کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

مهین میلانی

    

 
دگردیسی عمران راتب از یک نوجوانِ به شدت مسلمان به یک منتقد لائیکِ مدرن

 

 

 

عمران راتب از یک نوجوانِ به شدت مسلمان که هر روز نمازش در مسجد قطع نمی شد به سازمان رهائی کمونیستی می پیوندد. آن سازمان را پس از مطالعات وسیع و گسترده ی همه جانبه به انتقاد می نشیند و سرک می کشد به هر متنی که بتواند او را پاسخ گوی سئوالاتش باشد. دگر دیسی دائم. مانند پلانی که نشانگر یک ضربه است. یک ضد ضربه، یک ضربه دریافت می کند، یک ضربه اصابت می کند. او به خودش و به هر نظریه ای مرتب ضربه می زد. در زاد و ولد دائمی. در "تصاویر یا تصاویر در میان خود" که با بی رحمی در یکدیگر تداخل می کنند. انرژی را آزاد می کنند. عمران راتب خودش را مدام منتقل می کند به یک فاز دیگر. او یک نیروی به تمام معنی دگردیس است. قدرتی کاملن مسلط. و اندیشه و دانش این قدرت دگردیسی را صدها برابر می کند. او یک خدا بود برای خود. وقتی حرف های "سازمان رهائی" کمونیستی برایش ضعیف و بی اعتبار جلوه می کند، با آگاهی از نیروی اندیشه و دانش خود، عمران راتب، یک پسر بچه ی منزویِ کم حرفِ گوشه گیر، حالا سر فراز می کند و مدعیان را از دم از سر تیغ دانش اندیشه می برد. او را به عنوان کافر در خانه و دانشگاه و در جامعه ی سنتی مورد تعقیب قرار می دهند و از ایالتش فراری. او را در وضعیتی قرار می دهند که یا باید تسلیم نظم نمادین موجود شود یا راه خود را بیابد.

آن کودک کتاب خوان و منزوی در خانه حالا در مخفی گاه هایش همان کار پی می گیرد. شرایط غیر قابل تحمل به او نیرو می دهد و او همه را خرج کسب دانش می کند. در یک نقطه ی دانش بند نمی شود. نمی خواهد مکاتب و نظریات برای او تبدیل به یک دین و ایدئولوژی شوند. او مرکز گریز است. عمران راتب خود آن "حاد واقعیت" به همان معنای خود بنیادِ خود است که در نقد فیلم "اسامه" ی سیامک برمکی و کتاب "خوابیداری" خسرو مانی عرضه می دارد. نه به آن معنایی که ژان بودریار طرح می کند. به آن معنایی که نیچه از ابرانسان حرف می زند. به آن معنا که دولوز از آرتیستی می گوید که نیروهایش را صرف دگردیسی می نماید، در شدن دائمی، "در شدن طاقت فرسای زندگی" به اعتبار نیچه. با سخاوت کامل در این شدن که می گویند در "پروژه ی جاودانی دُن کیشوت مسلط است". دولوز می گوید دون کیشوت می تواند به نظر متظاهر یا رقت بار بیاید، که از ورای تاریخ بر گذشته است. اما او کارکشته است در دگردیسی زندگی، او با شدن بر تاریخ اعتراض می کند. سنجش ناپذیراست با هر قضاوتی. و به گفته ی نیچه او بی گناهست در شدن و بی شک، شدن همواره بی گناه است، حتی در جنایت، حتی در زندگی طاقت فرسا، به اندازه ای که باز هم شدن است.
عمران راتب در پایان مطلبی به نام "شدن" (1) می نویسد: "آن رویکردی نسبت به هستی که هستی و نسبت آن با نیستی و در نتیجه تاریخ هستی، یعنی «شدن» را انکار می‌کند، بیش از آن‌که رویکردی باشد در این جهت که قضاوتی نسبت به هستی را در خود ممکن ساخته باشد، رویکردی است که در انکار واقعیت هستی تلاش می‌کند. از این‌رو، زبان صرفن امکانی برای توضیح امور نیست، بلکه تنها و نخستین امکانی است که معنای کمینه‌گرای آن این است: ما زنده هستیم: در معرض شدن."

