بخش اول
این نوشته را به شخصیت والاگهر و دانشمند جناب عمر ملکیار فزون مرتبت
اهدا می کنم و یا بهتر بگویم نظر به سفارش ایشان دست به قلم بردم
از روی حقیقت لازم می بینم که به عنوان ارادت مند شخصیت والاگهر بیدل، این
ستارهء تابناک دنیای اندیشه و تفکر، با جرئت و صراحت تذکار دهم که شناخت
شخصیت حقیقی بیدل حرف سادهء نیست که زود به آن حاشیه روی شود و با نگارش
جملات بی ماهیت و میان تهی و با صدور فیصله های کاذب بر زندگینامهء این
فرهنگ سالار و قلهء شامخ تصوف و عرفان بنگاریم.
باید بگویم که همه پیش کسوتان فهیم و نیکو اندیش ملیت های مختلف و کشور های
معظم جهان به این امر باورمند اند که بیدل با کسب علوم مختلفه به دنیای
زهد، تصوف، عرفان، فلسفه و نگرش اندیشهء پرمقدار معنوی رفته و علم و
اندیشهء والای خود را در خدمت تصوف و عرفان گذاشته است. امروز همه به آن
معترف اند و با افتخار هرچه تمام تر نوا سر می دهند که بیدل قافله سالار،
مرد اندیشمند عرفان و تصوف است.
پس نیاز به این امر داریم که بدانیم، فراگیری علوم می تواند انسان را به
معراج کشد، نه بدون کسب و دستیابی و تعمق علمی.
ما، اگر به صفوف گوناگون علم، خودمان را تجهیز نکنیم، نمی توانیم با فیصله
های واهی گرانه در رابطه با قضایای عادی صدور حکم کنیم چه رسد به شناسایی
شخصیت پربهای جهان معرفت چون بیدل بلند آشیان.
بیدل، دانستن و دریافت تسامح گرا از دین را به نمایش نمی گذارد، چون او وقت
خود را برای به خاطر سپردن و پیروی و متابعت در فقه اسلامی سپری نکرده است،
اما او شریعت را مانند دیگر عرفا، بسان مشعلی می داند که راهگشاست و بدون
آن مشعل نمی توان در طریق معنوی قدم گذاشت. از دید بیدل، راهرو راه معرفت
چون خود را به چراغ شریعت فروزان یافت، آنگاه پا فراتر نهاده در جستجوی
بیشتر گردد که دانش این « بیشتر» با تصوف و عرفان به درستی درک می شود.
سالک راه معرفت، در پایان سیر و سلوک خویش به حقیقت واصل می شود.
طریقت صوفی، نسخهء تجویز شده و درست و پرهیز از برخی خوردنی هاست و بیدل،
سلامتی حقیقی را در گرو خالص شدن از امیال دنیوی می داند. معارف بیدل، باب
ذوق خوانندگان سطی نگر و تفنن طلب نیست، و نباید از روی تفنن در مورد این
قلهء بلند ادبیات و عرفان کتاب نوشت. دلبستگی بیدل به پندار ها و تصورات
عرفانی از یک موجودیت فراواقعی سرچشمه می گیرد. او حالات درونیی را توصیف
می کند، رنگ ها و ماده ها و سیالاتی را که در درون و بیرون وجودش در جریان
است، با تفکر و تأمل بیان می کند و گاه با خود هم چون دوست سخن می گوید.
عرفان اسلامی، بلندترین دانش و بینش انسانی و محکم ترین پایهء فکری است که
بدان مقام رسیدن مستلزم جد و جهد بی حد و عنایت پرورگار می باشد.
تصوف و عرفان اسلامی، دو رکن مهم را می خواهد، یکی آماده گی و توانایی که
در طبیعت انسان نهفته است و انسان خود را با ذوق فطری و جوهر پارسایی و
معنویت مزّین و مهذب می سازد، دیگر تحصیل دانش ها و علوم است که برای کسب
آن، تقوا و ذیور معنوی و روحانیت در کار است. پس دریافت چنین مقام و منزلت
نصیب هرکس نمی شود، اما ابوالمعانی بیدل ما، به این درجه و مقام نایل شده
است. واضح ترین برهان در این زمینه، همانا اندیشه و آرای عارفانه و
صوفیانهء آشکار وی است که می توان از طریق آثار پُربهای وی به آن ملتفت شد.
در مورد بیدل باید گفت: هیچ تردیدی نیست که وی دانشمند ترین و آگاه ترین و
عارف ترین مردم روزگار خود بوده و از بسیاری دانش ها، مسایلی بر او کشف و
حل شده بود که دیگران همه از آن عاجز بودند و استطاعت و استعداد درک و فهم
آن را نداشتند.
