گویند عقاب مرغیست تیز پر و تیزبین
تا بیند ز آسمان ، گیردش در زمین
نیست او را حریف ، در زمین و سما
جز پرنده یی سیاه ، از بهر ِ جفا
تا کند عقاب پرواز ، بهر ِ نیاز
رسانَد خود به پشتش ، ز روی آز
وز کین ، چنان گردنش گاز بگیرد
تو گویی صد ساله انتقامش باز گیرد
لیک عقاب ، بال باز و به جولان فتد
نه ز ستیز ، بل خط و نشان کشد
زَنَد بال و نَوَردَد ، هی بی گمان
بی هراس ، از آماجِ درد و زیان
نخواهد بجنگد ، با این پرنده
داند ندارد ارزشش ، این ابله
پیماید فضا ، رود تا نا انتها
داند کو نتواند ، بگیرد هوا
عقاب ، حاشا ز درد رها می شود
چو آن ، در بی هوایی فنا می شود
میزند عقاب چرخی بر گِردِ خویشتن
تا فتد « درونگو » ی بی جان و تن
این گفتم تا بیابیم ، راه ِ چاره
نه واکنش ، از بهر ِ هر پتیاره
گر شوی نالان ، زین چنین دژخیمان
پیشه کن صبر نادیده گیر این ابلهان
بِبَرَش بالا چون عقاب ، با تب و تاب
او که ندارد آب ، خود شود بی آب
( ر . بهادری )
درونگو = پرنده ایست سیاه رنگ و کوچک
آماج = نشانه ، هدف
پتیاره = مخلوق اهریمنی ، بدکار
دژخیمان = جمع بدنهاد
آب = آبرو ، حیثیت |