بدان شدم که تو تنها شوی و من تنها
به وقت مرگ نباشد کسی به بالینم
به کهسار وطن جان سپارد این دل من
که کس نبوده چو میهن نگار شیرینم !
خیال گرمیی اغوش دشت لیلی زمن
گل و بهار و چمنزار جاودانه ز تو
گزند مار و ره ی خار زار و کوه خواهم
نسیم بحر و هوای خوش شبانه ز تو
مرا امید همین است تا روم به دیار
به چشم خویش به بینم صفا وصلح و بهار
به کوچه ها بسرایم سرود هستی نو
به مژه از کف بیچارگان کشم غم خار
تمام هستی و بودم ز تو و دل از من
نمی دهم به جهان خاک و گرد شهر خودم
دل شکسته برم تا دوباره وصله شود
به دست پتره گر دوره گرد شهر خودم !
از کتاب «گلهای زیر باران»
چاپ کلفورنیا- امریکا - دور از
وطن
خزان ۱۳۸۹ هجری
|