سَری مویی
دست از دست خطا کنی
صراط مستقیم به ترکستان می رود
ابرو بیندازی
پل، نمی لرزد، می لرزاند
اگر چشم افکنی
و دامن بر افشانی
کابل
راهیست که به جهنم منتهی می شود
(کنار شاه دو شمشیره
رودی نیست که جاری باشد
بغض توست که به لجن تبدیل شده است.)
پستان بلرزانی
سنگ می بارد از آسمان
لبخند بزنی
شلاق
صدای پایت
سونامی می آورد
حتی
در بامداد دموکراسی
اگر انگشت بلند کنی
یا فرو
تیغ می زنندت.
وقتی گوسفندها بجای گذشتن از پل
سر از صندوق های رای بیرون میکنند
نباید گره به ابرو بیندازی و خشم بر چشم
فقط
می توانی از زیر تیغ بگریزی
اسماعیل وار
(و من بارها فکر کرده ام که او چگونه دختر نبوده است.)
و رو به روی هرچه قصاب است
تف بیندازی
نه از ترس که به شادی رهایی
در پاییز شاش کف کردن پسرهای محله
نه دست بیفشانی نه پا
که فریادت
زیر ریزش سنگها
گم خواهد شد
14 جنوری 2019 |