قلمرو را به طالبان
میبازیم؛ مردم حرمانزده، ناامید و از صحنه سیاسی رانده شدهاند؛ انتخابات
به یک دستگاه تقلب سازماندهی شده مسخ شده است. آخرین لحظهها و عناصر
مشروعیت نیز از اقتدار سیاسی زدوده میشوند. نخبهگان سیاسی بر سر اقتدار
نمیخواهند به ژرفای بحران کنونی باور کنند. اپوزسیون سیاسی نیز با
خواستهای کاملاً مغایر قانون اساسی و با پراکندهگی و دامن زدن به
تجربههای وحشتبارِ قانونگریزی عملاً همان مسیری را میرود که حاکمان بر
سر قدرت میروند.
mandegarدر چنین اوضاعی بسیار طبیعی و بدیهی مینماید که طالبان درفشبردار
صلح و سخنگوی ملتی شوند که همه چیزش را از دست میدهد. یک پژوهشِ بسیار
خوشبینانۀ یکی از دانشگاههای امریکایی در روزهای اخیر نشان میدهد که در
افغانستان، در سالهای پسین پس از آغاز «جنگ با تروریسم» ۱۴۰هزار انسان
جان خود را از دست دادهاند. استالین روزگاری گفته بود که کشتن یک نفر
جنایت است، اما کشتن هزاران انسان آمار و ارقام اند.
ما مردم افغانستان در این چهل سال جنگ و کشتار با پدیدههای بسیار بد خو
گرفتهایم. به مرگِ جوانان خود؛ به غارت، تجاوز کشتار و انتحار، به شکنجه و
زورگویی و به قانونگریزی، به زشتی و پلشتی عادت کردهایم. بد فرهنگی به
فرهنگ ارتقا یافته است و بسیاری از انسانهای این سرزمین در این چهل سال
چنان غم و درد کشیدهاند که کمتر توانایی واکنش عاطفی جمعی را میتوانند به
نمایش بگذارند. همبستهگیها و حتا حس نوع دوستی ما با گسستها و
بریدهگیهایی که ماحصل یک دوران طولانی روزمرهگی غیر انسانی است، همراه
شده است. انسانیت ما و تعهد ما به همنوعان و سرزمین ما آسیب دیده است.
تمکین به رشوه، غصب مال و ملک مردم، تمکین به دزدی از سرمایههای ملی،
تاراج ملکیتهای عامه و تمکین به بسیار نمودهای بد و ناپسند دیگر رفتارهای
روزمرۀ ما را شکل میدهند؛ واقعیت چنین است. دردناک است و عذابناک، اما
چنین است.
وقتی خبر یک انتحار را میشنویم، بسیاری از ما آن را به مثابۀ یک خبر تلقی
میکنیم. چنین خبرهای وحشتناک را در متن اجتماعی و زمین ویرانشدۀ اخلاقی
آن قرار نمیدهیم. توانایی عزاداری و غمشریکی جمعی ما فرو کاویده است.
کشتهها و بدنهای پارهپاره عددها اند و یا تصویرهایی که در اکرانهای
خبری از پیش چشمان ما میگذرند. ما درد و غم مصیبتهایی را که درب خانۀ
همسایۀ ما را میزند، در گوشهها و ذخیرهخانههای ناخودآگاه خود پس
میزنیم؛ با شتاب آنها را بایگانی میکنیم و فردای هر حادثۀ خونین و جنایتی
که حکومتداران و زورآوران در برابر ما مرتکب شدهاند، روی میآوریم به
زندهگی روزمره. همخویی با زوال و زشتی و تمکین به استبداد و فساد برای
ما روزمره شدهاند. مثل هوای آلوده که آن را دم میکشیم، عذاب میبینیم و
از آن گریزی نداریم و یا نمیخواهیم بگریزیم و یا شاید هم توان گریز را
نداریم.
در اسطورههای یونانی وقتی که تانتالوس (Tantalus) پسرش را پارچه پارچه و
برای خوراک به خدایان یونانی عرضه کرد، خدایان یونانی خانوادۀ او را نفرین
کردند و او از محبت محروم شد. خانوادهاش را به زیر زمین تبعید و دخترشان
را به سنگ تبدیل کردند، به دلیل این جنایت ۱۴ نواسۀ او را کشتند. این
خانواده به روایت این اسطوره چنان مغضوب شدند، دو تنی که زنده ماندند،
آتریوس و تیستس (Atreus, Thyestes) نیز با بیرحمی برادر اندرشان را
کشتند و پستر یکی زن دیگری را اغوا کرد و زنجیر طلایی او را نیز ربود. در
بزم آشتییی که برگزار شده بود آتریوس گوشت فرزندان برادرش را آماده و به
او عرضه کرد. نسل در نسل این فاجعههای بیپایان ادامه یافتند. زنای
محارم، همنوع خواری، قتل و مصایب دیگر در سرزمین آنان رایج شد تا اینکه
جنگ تروا (ترویان) به وقوع پیوست. جنگی که به روایت تاریخ اساطیری موجب
زوال تمدنی بزرگ شد.