عمران راتب به علت نوشیدن مشروب وطنی قلبش می ایستد. این را همگان می دانند. حتی شبی از شب های یادبودش را "واپسین جام شوکران" نام نهادند. اما خانواده و برخی از حتی دوستان و آشنایان و حتی کسانی که با او تا حدودی معشور بودند اصرار داشتند که کسی به مسائل خصوصی عمران اشاره ای نداشته باشد. این شب اولی نبود که عمران مشروب می نوشید. الکل مدتی بود که عمران را پناه می داد. خوب بود زمانی که او نفس می کشید، آنها که بعدها این ملاحظه کاری ها را می کردند، زمانی که او را از خانه و ایالت و دانشگاه و از جماعت به معلوم نبود کجا پرتاب می کردند به این امر اندیشیده بودند. اما اندیشیدن را متاسفانه تعصبات مذهبی و عرف و رسوم متعارف که ریشه در کهنگی قرن ها پیش از این دارد از مردم گرفته است. به گفته هایی حتی زمانی که عمران در کابل است به علت نوشته های بی پرده از سکس و هم مخالفت با دین به عنوان بازدارنده ی اندیشه و زندگی آزاد او را تهدید کرده اند، همانگونه که او را در بامیان، ایالت پدری، تهدید می کردند. علت: پرسش و اندیشیدن و پس زدن خرافات و هرآنچه تحمیلی است و با خرد و با طبیعت انسان ناسازگار. و او تا مدت ها مخفی زندگی می کند تا اینکه بالاخره به کابل می آید. و به نظر من آنچه توانست امنیت او را کماکان حفظ کند قدرتی بود که از دانش گرفته بود و این امر از چشم دشمنانش نیز پوشیده نمی ماند و علاقه ای که بویژه نسل جوان افغانستان به نوشته های پربار او که درک هر عبارتش نیاز به خواندن چند کتاب داشت یافته بود.

مشروب در اسلام حرام است. اما حتی دکترها مشروب و مخدر را به میزان کم و متعادل برای سلامت آدم تجویز می کنند. و عمران که مبانی دینی را که جامعه به او تحمیل کرده بود به کنار نهاده بود، به طور قطع مشروب خواری او هیچ ننگی به شمار نمی رود. یک انتخاب شخصی است. اما از قضا آنچه که می بایست بر روی آن دست گذاشت و بخصوص از کسانی بیشتر انتظار می رود به آن بپردازند که اصرار در پیداکردن علت مرگ عمران داشتند، ریشه یابی این همه مرگِ روزانه ی ناشی از مشروب و مواد مخدر ناسالم (وطنی) در افغانستان و در بسیاری از کشورهای مسلمان هم چون ایران است.
شاید بدانید که در غرب، در بسیاری از ممالک حتی ماری جوآنا را آزاد کرده اند. و شما می دانید که در غرب هم فیلم پورنو آزاد است، هم استریپ تیز و هم نوشیدن مشروب. به همین دلیل شما اگر با ساکنان این جغرافیا تماس داشته باشید اغلب آنها مشروب نمی خورند یا بسیار سنجیده و اندک؛ سیگار نمی کشند، فیلم پورنو نگاه نمی کنند، خیلی به ندرت به تماشای تن و بدن لخت یک زن یا یک مرد می روند. زیرا تن و بدن لخت همه جا هست و مردم چشم و دلشان سیر است. به همین دلیل آن ها کارهای مهم تری دارند که انجام دهند و به همین دلیل به طور دائم در علم و تکنولوژی پیشرفت می کنند. استفاده از این کالا ها هم چون هر کالای دیگری انتخاب شخصی است. هرکس می تواند با خوردن شکر قانونیِ بیش از اندازه به دیابت مبتلا شود. یا با خوردن چربی زیاد کلسترول خونش بالا رود و سبب ایست قلبی گردد. مشروب نا سالم همان قدر خطرناک است که شکر و آرد و برنج غیرارگانیک که در آن استفاده ی مواد شیمیائی می تواند عوارض بسیار وخیمی داشته باشد. حال آنها که می خواهند علت مرگ عمران را بدانند علاوه بر آن تحلیل های روانشناختی وی از کودکی و علت انزوایش براثر ناهنجاری های خانوادگی، مذهبی، و هم نابسامانی های اجتماعی، می بایست فکر کنند چرا هرروزه این همه افغانستانی بر اثر خوردن مشروب وطنی جان خود را از دست می دهند. فکر نمی کنید اگر مشروب آزاد بود، در عوض اینکه این همه افراد به طور غیرقانونی به تولید مشروب بپردازند، و این امر زیر نظر قوانین صورت می گرفت، میزان مرگ و میر به علت مشروب خواری بسیار کاهش می یافت؟ ناگفته نماند که به طور مسلم می دانیم که هرآنچه را که محدود نمایند اشتیاق برای مصرف آن چند برابر خواهد شد. اما اگر مشروب آزاد باشد مثل هرکالای دیگری آن رازوارگی اش را از دست می دهد و فقط به عنوان یک انتخاب شخصی مورد استفاده قر ار می گیرد که همراه با آموزش های لازم فواید و مضار آن می تواند مد نظر قرار گیرد.

