آن غزل هستم که شاعر نیز تکرارم نکرد
مهره هایی که به ذوقِ خویش کس تارم نکرد
بند بندم درد می پاشید از چشم و شما
چشم بستید وکسی آرام یک بارم نکرد
ماهتابم مُرد، خورشیدم فراری گشت و صبح
پُشت درآمد ولی از خواب بیدارم نکرد
چیغ می کارید با هر واژه اش اما دریغ
سبز درگوشِ فلک این گونه اشعارم نکرد
کم سوادان گرنمی فهمند حرفم درد نیست
با سوادی هم دراینجا درک افکارم نکرد
یک دوسطری گر نوشتم با زبانِ رمز و راز
ذوقِ ظاهر بین نگاهی هم به اسرارم نکرد
چادرم هموار و رویش واژه هاِی اشک و آه
کس نگاهی سویِ این سودا به بازارم نکرد
ازدحامم ازخودم پُر لیک خالی از شماست
زندگی غیرازخودم با هیچکس یارم نکرد
خنده ها می خواست از من بی حسیِ روزگار
کس نگاهِ نیم هم برشعرِ خونبارم نکرد
می چشم از این و آن تلخی طعمِ انتقاد
یک کسی از این میان نقدِ نوشتارم نکرد
مارچ ۲۰۲۱ سدنی
|