گه بهار و گه خزانم می کشد
وضع بیداد جهانم می کشد
اشک میدوزد لبم از حرف خوش
سینه از زهر فغانم می کشد
جان میخواهد ز من هر مهربان
گفتن هر جان جانم می کشد
پیرم و ترسم ز مردن نیست هیچ
ترس مرگ هر جوانم می کشد
اشک میهن همچو سیلم می برد
اتش آهی نهانم می کشد
همچو شمعی سر ز دستم می رود
رنج و درد مردمانم می کشد
هر دهن باز است بر عیب دگر
بی جهت نطق و بیانم می کشد
« ترسم از ترکان تیر انداز نیست
طعنه ی تیر اورانم می کشد »
تو بیا « رهبر» به بالین دلم
کان طبیب مهربانم می کشد
——— رهبر توخی. ——— |