هلاک و تشنه ی تو ام
هوا که گرم می شود
تو هم اگر طلوع کنی
جهان من به اوج وجد
و شور و شوق می رسد
سمند سر کشِ دلم
خموش و رام می شود
هوای عشق می دمد
جهان بکام می شود
هوا که گرم می شود
تو هم اگر طلوع کنی
سراب چشمه می شود
چرند، چامه می شود
هلاک و تشنه ی تو ام
هوا که گرم می شود
هنوز از تموزِ تو
به چهار فصل هستی ام
چراغ مهر روشن است
هنوز از تموز تو
سرای شعر پر غزل
کلام از ترانه پُر
به جانِ جانِ واژه نیز
به جز طنین چامه نیست
برای تن زدن ز عشق
بهانه را بهانه نیست
دگر ز زمهریر و انجماد
به قصه هم نشانه نیست
هوا که گرم می شود
هلاک و تشنه ی تو ام...
آرش آذیش
|