قرن ها پیش فرهنگیان پی بردند و فرمودند ، شعر و موسیقی دو هنر همزادند .
هردو بر روان انسان تاثیرگذار هستند و هردو مایه های الهامی دارند . هرزمان
که این دو به هم می آمیزند ، بر روان انسان چیره شده و احساسات گوناگون در
آن زنده میسازند . اما این حالت زمانی رخ میدهد که شعر و آهنگ همخوان و هم
همجنس باشند .
دانشمندان و کارشناسان شعر و موسیقی را به سه گروه مهم دسته بندی کرده اند
:
شعر و موسیقی رزمی ، بزمی و عزاداری .
هراثری ازین دو هنر میتواند به تنهایی هم همه پسند و جاودانه گردد اما
بیشتر انسانها از آمیزش این دو هنر لذت برده وخواهند برد .
در فرهنگ ها ، آمیزش شعروموسیقی را که در یک پارچه اجرا شود ، آهنگ نامیده
اند.
حالا به هر اندازه که درین آمیزش همرنگی و همسانی جاگرفته باشد ، به همان
اندازه در ذهن و روان خواننده و شنونده جاگزین میشود .
بسیاری این پارچه ها چه شعر و چه موسیقی در محدوده فرهنگی همان سرزمین
زادگاه محبوبیت خودرا کمایی میکنند و شماری از آنها از مرزها گذشته و جهانی
میشوند .
درگذشته ها آثار غربی به دلیل امکانات تخنیکی زودتر و ساده تر به گوشه و
کنار جهان راه یافته و به شهرت رسیدند اما از دو دهه به اینسو انترنت نه
تنها مرزها برداشته که فاصله هارا کوتاهتر از تصور ساخته است .
تا نیم قرن پیش موسیقی غربی ، غربی بود وموسیقی شرقی ، شرقی .
تا جایی که من میدانم اولین کسی که موسیقی شرقی و غربی را با هم آشتی داد ،
استاد بزرگ راوی شنکر فقید بود وهمچنان اولین گروه مشهور جهان بیتل ها
بودند که سیتار و طبله را شامل موسیقی خود ساختند . به دنبال استاد راوی
شنکر ، استاد مشهور یهودی منوهین ، ویلون نواز نابغه به هند رفت و پارچه
های زیبایی با نوابغ سرشناس هند چون بسم الله خان و ولایت حسین خان به جهان
موسیقی هدیه داد .
هندوستان زادگاه موسیقی شرق است . شرق نه به معنای تمام مشرق زمین بلکه به
معنای محدوده جغرافیایی از بحر هند تا رود آمو و از مرزچین تا سیستان زمین
. در سراسر این محدوده جغرافیایی ، قانون و قاعدهء موسیقی هند ریشه دوانده
است . موسیقی حوزهء خلیج فارس ، سرزمین های عرب نشین تا بحیره سیاه و سواحل
جنوبی مدیترانه در سایهء یکدگر پرورش یافته اند و ازهمدیگرتاثیرپذیر بوده
اند .همینگونه موسیقی چین با موسیقی جزایر دور و برش پیوند و شباهت دارد
وموسیقی خاص همان حوزه است. من درینجا به دسته بندی موسیقی اروپایی نمی
پردازم که تاریخ و ریشه دیگری دارد و کتب زیادی درین باره نگاشته اند .
هدف من ازنوشتن این رساله شناسایی بیشترمردم با تصنیف و نقش شعردرآهنگ است
.
در موسیقی ما یا بهتر بگویم در آهنگهای ما از دو نوع شعر استفاده شده است :
اول : شعری که در قالب های مختلف چون غزل ، رباعی ، دو بیتی یا مستزاد
سروده شده و آهنگساز برای آن میلودی خلق میکند .
دوم : شعری که برابر با نغمه یا پارچه ای که آهنگساز قبلن آماده ساخته ،
تنظیم میگردد که اهل فن آن را تصنیف می نامند
تصنیف مانند اشعار دیگر همیشه موزون نبوده ولی در تنظیم آن ، استفاده
ازقافیه یا ردیف رعایت میگردد .