جنگ ترویان ما قرار بود در گفتوگوهای مسکو، به تاریخ دهم نوامبر امسال،
میان نمایندهگان شورای عالی صلح افغانستان و طالبان با حضور ده کشور دیگر
مورد بحث قرار گیرد. بسیاری امیدوار شدند که شاید مردم افغانستان از این
بلای پایانناپذیر رهایی یابند و روسها پس از آن همه یاد ماندههای بد و
بیدادگرانه بتوانند اینبار با آوردن صلح صفحۀ نوی را در روابط میان دو
کشور رقم زنند. نمایندهگان مردم افغانستان در کنفرانس مسکو حضور نداشتند.
حکومت افغانستان نیز حضور نداشت. همانگونه که ما مردم افغانستان در
گفتوگوهای میان ایالات متحده با طالبان نیز حضور نداریم. قدرتهای بزرگ
در آوردگاه رقابتهای میان شان همیشه و همهجا در درازنای تاریخ مردم را
فراموش میکنند و ستونپنجمیها را به جای مردم میگذارند. ستونپنجمیها
تنها مولود تجربۀ خونین و برباد رفتن ماحصل جانبازی جمهوریخواهان اسپانیا
نیست. این نام از شکست خیزش بشریت ترقیخواه در برابر فرانکویسم آمده است،
اما مزدوری و سرسپردهگی به قدرتهای بزرگ همیشه در تاریخ وجود داشته است.
اندوهبار این است که در برابر چشمان ما آنچه که به وقوع میپیوندد، روند
صلحی نیست که مردم ما در حسرت آن بودهاند. مشروعیتزدایی از پایداری در
برابر هجوم پاکستان و طالبان و جانبازیهای هفدهسال اخیر مردم ما است.
گفتوگوهای خبری طالبان با ارباب رسانهها در مسکو، بیشتر از اینکه نمایش
حضور یک گروه صلحطلب و مدنی شده در برابر رسانههای جهانی باشد، نشان از
مواضع کسانی داشت که آمدهاند تا قدرت را تسلیم شوند. آنانی که در روستاها
و شهرهای این دیار دختران و پسران جوان را به بهانۀ نگاه عاشقانهیی
سنگباران میکنند، با روزنامهنگاران زیباروی و طلا گیسوی رسانههای
جهانی به راحتی صحبت میکردند؛ اما از جانب ما کسی نبود تا گردن بلند کند
و پاسخی بگوید. نمیدانم که صحنۀ آمدن جنرالان صدام حسین برای امضای
قرارداد آتشبس با جنرالان امریکایی در سال ۱۹۹۱ به یاد کسی مانده است؟
جنرالان عراقی زبون و بیچاره و ورشکسته آمده بودند تا پیمان تسلیمی ارتش
عراق را امضا کنند. آنانی که با جباریت بیمانند مردم عراق را سرکوب و زنان
وکودکان کرد را با گاز کیمیایی قتل عام میکردند، در برابر جنرالان
پیروزمند امریکایی زار و زبون و در مانده از ماشینهای زرهیشان پیاده
میشدند. دیروز وقتی به سیمای سخنگویان طالبان میدیدم، همان صحنه در ذهنم
تداعی میشد و به یاد زبونی رهبران کشور ما افتادم و درماندهگی سرقوماندان
اعلایی که آوردگاه قوماندنی او در چهاردیواری ارگ و بسیج سلحشوران و
قلمشوران نژادی علیه آنانی که با او زبان متفاوتی دارند اما ظاهراً هموطن
او اند، خلاصه شده است.
جنگجویان طالبان در میدانهای نبرد پیشروی میکنند و سخنگویان و
دیپلوماتهای آنان صحنهها و سالونهای گفتوگوهای دیپلوماتیک را در حیطۀ
خود در میآورند. چنین امری نشان از موفقیت و حرفوی بودن رهبران آی.اس.آی
و ضعف و ناتوانی رهبران افغانستان و حامیان امریکایی آنان دارد. نشانههای
این ناشیگری سیاسی بسیار تازه نیست. آنچه که دیروز در مسکو به نمایش
گذاشته شد در واقعیت ادامه و تکامل منفی همان تجربۀ مبتذل و غیر
مسوولانهیی است که از چند سال بدینسو حتا پیش از ایجاد حکومت وحدت ملی
دیده میشد. کاری که حکومت وحدت ملی به دلیل وابستهگیها و عدم مشروعیت
همه جانبهاش آن را به کمال رساند. حضور پیروزمندانۀ دیپلوماتهای طالبان
در کنفرانس مسکو، حضور غرور آمیز و صحبت به سه زبان، انگلیسی، فارسی و پشتو
و آمادهگی حرفوی آنان در برابر کمرهها نشان دادند، گفتوگوهای صلحی که
بدینگونه به پیش بروند چه فرجامی خواهند داشت.
