گلها افتادند
جنگل اسم بود.
هیزم های زیادی خانه را از یاد بردند...
خانه ها آتش بودند...
آتش ها پوتین بودند..
آتش ها سایه هایی مشکوک...
جنگ اتفاق تازه ای نبود
روسری ات هم...
لبهات از جنگ بر گشته بودن
داغ
لبهات از جنگ بر گشته بودند
خشک
دستهات از جنگ حرف میزد
خونی بود
دستهات از جنگ حرف میزد
دل تنگ بود
و کسی به خوابی ابدی رفته بود
پشت التهاب همین چشم ها
تا شعر لبهای تو را گوش کند
کسی در تو گریزان بود
همه جای کابل
همه جای شاید کسی کمین کرده باشد
همه جای شاید کسی آماده ی شکلیک باشد...
همه جای شاید کسی دیگر به رنگ روسری ات فکر نکند
در تو کسی مرده راه می رفت...
شاعر :مهوش شفیعی از ایران
شعر ۲
مرا ب دندان بکش
آنچنان
که دست های سر گردان
سایه ام را
و کلمات بی دست و پا آن روی مرا...
نخان این آویزان بی همه چیز را
کلمات افتاده از دهانتان
مرا ب دندان بکش
تا بریزند
سربریده های در جگرم
خنده های در سرم
دست های در دستم
مرده های در من
که تکیه هایی از شما در من زنده اند
مرا به دندان بکش
تا سپیده دمی که خروشان مرگ دستی دراز کند
گل های پشت پرچین
آرام
آرام
می
میرند...
مهوش_شفیعی
|