از گذشته وتاریخ تصنیف و تصنیف سرایان سند کتبی ای در دست نیست اما باشنیدن
یگان ، یگان آهنگ مردمی میتوان حدس زد که سرایندهء تصنیف باید خود آوازخوان
بوده باشد . چون از آن کمبودهای بزرگ شعری شنیده میشود . دلیلش هم کمبود و
نداشتن سواد بوده است . کسانی هم که تصنیفی برای آهنگ خود زمزمه کرده اند
از زندگی ، سرگذشت یا اندوخته های خود به زبانی ساده چیزهایی در آهنگ خود
یاد کرده اند . هنوز هم آهنگهای مردمی ما که آنهارا آهنگهای محلی می نامند
، مملو ازهمین لطایف و نزاکت ها استند .
تفاوت بزرگی که میان شعر و تصنیف وجود دارد ، یکی الهام و دیگر آزادی شاعر
در سرودن شعر است . درلحظات الهام شعر، وزن و قافیه در همان لحظه در ذهن
شاعر جان میگیرند و بیت ها یا بندهای دیگر باید در همان وزن و قافیه سروده
شوند . در اشعاری که الهامی نیستند ، شاعر در انتخاب شکل ، وزن و قافیه
آزادی مطلق دارد اما در تصنیف ، شاعر باید هجا به هجا ، واژه به واژه و ضرب
به ضرب با میلودی قبلن آماده شده گام به گام پیش برود و تا توان دارد تسلسل
و همجنسی واژه هارا رعایت کند . تصنیفی که متن یکدست و روایت ساده و
صمیمانه دارد نامش هم در متن شعر جا دارد . از هرقصه ای که شعر روی آن می
چرخد میتوان بر آن قصه نام مناسبی گذاشت و به آهنگ شخصیت بخشید . مصنف یا
تصنیف سازخوب باید هم شاعر و هم قصه پرداز باشد هم با موسیقی آشنایی وپیوند
روانی داشته باشد و هم تصویرساز ماهر باشد. آنگاه میتوان از میلودی خوب و
تصنیفی پسندیده ، آهنگی ساخت که بر دل شنونده چنگ بزند .
پیش از آن که رادیو به کشور ما راه یابد ، مردم تنها در محافل عروسی ، شب
شش یا محفل نامگذاری کودکان یا هم روزهای تجلیل از عید یا نوروز ، سعادت
شنیدن ساز و آواز را داشتند و اگر حافظهء خوبی داشتند ، آنچه را که شنیده
بودند به خاطر می سپردند ، در غیرآن ، آن آهنگ چون شمعی در همان جمع خاموش
می شد و چه بسا شاهکار ها که چنین ساده به دیار فراموشی راه یافتند .
اما آوازخوانان برخلاف مردم ، باید تمرین حافظه میکردند . آنان مجبور بودند
همانگونه که اساسات موسیقی را بدون نوت و نوشتن به حافظه بسپارند ، همان
سان هم باید آهنگ و شعر را ازتکرار مداوم از بر کنند .
موسیقی مثل هنرهای دیگر ودیعه ایست ذاتی و انکارناپذیر . بعضی ها زودتر و
بعضی ها دیرتر به آن پی می برند . هر انسانی که هنری در خود نهفته دارد ،
آن هنر را به گونه ای تبارز میدهد . کامیابی و ناکامی اش بسته به ماحول و
شرایط زندگی اوست .
در سرزمین ما که زمانی هنرهای زیادی به کمال خود رسیده بودند ، حوادث
تاریخی و بیسروسامانی های دوامدار مانع رشد و پایداری هنر و هنرمند شد و
اگرهم هنروهنرمندی در گوشه ای را سر بلند میکرد زندگی را با فلاکت میگذراند
.
ای بسا شاعر که قلم اش را گرفتند ، ای بسا آواز که درگوشهء تنهایی بلند شد
، ای بسا نقاش که تابلوهایش در ذهنش آویزان ماندند و ای بسا نوازنده که
سازش را شکستند .
در سرزمین ما پس از دوره های پر شکوه ، برای سالهای سال هنر به حیث پیشه
شناخته و قبول نمی شد . دیگر ، نه شاعران آن عزت دربار غزنه را داشتند و نه
بیهقی ای آمد که نوشته هایش را ارج بگذارند . به جز سنگتراشان ، حکاکان ،
زرگران ، معماران و خیاطان باقی فن آوران ارزش زیادی نداشتند . تا اینکه یک
قرن پیش ، در زمان سلطنت امیر حبیب الله خان ، کاروان هنر موسیقی از کشمیر
به سوی کابل روان شد . اما این کاروان هم خوش بختی و هم بدبختی هنرمندان را
به دنبال داشت . خوشبختی شان این بود که عنایت دربار را کمایی کردند و
بدبختی شان این بود که جای بود و باش شان درمحله خرابات تعین گردید . جایی
که از بخت بد ایشان در چندصد متری اش شیوخ موذی و بد اندیش لانه کرده بودند
که برای راه یافتن و جلب توجه دربار و اعیان شب و روز در جان کنی بودند .
