" چکش های سنگین آهنگران ، بی امان فرود می آیند ، فریاد آهن ها و سندان ها
، از بام تا شام دل کوچه ها را می شگافد . گذرگاه های پیچاپیچ و کوچه بندی
های تاریک را در می نوردد. زهره سکوت و خموشی را می ترکاند . با این صدا ها
، خون زندگی در رگ های کوچه جاری می شد و در ها و دیوار ها گرمای حیات می
یافتند .
کوره های داغ و آتشدان های فروزان و اجاق های روشن ، طینت آدم ها و آهن ها
را صیقل می بخشید . "
در این تصویر و تابلوی یکدست و بی مانند که داکتر اکرم عثمان از کوچه
آهنگران نقاشی کرده ، تنها کوچه قدیمی از کابل کهن نیست ، بلکه موج زندگی و
خون حیات مردمی است که خاک و چوب این کوچه ها را نفس بخشیده ، جان داده و
مانند موجود زنده یی به سخن گفتن واداشته است .
هزاران تن در این کوچه های کابل قدیم زیسته اند ، مرده اند و فراموش شده
اند . هزاران تن دیگر از این کوچه ها گذشته اند و رفته اند و هزاران دیگر
در راه اند تا از این کوچه ها بگذرند . این هزاران شاید تنها ازاستخوان
بندی و شکل ظاهری این کوچه ها عبور نکنند بلکه از آن رواق فرهنگی که اکرم
عثمان بر فراز این کوچه ها برافراشته ، عبور می کنند ، می گذرند و فراموش
می شوند تا هزاران دیگر همچنان بیایند و بیایند ...
و در همه این زمانه ها و اعصار ، این کوچه ها پا بر جا خواهند ماند و در
قلب کابل چراغش روشن خواهد بود .
شهر کابل از دیر باز بدین سو درآثار کهن تاریخی و ادبی بجا مانده از قدیم ،
یاد شده و از آثار مادی و معنوی این شهر تذکر رفته است . مورخین ، تذکره
نویسان ، شاعران و شاهان و امیران از این شهر کهن یادآوری کرده اند و از
زیبایی های آن سخن گفته اند .
از کابل به دلایل مختلف تذکر رفته است :
به مناسبت جنگ ها ، لشکرکشی ها ، موقعیت سوق الجیشی آن
به مناسبت زندگی و کارنامه شاهان و امیرانی که در این شهر حکمفرمایی کرده
اند
به مناسبت فتح ها و شکست های که در طی جنگ ها ، براین شهر و مردمش وارد
آمده
به علل موقعیت تجارتی ، صناعتی و معماری و هنری و امثال آن
به علل پیداوار طبعی و صنایع دستی آن
و دلایل دیگری چون طبیعت زیبای آن ، مناظر کوه ها و وادی ها و رود ها ، باغ
ها و قلعه ها.
خلاصه به اسباب مختلف ، کابل در تاریخ ، ادب ، فرهنگ شناسی ، تمدن و کلتور
، جغرافیا ، باستان شناسی ، مردم شناسی و امثال این ها همواره در محراق
توجه بوده و از آن یاد شده است .
صائب اصفهانی در مورد کابل می گوید :
خوشا عشرت سرای کابل و دامان کوهسارش
که ناخن بر دل گل می زند ، مژگان هر خارش
خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش
چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان
خدا از چشم شور حاسدان بادا نگهدارش
کابل در شعر شاعران بسیاری چون کلیم کاشانی ، شباب ترشیزی ، شوکت بخارایی و
دیگران و در آثار استادان بزرگ کهن چون شاهنامه فردوسی ، بازتاب وسیع دارد
و از شاهان نامدار و دانشمند یکی هم ظهیرالدین بابر است که از عاشقان و
شیفته گان کابل بود که تا در خاک کابل آرام نگرفت ، قرار نیافت .
این ها را که گفتم ، پاره یی از یادگاره های کابل در آثار کلاسیک است که در
بیان از زیبایی های کابل و چگونگی موقعیت و اوضاع آنست .