اما خارج از همه ی این عوامل اجتماعی و روانشناسانه ی فوق یک امر بسیار اساسی باید درک شود از جانب آنهائی که می خواهند مشروب خواری کاملن واضح عمران را پنهان کنند. شما یک آدمی را پیدا کنید که نه مشروب می خورَد، نه مخدر استفاده می کند، و به امور دینی اش کاملن وفادار است ولی یک ابسیلیوم از دانشی را که عمران داشت در دوران زندگی اش کسب کرده باشد. از قضا عمران با مطالعه ی شبانه روزی این قوانین و رسوم صدها ساله آن ها را کنار می گذارد. اینست ثمره ی دانش و به همین دلیل است که خواندن بسیاری از کتب کفر است و اصولن اندیشیدن جایی ندارد. زیرا وقتی به یک خدا و پیغمبرش یا حتی به یک ایدئولوژی غیر الهی اعتقاد مطلق داشته باشی همه ی مسائل را بدون اندیشیدن تو بر تو حقنه می کنند و تو را از هر نوع اندیشیدنی ممانعت. بسیاری از مطالب عمران مملو است از برخورد هرمنوتیکی و مدرن به رسومی که 15 قرن در کشورهای اسلامی بازدارنده بوده است و هم در دیگر کشورهای غیراسلامی. و بسیار جنگ ها که بدین مناسب در گرفته و میلیون ها افراد زیر عنوان چنین باورهایی در دنیا به هلاکت رسیده اند.

 

"سکس" در نوشته های عمران راتب
من در اینجا فقط اکتفا می کنم به آوردن چندین نقل قول از برخی مطالب عمران راتب در باره ی سکس در متون خودش جهت نشاندهی زبان باز و چالشی عمران. امری که برای برخی به عنوان امر خصوصی تلقی می شود. و لازم به ذکر است که تلقی ما از امر خصوصی و عمومی اگر چه به نسبت میزان ادراک و پذیرش جماعت است، اما این امر همواره فراموش می شود که مردمِ بسته به ملاحظات و عرف های سنتی را اگر بخواهیم تکانی بدهیم باید آن ها را از حوزه ای که خصوصی می نامند بیرون آوریم. مرز این حوزه های خصوصی را همین سنت های 15 قرن پیش تعیین کرده است. همین سنت ها ما را دورو و مزور بارآورده است. همه کار در خفا می کنیم. در ملأ خود را شکل دیگر نشان می دهیم. هیچ چیز خصوصی نیست برای کسانی که آزاد به دنیا آمده اند. در کشورهای اسلامی از همان کودکی با بکن نکن ها و با ایجاد حس گناه و حقارت و آبرو آزادگی را به طور نهادینه از انسان ها گرفته اند. لذا بسیاری از امور طبیعی که در جوامع اولیه، قبل از پیدایش مذهب حتی بر روی صحنه به نمایش گذاشته می شد، و بویژه در یونان، در این جوامع گناه و عیب تلقی می شود فقط در میان عموم. سئوال اینجاست که اگر عیب است باید در خفا نیز عیب باشد. همین دو گانگی است که سبب جنایت ها در تاریخ شده است: نداشتن صداقت و صراحت و یک رو بودن و به یک کلام: طبیعی و خود بودن بدون توجه به آن "دیگری بزرگ" ژاک لاکان که عمران راتب بسیار دوستش می داشت، و در فاز برتر مقابله با "دیگری بزرگ"، اگر چه پیامدهای ناهنجار و ستمگرانه ای داشته باشد، همانگونه که در مورد عملکرد عمران راتب در جامعه ی افغانستان داشته است. و شاید از هزارها نفر یک نفر مثل عمران راتب یافت شود که پیِ همه ی این پیامدهای ستمگرانه را به دل بمالد. پابرجا بایستد. کارخود را بکند. و همان جماعت را در مقابل قدرتی چون خودش بگذارد که علیرغم آن نظم بنیادین و مدافعان ریز و درشتش در میان مردم عادی و هم مثلن روشنفکر، هم چون لکه ای، یک لکه ی "جنایت کار" از زاویه دید خدا، اما چون ستاره ای در آسمان افغانستان بدرخشد.