من انتقادی بر ابتکار فدراسیون روسیه و میزبانی آن کشور از این کنفرانس
ندارم. همانگونه که کشورهای دیگر با طالبان گفتوگو میکنند، روسیه نیز حق
دارد با آنان گفتوگو کند. امتیاز دیپلوماسی روسیه در این است که خلاف
ایالات متحده در حضور رسانههای جهانی و کشورهای همسایه و نمایندهگان
شورای عالی صلح با طالبان گفتوگو میکند و نه مانند دیپلوماتهای امریکایی
که حتا به رییسجمهوری که خود نصب کردهاند، در این باره گزارش نمیدهند.
مشکل کار در این است که هم در تجربۀ صلحطلبی ایالات متحدۀ امریکا و هم در
تجربۀ صلحطلبی فدراسیون روسیه جای نمایندهگان اصلی مردم و حکومت
افغانستان و بهویژه قربانیان اصلی تروریسم و آنانی که وفاداریشان را در
سالهای پسین به دموکراسی و حاکمیت مردم نشان دادند، خالی است.
برون زدن و پسزدن آنانی که در برابر هجوم پاکستان در افغانستان بیشترین
قربانیها را دادهاند و برون نگهداشتن دموکراسیخواهان افغانستان از
گفتوگوهای صلح و کم بها دادن به اینها موجب صلح پایدار نخواهد شد.
افغانستان امروز، با سال ۱۹۹۴ بسیار تفاوت دارد و جهان امروز نیز دنیای
تکقطبی آن زمان نیست. هزاران شهروند افغانستان، زن و مرد در سالهای اخیر
از نهادهای اکادمیک داخلی و خارجی با تحصیلات عالی فارغ شدهاند. موجودیت
رسانههای ملی و بینالمللی موجب ارتقای سطح آگاهی و انتظارات مردم شده
است. میلیونها شهروند افغانستان یا به کشورهای خارج سفر کرده و یا از آن
کشورها برگشتهاند. تجربههای مهاجرت، کار و زندهگی در کشورهای دیگر و
شکستن مرزهای بستۀ زندهگی روستایی و گسست انحصار رهبری سنتی، موجب
دگرگونیهای کیفی در چشمداشت مردم از زندهگی در یک جامعه و مشارکت در
فرایندهای تصمیمگیری قدرت شدهاند.
هر نژادپرستی که به این توهم مبتلا شود که میتواند جامعۀ افغانستان را
مجدداً از درون مستعمره کند، در واقعیت پایان افغانستان را میخواهد.
دکتورین ملتِ تکقومی، تکزبانی و استقرار سلطه با توسل به زور به تاریخ
پیوسته است. دامن زدن به این باور که میشود چنین پروژهیی را در جهان
کنونی مستقر و پایدار ساخت و آنهم در کشوری که مردم آن به آگاهیهای
نیرومند قومی دست یافتهاند، فاجعه بهبار خواهد آورد. همدیگرپذیری، تنوع
و پذیرفتن برابری برای همه، یگانه راه حل و رسیدن به صلح پایدار است؛
میدانیم که چنین فرایندی را نمیتوان به مثابۀ یک پروژۀ استخباراتی و یا
واکنشی به تهدید داعش و ارتقای طالبان به شریک استراتژیک به بهای راندن
اکثریت مردم افغانستان از صحنۀ سیاسی و تکهویتی ساختن مردم افغانستان به
فرجام رساند.
از اینرو، اگر گفتوگو با طالبان و حامیان آنان درست است و باید صورت
بگیرد، باید روند و نحوۀ رسیدن به صلح را تغییر داد. نخست ایجاب میکند که
روند رسیدن به صلح را از انحصار قدرتهای بزرگ بیرون کرد. این روند باید
افغانی شود و اجندای گفتوگوهای صلح نیز باید توسط افغانها تعیین شود. صلح
میتواند میان طرفهای درگیر به وجود بیاید و طرفهای درگیر منازعۀ
افغانستان از یکسو طالبان و پاکستان اند و از سوی دیگر، مردم افغانستان و
ایالات متحدۀ امریکا که متأسفانه مردم افغانستان توسط یک حکومت بسیار ضعیف
و شورای صلح ضعیفتر از آن نمایندهگی میشوند.
|