اما تصویری که اکرم عثمان از کابل ثبت می کند ، تنها کابل دیوار ها و قلعه
ها و باغ ها نیست ، کابل بازارها و کوچه ها و پس کوچه ها و خانه ها و آبادی
ها نیست بلکه کابل آدم ها و زندگی ها و عشق ها ، شادی ها و غم های شان است
. کابل مردان و زنان آرزومند و عاشق زنده گی است که درد ها و رنج ها و
اندوه های شان نیز در این رودبار خروشان کابل دیروز جاریست .
کابل خصلت ها و هنجار های آدم ها ، مردی ها و نامردمی ها ، باور ها و نا
باوری ها ، ارزش های بزرگ و تردید های آزار دهنده ، دوستی ها و دشمنی ها ،
ایستاده گی و پایداری ها و شکسته گی ها و زبونی هاست . کابل روزان و شبانی
است که بر آدم های این شهر رفته و هنوز می رود از بی عدالتی و اهریمن خویی
!
کابل آن آدم ها و روزگاران شان است که در این شهر زیستند ، رنج بردند ،
فریاد کشیدند ، ماندند ، رفتند و از خود چیزی به یادگار ماندند و یا هم
نماندند . خون شان و زندگی شان در در و دیوار این بنای شگفت ، پاشید ، ریخت
، پرپر شد و یادی هم از ایشان ماند و یا نماند . آدم های که جدی گرفته
نشدند ، احترامی نیافتند و اعتنایی هم به آن ها نگردید .
اما همین آدم ها ، ارزش های بزرگی را پاس داشتند ، آرمان های عالی را در
ذهن و قلب خود زنده نگهداشتند و با خون خود نوشتند ، تا ایمان های راستین
متزلزل نشوند و انسان ایمان خود را ، در عصر بی ایمانی ها به قراضه یی
ناچیزی نفروشد . هر چند که متاسفانه ، این روشنایی ها را نادیده می گیرند و
در تاریکخانه تاریخ مدفون می شوند .
اکرم عثمان دو گونه تصویر از کابل ارایه می کند :
1: تصویر های مادی از وجوه فزیکی و ظاهری شهر . یعنی از کوچه ها و آبادی ها
و بازار ها که دیگران نیز این گونه تصاویر را در کتب تاریخ و ادب و فرهنگ
ارایه کرده اند .
2 : تصاویرمعنوی و فرهنگی که از انسان زیسته در شهر کابل می دهد ، یعنی از
رفتار ها و هنجار ها و خصایل آدم های این شهر که در برهه یی از زمان زیسته
و یاد واره های معنوی از خود به جا گذاشته اند .
همین یاد واره ها و هنجار هاست که کار اکرم عثمان را از دیگران جدا می سازد
و آن را در ردیفی قرار می دهد که پیش از او باشنده های کابل با این آب و
تاب در ادبیات داستانی تصویر نشده بودند . این گل ها می شگوفند و باغ و
سرای کابل را رنگین می سازند و سرشار از عرق و بوی زندگی می گردانند . نی
ها اگر گل نمی کنند ، ناله می کنند ، کوچه بندی ها اگر روشن نمی شوند ،
نعره سکوت و خموشی را می شکنند ، گوش ها اگر نمی شنوند ، ولی خون صدا ، در
رگ های کوچه جاری می شود .
این بخش کار اوست که بی نظیر است و اولین نویسنده ی ماست که ما را به دنبال
خود می کشاند تا در کوچه های قدیم کابل گام برداریم و نقش گام های او را که
پیشتر از دیگران از این کوچه گذشته ، دریابیم .