عمران راتب در خوانشی از مرگ و برادرش، نوشته ی خسرو مانی، به نام "سوژه و سکس" در "اطلاعات روز" (2) به مسئله ی سکس برخوردی عیان و بی پرده دارد. بخشی از آن را در اینجا کپی می کنم:

" ایریگاری در متن «آن اندام جنسی که یک اندام نیست»، با توصیف هیستریک‌گونه‌یی که از ساختار بدن زن دارد، در عین این‌که «جغرافیای لذت زن» را بسیار وسیع و متنوع می‌بیند، مهم‌تر این‌که در شکل و قالب اندام جنسی او نوعی از رستگاری را تشخیص می‌دهد و می‌گوید: «مرد به ابزاری برای لمس خود نیاز دارد: دستش، اندام جنسی زن، کلام و… و این خود-انگیزی حداقلی از فعالیت را می‌طلبد. اما زن در خودش بدون نیاز به واسطه و پیش از هرگونه تقسیم ممکنی میان کنش‌گری و کنش‌پذیری، خودش خودش را لمس می‌کند. زن همیشه خودش را لمس می‌کند، بی‌آن‌که بتوان او را از این کار منع کرد، چون اندام جنسی او از دو لبه تشکیل شده که پیوسته یک‌دیگر را لمس می‌کنند» (آن اندام جنسی که یک اندام نیست، ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهان‌دیده، ص ۴۸۲)"..." سیکسو و ایریگاری و همراهان آن‌ها ... دقیقاً بر لبه‌ی خنجری پا می‌گذارند که در یک‌سوی آن مرد قرار دارد و در سوی دیگرش زن و می‌گویند همین تفاوت در ساختار تنانه است که باید از آن به‌عنوان نشانه‌یی از گستردگی و تنوع لذت و خود-لذت‌بری زن که سکس معطوف به آن است، سخن گفت. پس نه‌تنها با نشان‌دهی آن حفره یا «سوراخ سیاهی» که در تن زن قرار گرفته نمی‌توان بر برتری جنس مرد و نقص ساختاریافته‌ی جنس زن حکم داد، بلکه از قضا درست همین حفره است که ثابت می‌کند کسی که در امر لذت موقعیت و منزلت برتر را دارد، آن زن است نه مرد که می‌تواند با لمس خود‌به‌خودی‌یی که توسط اندام جنسی او صورت می‌گیرد این لذت را مدام تکرار و بازتولید کند."

و "در فصل دهم رمان «مرگ و برادرش» در ادامه‌ی همان صحنه‌یی که در بالا از آن یاد شد، می‌خوانیم: «دختر دوباره گفت زود باش. سراسیمه آلتش را مالید، اول با دست و سپس به ران‌های دختر. بیهوده بود و او خود این را می‌دانست، ناممکن بودن نعوظ دوباره را. دختر دوباره گفت زود باش. آغاز کرد به جلق زدن. اکنون آلت ترسو آهسته‌آهسته بزرگ می‌شد، البته نه آن‌قدر بزرگ که با آن بشود کاری کرد، فقط اندکی بزرگ‌تر از حالت همیشگی. آلت را گذاشت میان ران‌های دختر و خواست فرو ببردش. تلاشی بیهوده. آلت خمیده…» (همان، ص ۴۸).
اگر با این تصور نه‌چندان خوش‌آیند موافق باشیم که سخن گفتن از وضعیت اندام‌های جنسی و یا تمناهای تنانه بیشتر از این‌که آن‌ها را مسکوت و مکتوم بگذارند، در تحقیر و تصغیر آن‌ها کمک می‌کند و گفتمان شکل‌گرفته بر این اساس به‌مجرد این‌که مفاهیم خودش را می‌یابد، از محور خود دور شده و با مفاهیمی که اکنون در واقع وارونه عمل می‌کنند، بر سر تثبیت یا نفی ارزش‌هایی به جنگ می‌رود که دیگر مهار آن در اختیار تن و تنانگی‌ها نیست، بلکه فضایی بر آن مسلط می‌شود که خود تن نیز صرفاً به‌مثابه‌ی ابزار یا لااقل استعاره‌یی کارا توسط آن فضا به خدمت گرفته می‌شود. اگرچه بودند کسانی که علی‌رغم آشنایی نظری و عملی‌شان بر نوشتار زنانه، یعنی برگفتن از و تبیین تمناهای تنانه تأکید می‌کردند."