ما اگر سیر و سلوک حکمت و فلسفه را نیک بنگریم، مانند استاد سعید نفیسی به
این نتیجه می رسیم که: حکمت بودا، برهما، ریک ودا و کونفوسیوس، مرحلهء
کودکی آن، فلسفهء سقراط، افلاطون و ارسطو، مرحلهء جوانی آن، و افکار محمد
بن زکریای رازی، فارابی، ابن رشد، ابن سینا، شیخ اشراق و ملاصدرا، مرحلهء
کهولت آن. تعلیمات بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خرقانی، نجم
الدین کبری، فریدالدین عطار، سنایی، مولانا جلال الدین بلخی، فخرالدین
عراقی و حافظ و بیدل و نظایر ایشان و یا به عبارت دیگر، تصوف و عرفان
اسلامی که بنیاد و پیشینهء بسیار قدیم دارد، مرحلهء پیری، پختگی، آزمودگی و
سنجیدگی آن است.
این سیر و سلوک در هر ملتی مختلف است، گاهی دیده می شود که در آوان طفلیست،
گاهی در جوانی و زمانی در پختگی.
حق آزادی
بیدل، آزادی را دوست دارد و انسان را متوجه آزاد زیستن و حق آزادی وی می
کند. او توصیه می کند که انسان باید برای به دست آوردن آزادی خود، اول
اراده کند، یعنی اراده را شرط اساسی از برای حصول به هدف می داند. بیدل،
چون فیلسوف نیز است، از دید فلسفی می داند که« اراده »، جوهر انسان و حیات
است و تا اراده صورت نگیرد، عقل دست بکار نمی شود. شوپن هاور می گوید: «
بسا اوقات شده که با مخاطب خود مجادله نمودم و رنج بسیاری کشیدم که او را
به دلایل و براهین منطقی قانع کنم، ولی باالاخره فهمیدم که مخاطب من اراده
کرده که این دلایل را نفهمد، و آن وقت فهمیدم که باید خود رابه اراده اش
برسانم نه به عقلش».
بیدل، در یک جامعهء که دارای نظم است، به هیچ وجه موافق نیست که در آن
جامعه انسان ها از لحاظ حق آزادی متفاوت زیست کنند، یعنی یک عدهء هرچه که
دل شان خواست بکنند و عدهء دیگر ی مانند برده بسر ببرند و یا حق آزادی شان
محدود باشد. بیدل، هوشدار می دهد که آزادی متاعی نیست که خریده و یا داده
شود، بلکه آزادی چیزی است که باید کمایی گردد.
وی معتقد است، آن هایی که در این دنیا از نعمت آزادی محروم اند و در اسارت
و خواری بسر می برند و جز ناله دیگر کاری ندارند، علت این است که هیچ گاه
به آزادی نه اندیشیده اند و به این نعمت ملتفت نشده اند.
باغبانان قــدر آزادی ندانستند حیف
ناله بایستی درین گلشن نشاندن جای سرو
هر که در گلشن عمر خود درخت آزادی و آزادگی را که به سرو تشبیه شده، غرس
نکند، نتیجه اش جز ناله و ندامت چیز دیگر نیست. اشاره به قدر و قیمت آزادی
شده است.
در این بیت، بیدل آزادمنش، از انسان آزاده که مانند سرو، تعلق را نمی
پذیرد، چنین می گوید:
پیکر آزادی و بار تحمـل تهمت است
یک قلم دست تهی میروید از اعضای سرو
باربردن و با تعلقات بسر بردن، شایستهء انسان آزاد نیست. شخص آزاده زیر بار
تعلقات نمی رود و برده گی و اسارت را تحمل نمی کند. اگر کسی ادعا بکند که
او آزاده است، اما در حقیقت بار تحمل را به دوش می کَشد، این به قول بیدل
ما، تهمت است، بدین معنی که با هم جور نمی آید. او می گوید: به اعضای سرو
نگاه کنید که هیچ باری را متحمل نمی شود. درخت سرو بی بر است و اعضای آن
تهی از تحمل.
نالــهء آزاد الـفت پرور زنجیر نیست
طوق قمری تا کجا خالی نماید جای سرو
انسان های که از آزادی حرف می زنند، هیچ وقت گرفتار زنجیر اسارت نمی شوند و
زیر بار کسی نمی روند. در گردن قمری طوق وجود دارد و قمری بالای سرو می
نشیند. بدین معنی که، هر که طوق و حلقهء بنده گی را در گردن کرده باشد، با
اشخاص آزاده فرق دارد. قمری بالای سرو می نشیند، اما سرو آزاد است و قمری
دارای طوق. انسان های برده صفت در جامعه به هیچ وجه جای آزادگان را نمی
توانند بگیرند، ولو که موقف شان در جامعه بالا تر از آن ها باشد.
«ادامه دارد» |