به این دوگانه گی تصویر سازی ، در کارهای اکرم عثمان بیشتر نگاه می کنیم :
در گانه ء اول :
نقاشی های ارائه شده از فزیک کوچه ها و بازار ها و بنا ها و خانه ها ، در
کار ها و آثار سایر نویسنده گان جهان نیز وجود دارد و به مراتب گسترده تر
هم وجود دارد . مثلا : جاده ها و بنا های در سن پترزبورگ و مسکو روسیه ،
هنوز در خطوط رمان های تولستوی و داستایوسکی تصویر شده که این تصویر ها در
قاب تاریخ روسیه برای همیشه باقی خواهد ماند . هر چند که آن جاده ها و
ساختمان ها از بین بروند ولی معنا و فرهنگی که آن جاده ها و پل ها به وجود
آورده اند ، همچنان زنده خواهند ماند .
یا پاریسی که بالزاک و ویکتوهوگو نقاشی کرده اند ، جزءلاینفک تاریخ فرهنگ
فرانسه است و هرگز ملت فرانسه نمی تواند ، آن ها را نادیده انگارد .
هرچند پاریس در طی جنگ ها ، ویران و تخریب شده ، اما آن جاده ها و چهار راه
ها و کوچه های که آن معماران بزرگ ادب اعمار کرده اند ، هرگز تخریب نخواهند
شد و ویرانی ناپذیرند .
با تخریب معماری های پاریس ، آن معماری های ادبی فراموش نمی شوند و آن سنگ
ها و خشت ها و ساروج های که آن بنا ها را آبادان کرده ، هرگرنابود نمی شوند
. سنگفرش جاده های پاریس انقلاب ، دیگر در زمین کاشته نشده اند بلکه در تاق
موزیم ها و فرهنگ ادبی فرانسه جایگاه ابدی یافته اند .
از ادبیات مغرب زمین که بگذریم ، در فرهنگ و ادبیات فارسی نیز این گونه
تصویر ها دیده می شوند :
مثلا فرخی سیستانی در مرگ محمود غزنوی تصویری از غزنین ارایه می کند که
هرگز از حافظه تاریخ فرهنگی این سرزمین گم نمی شود :
شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار
چه فتاده است که امسال دگرگون شده کار
خانه ها بینم پرنوحه و پربانگ و خروش
نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فگار
رسته ها بینم بی مردم و در های دکان
همه بربسته و بر در زده هریک مِسمار
کاخ ها بینم پرداخته از محتشمان
همه یکسر ز ربض برده به شارستان بار
بانوان بینم بیرون شده از خانه به کوی
بر در میدان گریان و خروشان هموار
در گونه ی دوم:
تصویر های جانداری که اکرم عثمان از شهر کابل نقاشی کرده ، خواننده آثار او
با موجودات زنده و حی مقابل است که هم مانند خودش زنده است ، نفس می کشد و
احساس می کند ، حرارت بدنش را می توان حس کرد و ضربان قلبش را می توان شنید
.
این دیگر کوچه های بی جان و بی نفس نیست ، دروازه ها و پنجره های چوبین
نیست بلکه کوچه های است که با عابران حرف می زند و پنجره های است که از آن
ها نجوا و صدا ها بگوش می رسند . آن جهان ملموسی ست که خواننده اثر گویی
خواب می بیند اما نمی داند که خواب می بیند . تصور می کند همه این چیز های
را که خوانده است در بیداری دیده و یا در زنده گی دیگری ( تناسخ گونه وار )
دیده است .
در این جا تنها نمونه یی از داستان ( مرد ها را قول اس ) را می آورم که در
آن دیده می شود چگونه جان زنده گی و حیات و ارزش ها و باور ها با هم گره
خورده و جدا شدنی نیستند .