"مذهب" در متون عمران راتب
برخورد عمران راتب به مذهب در تمام ابعادِ آن است، به وجوهی که دلالت بر آن دارند، آن شرایطی که سبب پیدایش آن ها شده است، و وجه متافیزیک و خیال باورانه ی آن. با بسی احترام به روشنفکران دینی چون آرکون و ملاصدرا و ابن رشد و غیره برخورد می کند. برخلاف بسیاری که بدون اینکه صاحب نظر باشند به گونه ای سطح اندیشی وجود خدا و مذهب را منکر می شوند. پدر عمران راتب یک روحانی بود و عمران از دوران کودکی در مطالعه ی متون اسلامی مطالعات وسیعی کسب کرد. و به همین رو زمانی که به دیگر مطالعات بخصوص فلسفه ی غرب نیز روی آورد، کاملن می توانست تشخیص دهد که مبنای مذاهب در کجا قرار دارند. و وقتی در مطلب "حاد واقعیت و جهان های موازی" در برخورد به اندیشه هایی پیرامون رمان "خوابیداری هفت زن" (3) نوشته ی خسرو مانی می گوید: "خدایان چیستند؟ این همه خدای احمقی که انسان ها به خاطرشان کشته می شوند، چرا هنوز هم از این قدرت برخوردارند که انسان هایی را به پای خود قربانی کنند؟" سال ها وقتش را صرف مطالعه ی عمیق اسلام و مذاهب دیگر و هم چنین مکاتب غیر دینی کرده است و این حکم را می دهد. و اگر برخوردهایی با روشنفکران دینی داشته و آن ها را به نقد کشیده با دانش کافی بوده است.

در این جا ن من نقل قولی از یادداشتی از عمران راتب به نام "اسلام"؛ حدیثِ تلخ گم‌شدگی‌ها" (4) در باب کتاب "اسلام" علی امیری ذکر می کنم و صحبت از آن ها را به طور مفصل در نوشته های بعد از این موکول می نمایم. در بخشی از این یادداشت چنین می خوانیم:

"امیری در بخش نخست کتاب خود در فصل سوم به الهیات سیاسی تاریخ اسلام پرداخته است. اما این بخش نیز محدود شده به «کلام» و آن‌چه که بیشتر با متن و از طریق متن بازتاب یافته است. در این‌جا نیز بستر تاریخی‌یی که چنین کلامی شکل گرفته، مغفول مانده و تغییرات و تحولات اجتماعی، بستر سیاسی-فرهنگی از نظر دور انداخته شده است. حال آن‌که اغلب همین تحولات و دیگردیسی‌های اجتماعی-فرهنگی است که در تعاملات و یا هم کنش‌ها و واکنش‌ها باعث شکل‌گیری یک نحله‌ی کلامی یا تضعیف و زوال آن می‌گردد. لذا الهیات سیاسی مورد نظر امیری نیز فقط در برج عاج مطرح شده و الزامات عملی آن نیز گویا کاری به کار جامعه و تجربه‌های روزمره‌ی اجتماع نداشته بوده. بد نیست دیگربار با ارکون همراه شویم: «… الهیات (یا بر حسب اصطلاح کلاسیک اسلامی، دانش کلام) عبارت است از پدیده‌یی فرهنگی که با چالش‌های جامعه‌یی که در آن زاده شده است، پیوند وثیق دارد. با آن‌که الهیات (تئولوجی) دقیقاً به‌معنای خداشناسی می‌باشد؛ بازهم اگر ما آن را از منظر علوم اجتماعی و تاریخی مدرن که جوزف فان ایس بدان تمسک جسته است، بررسی کنیم، درخواهیم یافت که این دانش در ماورای رویدادهای اجتماعی قرار نمی‌گیرد. به‌عبارت دیگر، دانش الهیات زاده‌ی تأملات انتزاعی و واگویه‌های تنهایی عالِمِ دین نبوده و از رویدادهای اجتماعی از قبیل سیاست‌بازی‌ها، سنت‌ها، عرف‌ها، فرقه‌گرایی‌ها و نزاع‌ها بریده و برکنار نمی‌باشد. تصویری که از الهیات بر ذهنیت مؤمنان سنتی سایه انداخته است، تصویر آرمان‌گرایانه و تقدس‌مآبانه است و این تصویر نارسا سیمای واقعی الهیات و بالعموم علوم دینی را نمایان نمی‌سازد. واقعیت این است که دانشمند الهیدان و عالم دین در تعامل تنگاتنگ با جامعه قرار دارد؛ به‌گونه‌یی که بر آن تأثیر می‌گذارد و نیز از آن متأثر می‌شود. لیکن عالمان دین از دیرباز با علم‌ساختن این مدعا که «کشمکش‌های موجود در جامعه هرگز بر آنان تأثیرگذار نیست»، کسب هیبت کرده‌اند. آنان می‌انگارند که به فضل دانش قدسی خویش، برتر و برکنار از حوادث جامعه می‌باشند» (همان، ص ۴)"


