آنگاه که از خودم
تا پیمودن یک فصل دور می شوم
می رسم به تو
تا آخرین بوسه
آخرین وداع
تا انتهای آب شدن
شکفتن
شکوفه های گیلاس روی تن
تا عاشق شدن
به خواب های ساکت
ویک عصر تب آلود
تا غرق شدن در زلالی چشمانت
تا چکه های
مدون خورشید بر سرود ناتمام گنجشکها
که روی سرم آشیانه می ساختند
تا تب کردن
قناری در تنفس محبوس بوسه ها
تا تبخیر شکوهمند درختان لابلای
انگشتان گداخته آسمان،زیر آفتاب رنگ باخته
جان بگیرم یاجان دهم
تارفته رفته آب شوم
گم شوم
ودور شوم
آن قدر که در ظهر یک روز تابستانی
به تو کوچ کنم
و دیگر باز نگردم
هدا خاموش
|