ترا همیشه سبز دیده ام
هميشه روشن و هشیار
همیشگی بیدار
و بیش تر از آن
هميشه گرم و صمیمی
مثال از چه بگویم
از آفتاب؟
از آتش؟
و مهر مادرانه ی آب ؟
و یا رفاقت پیوسته ی هوا و حیات ؟
ترا همیشه آبی و آرام دیده ام
جهيل دنج و قشنگی
سخی و پاک و فروتن
چنان به غرق و محو تو بودن معتادم
که می ترسم
از دست های موذیِ بیگانه
در آستین فریبنده ی نجات
گیجم و شنگول هم
مستم
مثل تمامیِ این واژگانِ شنگ.
رقص جنون وار واژه ها
و گیجی و مستی ام ؛
که بپایان رفت
بار دگر
سنجیده تر
و عاشقانه تر
برای تو می نویسم
...
آرش آذیش
|