عمران راتب و "معنا و زبان"
بخش مهمی از مطالعات عمران راتب در باب معنا، زبان، زمان، هستی و مرگ بود. مطالعاتش به یک یا دو فیلسوف ختم نمی شد. در هر زمینه متون همه ی فیلسوفان ارزشمندی که کتاب هایشان را می توانست در افغانستان و از ایران تهیه کند یا در آن لاین مطالعه می کرد. آن ها را مقایسه می کرد، تحول و پیش زمینه های گفتمان ها را در فلاسفه ی پیشین می جست و اگر می خواست مطلبی بنویسد، یک نوشته ی بینامتنی از کار در می آمد با فلسفه ورزی ماهرانه و متبحر. در این کار قدرتی ما فوق تصور داشت. و این قدرتی بود که از عمران راتب نیرویی ساخت که او را برای همیشه ماندگار ساخت.

در اینجا بخشی از برخورد عمران راتب را در نوشته ای به نام "معنا؛ گم شدگی یا درک گم شدگی؟ (5) " به نوشته ای از یعقوب یسنا با عنوان " تاملی درباره فهم مرگ (به یاد استاد محب بارش) (6) نقل قول می شود:

"معنا را موجب فقدان دانستن، خوانش یک جانبه و فراموشکارانه از زبان و معناست نه تأمل هستی شناسانه و معرفت ورزانه. مبنای این خوانش، یک نگاه منفعت گرایانه و پوزیتویستی از زبان است که امروزه کسانی چون نوام چامکسی، ریچارد رورتی و دیگران دارند. چامسکی در کتاب «زبان و اندیشه» زبان را موجب گم گشتگی انسان می داند، با این استدلال ضعیف که زبان مبنای اندیشه است، اندیشه خالق صنعت و صنعت ابزار قدرتمندی برای از خودبیگانگی و گمگشتگی انسان. و هاوکینگ در بحث از کیهان شناسی همچون هایزنبرگ به عدم قطعیت متوسل شده، مسأله عدم امکان برگشت انسان به رحم مادر را مطرح می کند. یعنی انسان هر لحظه در حال دور شدن است. دال عینی بحث هاوکینگ صنعت و مظاهر تمدن مدرن است که با استفاده از بحث چامسکی، خیلی خوب می توانیم آن را به پیامدهای زبان و معنا تحویل بدهیم. بخش اخیر ادعای چامسکی به کنار، ما مسأله هاوکینگ را می پذیریم. حالا اشتباه کار در کجاست. اشتباه در این جاست که یسنا در نخست گفته است «زبان بستر معنا و بستر اتفاق و رخداد معنا است.» چرا اشتباه است:
الف: نخست پیشنهاد می کنم که بهتر است یک تفاوتی میان معنا و رخداد قایل شویم. معنا اساسن یک امر زبانی است و از منظر پدیدارشناختی، معنا هیچوقت رخ نمی دهد؛ اما سوی رخداد هماره به بیرون از ذهن است. امر واقع با رخداد قابلیت تبیین بهتری دارد تا یک امر ذهنی و زبانی.
ب: زبان کارکرد ابزارگرایانه ندارد و فقط بستر معنا نیست؛ ما نیز خود را در زبان پیدا می کنیم. همان بحث هایدگر است که می گفت زبان خانه هستی است. هستی در زبان منکشف می شود. ما چگونه فهمیدیم که ژرف ساخت معنا بر فقدان و گم شدگی نهاده شده است؟ از چی رهگذری به این انگاره رسیدیم؟ لابد باید بگوییم زبان؛ زبانی که معنا را ساخته است. آن بحث کلاسیک در منطق را به خاطر بیاورید که شخصی می گوید من در زندگی خود حتا یک حرف راست نگفته ام. این ادعای شخص می تواند شامل خود این حرفش هم باشد، پس یعنی این که حتا این جمله آن شخص هم راست نیست. حالا مگر نمی تواند این که می گوییم معنا اساسش بر گم شدگی نهاده شده است، در صدد خلق و تبیین یک معنا هستیم، خودش یک انگاره فاقد و گم شده باشد؟
