران ایران فضیحتبارترین شکست است اگر کسی
کمی ننگ و غیرت داشته باشد.
از قدیم گفته بودند:
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
پیروزی بر هموطن به زور بازوی همسایه پیروزی نیست. برای چنین پیروزیای
باید گریست و از شرم و روسیاهی باید روی در لنگیهای سیاه پوشید و از نگاه
کردن در چشم مردم عرق خجالت از پیشانی پاک کرد. این پیروزی در ذات خود
شکست است، زیرا امضا کردن سند بردگی خود و فروش خاک و آب وطن به بیگانه
است. هیچ انسان عاقلی چنین فضیحتی را پیروزی نمیشمارد.
اما گذشته از شکست اخلاقی این گروه، شکستهای دیگری هم برای آن در راه است.
شکست در بیرون آمدن از چنبره تروریسم بین المللی، شکست در کنار آمدن با
میثاقهای جهانی، شکست در سر و سامان دادن به اقتصادی در هم پاشیده و
ویران، شکست در برآوردن خواستههای شهروندان، شکست در هماهنگ شدن با تحولات
برقآسای علم و تکنولوژی، شکست در قبول برابری اقوام و تبارها، شکست در
آشتی دادن منافع متضاد قدرتهای منطقهای و بسیاری شکستهای دیگر که از هم
اکنون برای هر صاحب بصیرتی نشانههایش هویدا است.
اکنون نوبت دیگران است، نوبت افراد و گروههایی که خواهان عبور وطن از این
بحران تو در تو و رساندن آن به سر منزلی امن، آرام و مترقیاند. این
نیروها، اعم از دینی و لیبرال، چپ و راست، از هر قوم و هر طیف، باید در
تلاشی جمعی، مسیر آینده، مسیر عبور از این شکست تاریخی، را روشن کنند. ما
همه نیاز به بازخوانی کارنامه فردی و گروهی خود داریم. باید به خطاهایی که
کردیم پی ببریم و اعتراف کنیم. باید شجاعت مواجهه با واقعیتهای تلخ را
داشته باشیم، نه به قصد در انداختن دعوای ملامتگری و آویزان شدن از گریبان
همدیگر برای یافتن مقصر اصلی.. این شکستْ مقصران بیشماری دارد، از مردمی
که دزدان و فاسدان مافیایی را بر سر و چشم نشاندند و در هر موج سیاسی
رمهوار از پس و پیش شان دویدند، تا تجارتپیشگانی که به نام جامعه مدنی
بازار داد و ستد راه انداختند، تا سرمایهدارانی که این همه مدرسه را با
افکار طالبانی تمویل کردند، تا روشنفکرانی که در تنور کشمکشهای تباری و
نژادپرستانه دمیدند، تا جوانانی که به مداحی رهبرنمایان رفوزه افتادند، تا
غوغاسالارانی که برای محروم ماندن از خوان قدرت عقده گرفته و به هر لجنی
فرورفتند، تا سیاستمدارانی که بیهیچ دوراندیشی شبانهروز در کار
امتیازگیری سیاسی برای خود و بستگان خود بودند، تا بسیاری دیگر.. اما گشتن
به دنبال مقصر و به محاکمه کشاندن آن هیچ گرهی را نمیگشاید.
ما به جای دشنام زدن به این فرد و آن فرد، نیاز داریم سطح زیرین مشکلات را
بکاویم، و لایههای فرهنگی، اجتماعی و تاریخی این وضعیت را بشکافیم، زیرا
دیری است در تنگنایی تمدنی گیر ماندهایم.. ریشههای واقعیت امروز به
گذشتههای بسیار دورتر بر میگردد، به چندین سده پیش از امروز.
ما ناگزیریم نقش نهاد دین، نهاد آموزش، نهاد قبیله، نهاد حزب، نهاد سیاست و
قدرت، نهاد اقتصاد و معیشت، و بسیاری عوامل دیگر را به پرسش و بررسی
بگیریم. باید پرسشهایی بنیادین درافکنیم و از چیستی و چرایی و چگونگی
بسیاری از آنها و کارکردهای آنها سوال کنیم. ما ناگزیریم خرد انتقادی را
بال و پر دهیم، تفکر آزاد را بستاییم، دانشهای سنگین را ارج گذاریم، و خود
را برای یک نوزایی، یک رنسانس، راستین آماده کنیم، و برای این کار تن به
مجاهدتی خستگیناپذیر بدهیم، و هزینهای را که این کار در پی دارد
بپردازیم. باید از عوامگرایی و عوامزدگی فاصله بگیریم، اندیشه و معرفت را
کالایی بازاری نکنیم، از تکفیر و تهمت نهراسیم، و پای در مسیر روشنگری
بگذاریم، روشنگری به معنای وسیع کلمه. اگر چنین شود، که شدنی نیز هست،
میتوانیم این شکست را به سرآغاز پیروزی تبدیل کنیم. |