کاش که از دلم خبر بودی
دل خود کنده از سفر بودی
کاش دانسته بودی حال مرا
مثل هر عاشق دگر بودی
آب از دست تو،شراب من است
عشق تو، خطبر کتاب من است
میکشم سر برون چوسبزه زخاک
خاک پای تو، افتاب من است.
تا بیایی تو از سفر چه کنم
بر رخ دیگران نظر چه کنم
خواهم آن اسمان آغوشت
بی تو من عشق و بال و پر چه کنم؟!
کاش باتو تمام شب بودم
هرچه گفتی به دیده بنمودم
سوختم سوختم به اتش غم
بی تو رفته به اسمان دودم
رفتی از من، تو بی خبر رفتی
شهر درشهر و در به در گشتم
کار دل رفته بود از دستم
تا که از حال خود خبر گشتم
من گل دست عشق تو بودم
که فتادم به خاک و افسردم
گفته بودم تویی چو هستی من
تو اگر بودی من نه می مردم
بی تو من چون حباب موج غمم
اشک چشم من است، دریا نیست
رهبر از کاروان فتاده جدا
رفتی و دلخوشی دراینجا نیست .
هر کجا می روی مبارک باد
هر چه خواهی بکن برای دلت
ناز خود مانده یی به بستر من
دل من برده یی به جای دلت.
خانه خالی و کوچه ها خاموش
شهر کابل به ترس و تنهایی
بی وطن هر طرف ز چشم دلم
همچو اشکی فتاده زیبایی.
———— «رهبرتوخی »
—————- ۲۰۲۱ میلادی |