کابل ناتهـ، Kabulnath
برف آمد و باز آمد شب های زمستانی تنهایم و دلگیرم ، آنگونه که میدانی شعر نو و حرف نو ، دارم به دلم اما کو ذوق غزل گویی ، کو شوق غزل خوانی دانم که دل انگیز است زیبایی برف نو دارد دل من اما ، اندیشهء بارانی تا پلک نهم برهم ، هستی به کنار من ایکاش چنین بودی اینکار به آسانی افسانهء عشق ما ، از بیم گپ مردم عمریست که در ذهنم ، ناحق شده زندانی این هستی بی هست ام ترکیب دوسه فلم ست تصویر به تصویرش انگیزهء حیرانی دفترچهء عمر من انباشته از درد است دردی که برون باشد از طاقت انسانی . . . گفتم که ازین ساحل دل کنده و می کوچم از بخت خراب من دریا شده توفانی حشمت امید زمستان ۲۰۱۰
بالا
دروازهً کابل
الا
شمارهء مسلسل ۳۲۸ سال چهــــــــــــــــــاردهم جدی/دلو ۱۳۹۷ هجری خورشیدی شانزدهم جنــــــــوری ۲۰۱۹
برف آمد و باز آمد شب های زمستانی
تنهایم و دلگیرم ، آنگونه که میدانی
شعر نو و حرف نو ، دارم به دلم اما
کو ذوق غزل گویی ، کو شوق غزل خوانی
دانم که دل انگیز است زیبایی برف نو
دارد دل من اما ، اندیشهء بارانی
تا پلک نهم برهم ، هستی به کنار من
ایکاش چنین بودی اینکار به آسانی
افسانهء عشق ما ، از بیم گپ مردم
عمریست که در ذهنم ، ناحق شده زندانی
این هستی بی هست ام ترکیب دوسه فلم ست
تصویر به تصویرش انگیزهء حیرانی
دفترچهء عمر من انباشته از درد است
دردی که برون باشد از طاقت انسانی
. . .
گفتم که ازین ساحل دل کنده و می کوچم
از بخت خراب من دریا شده توفانی
حشمت امید
زمستان ۲۰۱۰