نویسنده باور دارد؛
درعصریکه حکومتها ماهیت شان را در مدینهی فاضلهی بشرمدرن از دست
میدهند، و نقش بیاثرشان ناقوس نابودی شان را مینوازد، حکومتی از نوع
داعشی محکوم به نابودی مطلق است.چه بسا اگرآمار قصاوت وکشار بیرحمانهی
شان نباشد امریست به شدت مضحک.
او رمان را با عشق سوزانی آغاز میکند که از همان نگاه پشتی کتاب آغاز
میشود. هرچند انجام داستان نیز بی ارتباط با طرح پشتی زیبای این اثر نیست
امابی شک نگاه عاشقان را کمالی است وصف ناپذیر که صد ساله سخن را دوست با
دوست به یک چشم زدن می گوید؛ بخش اول روایت زنده گی شهریست با ذکر مشاغل
واندکی بحث های طبقاتی وسنت ها، در بخش دوم که بدنهی اصلی این اثر است
روایت پا بهپای این دلداده گان به سرزمین خلافت اسلامی میرود ونویسنده
درآن محشرِ گلوله وخمپاره ازعشق اسلحه میسازد. آری در آن سرزمین که دیگر
شاید زمین نیست خشونت ومهربانی باهم در میآمیزند ومرزی میان عشق ونفرت
ازهم باز شناخته نمیشود.
گویی داستان میدان وابزار مبارزهی بیامان، میان این دو اسطورهی همزاد
بشری( عشق ونفرت)قرار میگیرد. اما نه رسالت این رمان آنجاست که سرنوشت
زنان بدبخت در گروه داعش وحقارت غرور شکن آنان را با اعمال شرمآور مردانی
روایت میکند که نگاه ابزارگونه به زن دارند. و زن را روز چندین بار با
چندین تن حلاله ونکاح میکنند.تا جریان خون وشهوت از حرکت نهایستد.
نویسنده مانند مازوخست ها به نمایش هرچه تمام تر این جنایات وقت میگذارد تا
مخاطب را نیز به سرزمین دلشوره ها فراخواند.وزشتی این مصیبت اجتماعی-فرهنگی
را با قدرت تمام به نمایش بگذارد.وتا ممکن است از رمز وراز تشکل سازمان ها
وشبکه های آنان بگوید. اما انصافاً حواشی روایات مانند، اعتماد کردن،
خداحافظی ها، انتظار ها و تمنا ها چنان به زیبایی به رشتهی تحریر درآمده
اندکه تاثیر عمیقی برمخاطب می گذارد.
من همیشه در آرزوی خلوتِ همانند «پستوی جلب اعتماد» داعشیان هستمکه در آن
انسان بی پناه وستم کشیده بتواند زهرهای زندهگی را زمین بریزد. وصادقانه
به حرفهایش گوش فراداده شود، زیرا آدمیرا گاهی ستم آنقدر خسته نمیکند که
ناسپاسیها، پیمان شکنیها، رسمیتها ودیوان سالاری از پا درمیاورد. بشر
سرخوردهی امروز آنجا که نامش داعش میشود از همین حوالی واز دل همین توحش
بیرون میآید.
هرچه قدر با این رمان پیشتر میرفتم احساس میکردم باید بلند بلند گریه
کنم که چه برسر بشر گذشته است اما بغضام گاهی اجازه نمی داد برای دقایقی
توقف نکنم واین امر سد اشک ریختنم میشد. تازه دل کندن از آن هم مقدور
نبود.
من جز اورهان پاموک ونجیب محفوظ از ادبیات عرب وترک رمان نخواندهام،
ارتباط راحتیکه با نزار قبانی، آدونیس وخلیل جبران برقرار میکردم خلاف
ارتباطم با رمان های غرب بودکه ترجمه میشوند- شاید زیر ترکیب های انبوه در
برگردان ماهیت دیگر می یابند- این اثر اما این باورمرا قطعی تر میکند.که
هنوز برای فهم دقیق بشر غربی دشواری دارم.
که اعتراف میکنم نویسنده این رمان با گرایش به شدت شرقی واندکی متمایل به
عقاید اسلامی فضای باز روایت را مختصر کرده است اما حس همزاد پنداری من
شرقی با برخورد های نویسنده دربرابر قضایا از حسن های فوق العادهی آن است.
که میتوانم بگویم به مراتب از کارهای غربی مانوس تر است.
این اثررا برای خانوادهام میفرستم که دوست شان دارم وبه دخترم که فرشتهی
عصر توحش است.
|