مفاهیم امر به معروف و نهی از منکر از مباحث جدل برانگیز و مظلوم تاریخ
مسلمانان به شمار می رود که تفسیر ها و تأویل های فراوانی را به خود اختصاص
داده است. در این میان، گروه های سیاسی مختلفی در تاریخ مسلمانان زیر همین
عنوان دست به ترویج خشونت سیاسی فراوانی زدند که خوارج در گذشته های دور و
طالبان در عصر حاضر یکی از نمونه های بارز آن به شمار می روند.
نخستین گروهی که دست به سیاسی ساختن کامل مفاهیم "امر به معروف" و "نهی از
منکر" یازید و از آن استفادۀ ابزاری نمود گروه خوارج بود. عبدالله بن وهب
راسبی نخستین رهبر خوارج در سخنرانی مشهور خویش به همین مبدأ اشاره نموده و
گفت : برای گروهی که به خدای مهربان ایمان داشته و متکی به حکم قرآن اند،
شایسته نیست تا این دنیا را بر امر به معروف و نهی از منکر و سخن حق ترجیح
دهند؛ دنیایی که برگزیدن آن رنج و مشقت به بار می آورد. پس بیایید برای
قتال بیرون آییم".
در تاریخ معاصر جهان اسلام، گروه طالبان خشونتبار ترین نهاد خویش را به نام
"امر به معروف و نهی از منکر" مسمی نمودند که از شنیدن آن مو در بدن شنونده
راست می شد. سپاهیان این نهاد پولیسی در آن زمان، در حالی که شلاق در دست
داشتند بر سر هر کوچه و پسکوچه می ایستادند تا "واجب" اهانت و "رسالت"
تحقیر را در حق خلق الله انجام دهند، غافل از اینکه خود زشت ترین و
رسواترین "منکر" این جامعه به شمار می رفتند.
از تأسیس خوارج تا ظهور طالبان و القاعده و داعش و بوکوحرام و دیگران این
مفهوم در میان دو شمشیر در رفت و آمد بوده است؛ شمشیر تکفیر و شمشیر آبداری
که آن را "جهاد" می نامیدند. در میان این دو تاریخِ استفادۀ ابزاری از
"معروف" و "منکر"، تنها خدا می داند که این گروه ها چه اندازه معروف را
منکر ساخته اند و چه تعداد منکر را برای جامعه معروف جلوه داده اند، حالی
که سنائی سال ها پیش از آن شکوه سر داده بود.
ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند
از سر بیحرمتی معروف منکر کردهاند
در کشاکش انارشی برخاسته از تلقی های کج و بیمار از مفاهیم "معروف" و
"منکر"، و "امر" و "نهی" مربوط به آن دو اصل دینی، به حدیثی استناد می شود
که امام مسلم از ابوسعید خدری روایت نموده است . این حدیث می گوید هر یکی
از شما اگر منکری را دید باید آن را به دست خویش تغییر دهد و اگر نتوانست
به زبان خویش واگر باز هم نتوانست با قلب خویش تغییرش دهد و این ضعیف ترین
"مرتبۀ" ایمان به شمار می رود".
برخی گروه های "شریعتمدار" در تاریخ مسلمانان برنامۀ سیاسی و اجتماعی خویش
را بر بنیاد همین حدیث تنظیم نموده، و خود دولتی در داخل دولت شده و جامعه
را به جنگلی مبدل ساخته اند. شما برای یک لحظه جامعه ای را تصور کنید که هر
فردی صلاحیت آن را داشته باشد تا فردی دیگری را در وسط راه ایستاده نموده و
دست به امر و نهی و سرزنش و پاداش او یازیده و در قسمت او احکام را اجرا
نماید. با درک همین حساسیت بود که مفسر بزرگ قرآن، امام قرطبی، در تفسیر
آیت 21 سورۀ آل عمران، امر به معروف با ابزار دست را مسئولیت حکومتها
دانسته، نشر معروف با زبان را رسالت دانشمندان و پسندیدن آن با قلب را
مسئولیت عامۀ مردم. نکتۀ دیگری که جلب توجه می کند تأکید این گروه ها بر
اصل منکر و ترجیح آن بر پخش و نشر معروف در جامعه می باشد، امری که بیانگر
سرشت منفی در روان آن ها بوده که با روش قرآن در تعارض می باشد.
نکتۀ دیگری که باید به آن توجه داشت مفهوم لغوی و شرعی این واژه ها است.
راغب اصفهانی در "معجم الفاظ القرآن" می نویسد، معروف امری را گویند که
شایستگی آن از راه عقل و شرع دانسته شود و منکر همان چیزی است که عقل و شرع
آن را نمی پسندند. این بدان معنی است که "معروف" همان امری است که در کنار
دین، عقل و فطرت سلیم آدمی نقش مهمی در پذیرفتن آن داشته، آن را مألوف
دانسته و از آن نگریزد و "منکر" عکس همین را گویند . قرآن خود می فرماید:
"و سوگند به نفس انسان و آنكه آن را سامان داد و سپس پليدكارى و پرهيزگارى
اش را به آن الهام كرد". تو گویی قرآن با صدایی بلند می گوید که برنامۀ
"فجور" و "تقوی" و یا "خیر " و "شر" و یا به عبارت دیگر "معروف" و "منکر "
از همان روز نخست آفرینش در "هارد دسک" فطرت آدمی "انستال" شده است.
پرسشی که به قوت مطرح می شود این است که چرا ما از دیدن مصادیق خیلی مهم و
اثرگذار معروف و منکر در جامعه عاجز بوده، آخر چرا نمی توانیم مصداق های
اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اداری فراوان معروف و منکر را در جامعه
ببینیم. آیا معروفی مهمتر و با ارزشتر از راستگویی، امانتداری، رحم، تواضع،
سخاوت، نظم، وقت شناسی، و نظافت.. می توان یافت. و باز آیا مصادیقی روشنتر
از رشوت، بی نظمی، آدمکشی، خیانت، تعصب، بد زبانی، کثافت.. برای منکر در
جامعه می توان سراغ نمود.
