یکی از همین شبها
همین شب های سرد زمستان
پیراهنم را در میآورم
سینه ام را دریده
ماده گرگ خفته را رها میکنم
رها میکنم
میان ابر
میان جنگل
میان طوفان
و در مسیر باد می ایستم
بوزد در جای خالی تو
بوزد
بوزد
بوزد
که تندبادها هر چه را از تو جا مانده است
مگر پرپر کند