آن جا که از قول و پیمان و وفای به عهد سخن می رود دیده می شود که ( شیر)
یکی از پرسوناژ های اصلی همین داستان ، با چه عظمتی ، روح این بزرگواری را
درخویشتن می پروراند :
" شیر تکانی خورد ولی به رویش نیاورد با هم ( محمود ) بغل کشی کردند وقول
برادری دادند . شیر میان دوسنگ ، آرد می شد : سنگ عشق و سنگ برادری "
در این جا جنگ ارزش و ضد ارزش آن چنان قوی و نیرومند است که سنگ عشق و سنگ
برادری ، شیر را در میان خود خُرد می کند و آرد می سازد . اما شیر با تمام
عشق و نیروی که این عشق در او ایجاد کرده ، ارزش قول مردانه گی خود را نگه
می دارد و از یاد نمی برد . در پای این ارزش ، خاک می شود ولی پاس آن را می
داند و عشقی بدان عظمت را قربانی وفای به عهد خود می کند:
" هیچ کس نفهمید که در آن شب بر او چه گذشت . چندان انگشت های دستش را جوید
که خون جاری شد و طاهره در حالی که مطرب آهنگ " آهسته برو" را می خواند ،
آهسته آهسته از شیر ، از گذشته ها ، از روز های عید ، از شب های مهتابی ،
از بام ها و بامبتی ها فاصله گرفت و دور شد و رهسپار خانه حاکم سالخورده شد
.
دیگر شیر در هر سال به اندازه ده سال پیر می شد . هنوز چهل و پنج ساله نشده
بود که موهایش چون پخته سفید شدند ...
اما طاهره از همان دور ها ، از میان قبر ها و مرده ها ، صدا زد : شیر جان !
من دوستت دارم من خواستن خواهت هستم ، اگر پشتم نگردی خونم به گردنت .
ولی شیر گفت : مرد ها را قول است ، از قولم نمی گردم . "
این گونه سرسپرده گی به سنت ها و باور ها و پاسداری از این ارزش ها ، فقط
می تواند در همان عصر و همان زمانه ی کابل قدیم قابل درک باشد ، لاغیر!
مردی و نا مردمی ، ناموس داری و غیرت ، نگهداشت حرمت ، حیا و شرم ، احترام
گذاری به همسایه و دستگیری از تهی دست ، مایه گذاشتن از جان و حتی از خون
برای نجات جان رفیق و یار و مانند این ها چیز هایی نیست که بتوان به ساده
گی از کنار آن ها گذشت .
اکرم عثمان که خود میراث دار و پاس دار این گونه ارزش ها است با جاودانه
ساختن آن ها در داستان ها و نقش آفرینی هایش ، در واقع تاکید می دارد که
نباید بی پروایانه از کنار این دُر های قیمتی گذشت و اعتنایی به آن نداشت .
این قلمزن بی مانند از این زاویه دید و نگاه ، به آدم های عصر خود می نگرد
و احتمالا به چنین ارزش گرایی سنتی نیز معتقد است . هرگاه با چنین احتمالی
هم اگر موافق نباشیم اما هرگز این نکته را نمی توانیم نادیده بگیریم که
سنتگرایی کابلیان قدیم آن چنان واقعیت نیرومند تاریخی است که اکرم عثمان را
ناگزیر گردانیده تا آن را در محور خلاقیت های هنری و ادبی خود قرار دهد .
در پایان با گرامی داشت یاد و خاطره اکرم عثمان آن گران قدر عرصه هنر خلاق
و آفرینش ، باری هم یادی می کنیم از پهلوان اکبر در داستان " وقتی که نی ها
گل می کنند " که جادوی غریبی دارد و شگفتی اعجاب آور آن تناقض درونی قهرمان
آن را چنان از نظر پوشیده نگه داشته که خواننده لحظه یی هم از همدلی و
همدردی با پهلوان اکبر درنگ نمی ورزد .
برداشت دگرگونه یی از این روایت را در شمایل زیرین برای تان نقل می کنم :
" پهلوان اکبر رفته بود و دیگربرنگشت . به جنگ دیوها رفته بود، به جنگ
پلیدیها رفته بود .
کودکش از مادر پرسید :
پدر کی می آید ؟
مادر گفت :
وقت گل نی !
کودک گفت :
نی ها کی گل می کنند ؟
اما مادر نگفت : که نی ها هرگز گل نمی کنند !
ولی مادر گفت :
نی ها ناله می کنند !
تا این ناله ها ادامه دارند ، اکرم عثمان در نوای این ناله ها ، نفس خواهد
کشید .
پایان
2021-04-26
|