همان طوری که در بالا یاد آور شدم، یکی از مصادیق بارز معروف در جامعۀ ما
نظافت است که جزء ایمان اسلامی بوده و یکی از پله های تقرب و دوستی با خدا
به شمار می رود. نظافت نه تنها با دین بلکه با صحت و زیبایی و ذوق و
بالآخره سرشت و فطرت سلیم آدمی پیوندی مستقیم دارد که متأسفانه آن را از
لست "معروف" برانداخته ایم. در اینجا می خواهم ببینیم که ما با این "معروف"
چه کرده ایم.
نویسندۀ این سطور هر باری که به کشور سفر می نماید توجه به این امر را
بیشتر احساس نموده وهمان سخن علامه سید جمال در ذهنش تداعی می شود که می
گفت: در جوامع ما، مردم نیازدارند که کسی بیاید و برای شان بگوید، دست های
تان را بشویید، پاهای تان را بشویید، و جامه های تان را بشویید.
سال گذشته روزی از کابل به دوبی پرواز داشتم. لحظه ای که در میدان هوایی
خواجه رواش، وارد طیارۀ یکی از شرکت های خصوصی افغانستان شدم، گویی وارد
یکی از بیت الخلاهای خیلی آلوده و کثیف اطراف کشور شده ام و احساس دل بدی
برای پیش آمدم. در آن طیاره گروهی از هموطنان ما از کدام ولایت دوردست قدم
رنجه فرموده وبرای دقایقی در کابل منتظر مانده بودند. در آن روز عده ای
خارجی هم سوار همان هواپیما شده بودند که تنها خدا می داند آن ها در آن روز
چه انطباعی از این جامعه و فرهنگ و دین و هویت آن با خود بردند.
چند سال پیش در یکی از مقاله های عربی یادآور شده بودم که اگر بتوانیم برای
مردانی که در کنار دریای کابل سنت استنجا را تمرین می کنند بفهمانیم که ستر
عورت یکی از وجایب دینی و یکی از مسلمات اخلاق انسانی است، در حقیقت قدم
خیلی درخشانی در راه تأسیس جامعه ای اسلامی برداشته ایم. در جوامع دیگر
دنیا رسم بر این است که هرگاهی کسی دکانی و یا مغازه ای اعمار می نماید، به
حکم قانون مجبور است تا تشنابی هم در آن در نظر گیرد و حتی دروازه آن را
طوری بسازد که بایسکل های معلولان بتوانند وارد آن شوند، ولی در شهری که شش
ملیون زن و مرد در آن می خورند و می خوابند و زندگی می کنند، نمی دانم که
این نیاز انسانی چگونه رفع می شود؟
تا همین حالا در برخی ولایت های کشور داشتن تشناب خاص برای خانواده ها از
کمالیات و امور لوکس و فیشنی به شمار می رود. در آن مناطق، مردم چه زن اند
و چه مرد از زمین های باز سود می جویند و پروای چیزی را هم ندارند. در
جامعه ای که خاک و گل و آب و سنگ و چوب رایگان است چه چیزی مانع می شود که
مردان "باغیرت" ما تشنابی برای خانواده بسازند؛ این مانع چیزی جز عقبماندگی
فکری و ذهنی و اجتماعی و فقدان همت نمی تواند باشد. در جامعه ای که زن تابو
است و اوج غیرت و عزت و مایملک یک مرد، چنین جامعه ای حد اقل چرا در اندیشۀ
حل این مشکل برای زنان نیست.
در جامعه ای که داکتر و دوا چندان میسر نیست نمی دانم زنان و مردان بیماری
که از ولایت های دور دستی چون بدخشان و پکتیا و نورستان.. به پایتخت می
آیند در امتداد راه چه چاره می کنند. در این سال های اخیر که ایستگاه های
تیل، در امتداد شاهراه ها، برای مشتریان خویش تشناب هایی مردانه و زنانه
اعمار نموده اند، از چندین تن شنیدم که گاهی مردان وارد تشناب های زنانه
شده اند چون از فرهنگ داشتن تشناب برای طبقۀ ذکور و اناث اطلاعی نداشته
اند.
خلاصۀ سخن اینکه "معروف" همان چیزی نیست که برخی گروه ها آن را در محدودۀ
باور های تنگ خود شان محصور می دانند و "منکر" هم همان "شر" و "فسادی" نمی
باشد که مخالفان سیاسی خویش را به آن متصف می دانند بلکه این دایره خیلی
وسیع بوده و تطبیق عاقلانه و انسانی این امر ما را در جهت ساختن جامعه ای
متدین و متمدن کمک خواهد نمود که نمونه اش را در باب نظافت دیدیم.
جامعۀ با فرهنگ، تنها از راه شعر خوانی و افتخار نمودن به سخنوران بزرگ
ادبیات انسانی این حوزه ایجاد نمی شود، بلکه جامعۀ با فرهنگ همان است که
مفاهیم زیبایی و خیر و فضیلت در آئینۀ آن تبلور یابند.
گروه های اجتماعی، نویسندگان و روشنفکران، تشکل های سیاسی، نهاد های حقوق
بشر، نهاد های خیریه و بالآخره علما و دانشمندان دینی مسئولیت دارند تا به
جای پرداختن به امور مجرد و انتزاعی، در فکر و اندیشۀ حل مشکلات ابتدایی
این جامعه افتند که روزانه دامنگیر آن بوده است
|