دکتور محمدعثمان هاشمی در امریکا جان بخشید و اسدالله سروری را دوستان اش
از زندان آزاد کردند. شاید وظیفۀ مشاوریت را عهده دار باشد.
از قلم دکتور هاشمی میخوانیم:
اسدالله سروری"مشـتش را پـس بـرده و چنـان بینـی و دهنـم را کوبیـد کـه بـه
اصطـاح سـتاره هـا در روز روشـن در نظـرم مجسـم گردیـد. ضربـه آنقـدر شـدید
بـود کـه بـا وجـود شکسـتن بینـی درد آن را ً در همــان لحظــه احســاس
نکــردم ولــی جریــان خــون از آن، پیراهــن و پتلونــم را کامـلـاً
آلـوده سـاخت.
بعـد از آن ... اول سـاعت سـیکو را کـه در دسـت داشـتم و از طـرف یکـی از
دوسـتان بسـیار صمیمـی ام برایـم تحفـه داده شـده بـود از دسـتم کشـید. بـه
تعقیـب آن سـه عـدد قلـم خـود رنـگ، دو "شـیفر" و یـک "مانتبالنـک"کـه همـه
تحایفـی از دوسـتانم بـود از جیـب هایـم گرفتـه و تصاحـب نمـود. بـه تجسـس
در جیـب هـای کرتـی ام ادامـه داده و وقتـی بـه بکـس جیبـی ام دسـت یافتـه
و چشـمش بـه پـول نقـد افتـاد، بانـگ سـر داد کـه (از همان پول) برویـد
ریسـمان آورده و دسـت و پایـش را ببندیـد...
... خوشـبختانه اسـدالله سـروری متوجـه نشـد کـه یـک دنـدان مـن هـم پـوش
طـلا دارد ور نـه ممکـن یـک مقـدار پـول را بـرای خریـد انبـور دنـدان کشـی
نیـز میپرداخـت. از همـه آنچـه داشـتم فقـط یـک ا نگشـتر فیـروزه، کـه
اسـدالله سـروری بـه آن متوجه نشـد، دیگـر هیـچ چیـزی برایـم باقـی
نگذاشـت...
بعد گفت تیلفون را بیاورید... تیلفـون اسـدالله سـروری عبـارت از الـه یی
بـود کـه بـرق را در وجـود متهمیـن جریـان داده و از شـدت درد، فریـاد و
فغـان آنهـا را بلنـد میسـاخت و اسـدالله سـروری از آن لـذت میبـرد...
او تازمانـی کـه خسـتگی اش رفـع گردیـد روی کـوچ لمبیـده و بـه وقفـه هــای
کوتــاه بــه چرخانــدن دســتۀ تیلفــون پرداخــت. بعــد از آن از جایــش
بلنــد شــده و کســی را صــدا زد. دقیقــه یی نگذشــته بــود کــه شــخصی
باریــک انــدام بــا پوســت تیــره رنـگ داخـل اتـاق شـد. او را اشـاره
بـه نشسـتن روی کـوچ نمـوده و خـودش روی شـکم مـن بـالا شـده و بـه لگـد
کـردن پرداخـت..."*
^^^
*برگرفته از کتاب "فرار از کام مرگ" تألیف زنده یاد دکتور محمد عثمان
هاشمی. از این کتاب برای نگارش "شکنجه ومجازات در تاریخ افغانستان" مستفید
شده ام.
|