وچون اهل خرابات را درین امر رقیب خود می پنداشتند تا توانستند به تخریب
روابط دربار با هنرمندان پرداختند .
ولی چون شاه ازمجلس ساز وآواز بیشتر لذت می برد تا نصایح و دخالت های
مزورانه شیوخ ، فتنه ها و حیله هایشان کارگر نیافتاد و موسیقی رنگ و رونق
بیشتر گرفت . چون این گروه فتنه انداز که خودرا رهبران روحانی نامیده بودند
، تخریب های خود علیه هنرمندان بیفایده یافتند ، از حربه ای که تا آنزمان
در هیچ کشوراسلامی جهان بکار نرفته بود ، استفاده کرده و موسیقی را در
اسلام ( افغانی ) حرام تلقی کردند . آنها از اعتقاد مردم مومن سوءاستفاده
کرده و هنرمندان خرابات را سازنده و بازنگر نامیده و حتا تماس و رفت و آمد
با آنها را اکیدا منع کردند .
در زمان امیر امان الله خان از یکسو روابط روحانیون با دربار کم و کمتر شد
وآرامشی نسبی در زندگی اهل خرابات پدید آمد و از سویی موسیقی در دربار و
بین مردم ارزش خود را بازیافت و هنرمندان صاحب قدرو منزلت شدند . با همهء
اینها چون هنرموسیقی برای مردم به نام هنر تعریف نشده بود ، مردم استادان
را هنوز خلیفه می نامیدند . از دهه چهل به بعد لقب استاد رایج و همه گیر شد
.
گفته های بالا هرچند ربطی به نقش شعر در موسیقی ندارد اما بی ربط هم نیست .
به دلیل همین افواهات بود که قلمداران و شعرا به خاطر حفظ آبرو وحیثیت
اداری و نام و نشان خانوادگی از اهل خرابات و هنر ساز و آواز کناره گیری
کردند .
تا حدی که من از پدر بزرگوارم شنیده ام ، در آن زمان تنها صوفی عشقری ،
شایق جمال و استاد بیتاب همنوا و همکارمهم هنرمندان خرابات بودند . دیگران
کار برجسته ای در بخش شعر و تصنیف نکردند .
این دوری گزینی شاعران از آوازخوانان که سال ها دوام یافت ، سبب فقر و سستی
موسیقی آنزمان گردید و صدها آهنگ ناب به دلیل نداشتن تصنیف خوب یکی پی دیگر
فراموش شدند اما با روآوردن استاد برشنای فقید به خرابات و هنر موسیقی و
فراگیری موسیقی اصیل نزد استاد معراج الدین ، ستاره درخشانی در آسمان
هنرموسیقی پدید آمد . استاد برشنا به همان اندازه که درهنرنقاشی توانا بود
، به همان پیمانه درآهنگسازی و آوازخوانی سرآمد نسل خود بود . استاد برشنا
از شماراولین هنرمندانیست که برای اکثر آهنگهایش تصنیف نوشت .
مثل آهنگ : او خانم کجا میری ..
و آهنگ : اگه رفتی مزار ، باغبانباشی ..
یا آهنگ مشهور استاد برشنا : مدتی شد که ترا ..
به دنبال استاد برشنا ، مرحوم نینواز برای آهنگ هایش تصنیف نوشت . بعد هم
استاد فقید ضیا قاریزاده برای خود و دیگران تصنیف نوشت . داکتر صادق فطرت
هم در آغاز تصانیفی برای آهنگهای خود می نوشت .
بیشترین تصنیف های ماندگار را استاد سلیمان لایق برای آوازخوانان به ویژه
برای استاد زلاند فقید نوشت که فراموش ناشدنی هستند . از آن جمله :
ای شعلهء حزین ..
یا : ای زهره، ای ستاره زیبای آسمان ..
https://www.youtube.com/watch?v=ae-yxEE18MA
در شماره آینده می خوانید...... |