در من هزار کوچه بارانی
در من هزار دختر سر بر سنگ
در من هزار و یکشب ویرانی
در من هزار کابل بعد از جنگ
آواره در ادامهای آوارم
آوازها به حنجرهام دربند
یکجفت چشم مانده به راه تو
یکعمر پشت پنجرهام دربند
در من هزار دختر شهرآشوب
دنبال رد پای تو راه افتاد
شهزادهای که عقربهها حتا
بر وفق چشمهای تو راه افتاد
لم دادهای به اول افکارم
چسبیدهای همیشه به جان من
من در تو راهِ گمشدهای هستم
بیغوله مانده است نشان من
من آستین کهنهای یکعشقم
پیراهنی که باز نمیپوشی
افتادهام رهای رها در باد
روی تناب سرد فراموشی
یا من هزار جاده در بنبست
یا تو چُنان روندهیی هرراهی
همواره در مقابل من دیوار
همواره آسمان پر از ماهی...
مهتاب ساحل |