پانزدهم مارچ سرو کاشمر، مرد اندیشه و ادب معاصر ما استاد واصف باختری
هفتادو چهار ساله شد. درخت بارور و پر شاخ و برگی که سایهی سبزش بهار
همیشهگی زبان و ادبیات ما در هجوم پاییزی بی فرهنگترین و دانش ستیزترین
حاکمیتهای روزگار بود، هست و خواهد بود. سرو آزاد و سرفرازی که استوار بر
ریشههای دویده تا ژرفای خاک قامت برافراشت و به تعبیر خودش «اسمانهی این
تاریخ تبعید شده از جغرافیا را» برشگافت و درست بر قلب سخت و سفت
کهنهگرایی و مردهپرستی طرح نو درافگند.
آفرینشهای تراویده از کلک استاد باختری در گنجینهی ادبیات معاصر ما گوهر
شبچراغ و یا الماس کوه نوری است که تلالوی آن تا دوردستها، الگوی برای
بالندهگی و افرینندهگی نسلهای امروز و آینده خواهد بود.
استادباختری از سویی به تعبیر دکتر کیاسری ادبیات شناس ایرانی«مرد ضروری»
تاریخ معاصر ادبیات فارسی دری کشور ماست. کانون چرخش و رویکرد سازنده و
بالنده به سوی نوسازی و باروری، شگفتن و خودجوشی. بیگمان ماندنیترین بخش
شعر و سخن معاصر فارسی در میهن ما به گونهیی با دستاوردهای ادبی استاد
باختری پیوند دارد. زیرا نسلی از شاعران و نویسندهگان کشور، پیدا و پنهان
از نوشتهها، سرودهها و شگردهای آفرینشی او تاثیر پذیرفتهاند.اما از سوی
دیگر دردا و دریغا که به گفتهی پرتو نادری استاد باختری از ستمدیدهترین
شخصیتهای تاریخ ماست که پیرانهسر در سراشیب پایانی زندهگانی با آنهمه
سرمایه معنوی و برازندهگی در گوشهی خمول غربت درد دوری و حرمان وطن را
تحمل میکند و نسلتشنهی آگاهی وفرهنگ و دانایی، به ویژه در هنگامهی آشوب
تاریکتابی وکجاندیشی دوران بیبهره از خوان خوالیگر دانشها و
اندوختههایش ماندهاند.
عمرش دراز و سایه سرو افراشتهاش از سر ما کم مباد!
گیسوان سپید کشور آفتاب
ای روح بارور بلخ
دروازهبانخانقاه مولوی
سامان خدای معبد سبز نوبهار
ریشههای باستانی گلهای سرخ
سیمرغ شیلههای البرز
که آشیان میبندد
بر گیسوان سپید کشور آفتاب
در طنین گامهای اساطیریات
هزاردستان باغهای سبز بخارا
آواز میخواند
شیههی رخش رها در بیشههای سمنگان
که تهمتنانه بر می آشوبد
رهوار سرکش ایام را
و کتابهای فاجعه ورق میخورند
«دیباچهیی بر فرجام» را
در طلوع دوبارهات
گرد آمدیم
تا کتاب تیرهی ماه را
عاشقانه برخوانیم
و از اشراق شعلهور دستانت
خورشید پارهها
به وام بستانیم
خوشا برتو
«بیشهی سبز آواها»
در «استوای فصل شکستن»
باران خیزترین واژهها را
فریاد سبز کاشتی
و از «گیسوان سپید زال تاریخ»
بر تارک خونینترین شبها
درفش افراشتی
ای جادوگر واژهگان!
دلنوازتر
از صفیر شاهبال جبراییل
و سحرانگیزتر
از چرخش « عصای شبان ساحل نیل»
عشق عصاییاست که قامت بلندت را
بر میافرازد
تا از رباط باستانی نیای خویش
فراتر از تارم کهکشان
هزاران ستاره برچینی
ای پیر «روشنی فروش»!
وزش گامهایت را میشنویم
هنگامی که فروتنانه
بر کوچههای مزامیر دامن میکشی!
|