دو: یسنا نوشته است: « انسان پیش از زبان داشتن، یا پیش از تجربه‌ی زبان، یک حیوان است و مانند حیوانات غریزه دارد.» و اندکی پایین تر اضافه کرده است: «... حیوانات دیگر نسبت به واقعیت چیزها دچار فقدان و گم‌شدگی نمی‌شوند...» و به باور من این یک مغلطه است؛ به تعبیر فیلسوفان کلاسیک، تالی این باور مقدمش را نقض می کند. چرا:
الف: استاد یسنای گرامی اگر کتاب «حقیقت و روش» گادامر را می خواند، بدون شک چنین چیزی را در خصوص زبان، انسان، حیوان و گمگشتگی نمی نوشت. گادامر به تبعیت از هایدگر، (که یسنا آن سخن هایدگر را می پذیرد)، خیلی صریح می گوید: «حیوان جهان ندارد.» چرا؟ چون «حیوان زبان ندارد.» در عالم بی زبانی، سخن گفتن از معنا و معنای جهان نه مقدور است و نه معنادار و بر این مبنا، در بی جهانی و بی معنایی، آیا می توان گفت « حیوانات دیگر نسبت به واقعیت چیزها دچار فقدان و گم‌شدگی نمی‌شوند...»؟ کدام واقعیت؟ کدام چیزها؟ ماحصل سخن گادامر این است که حیوان چون نمی تواند ادعا و تخیل خود را بیان کند، آن ادعا و تخیل نامنکشف و پنهان می ماند و هرچیز پنهان، قاعدتن دچار فقدان است: فقدان قدرت برای بروز و ظهور خود، فقدان تغییر، فقدان نقد. این فقدان ها باعث می شود که حیوان اصلن متوجه فقدان و گم شدگی خود نشود نه این که نتیجه بگیریم در حیوان فقدان و گم شدگی وجود ندارد."

 

(1) "شدن"  عمران راتب

https://parkour.negaah.ca/2017/07/02/شدن/

(2) "سکس و سوژه" عمران راتب

https://etilaatroz.com/55716/سوژه-و-سکس/

(3) حادواقعیت و جهان‌های موازی. عمران راتب
https://etilaatroz.com/65737/حادواقعیت-و-جهان%e2%80%8cهای-موازی/

(4) "اسلام"؛ حدیثِ تلخ گم‌شدگی‌ها" عمران راتب

https://etilaatroz.com/36714/اسلام؛-حدیثِ-تلخ-گم%e2%80%8cشدگی%e2%80%8cها/

(5) "معنا؛ گم شدگی یا درک گم شدگی؟" عمران راتب

http://www.kabulnath.de/Sal-e-Dowazdaoum/Shoumare-265/emran%20rateb.html

(6) "تاملی درباره فهم مرگ (به یاد استاد محب بارش)" یعقوب یسنا

https://8am.af/x8am/1395/03/06/moheb-baresh-poet-afghanistan/

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۲۴          سال  چهــــــــــــــــــاردهم              عقرب/قوس ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی   شانزدهم نومبر   ۲۰۱۸