درباره نقد هایی که بر
مارکسیسم شده، اعم از جامعه باز پوپر و خشونت و انقلاب هانه آرنت، من نقد
آرنولد توین بی، مورخ برجسته انگلیسی را می پسندم که گفته بود مارکسیسم را
نه ذات انقلابی و نه بستگی حاکمیتش بلکه بی چارگیش در مقابل رستگاری فردی
آدمی یا آنچه که ادیان و آیین های معنوی به مردم می دهند از پا در آورده
است. مراد از همه این روایت ها، قرائت روسی/لینینی بوده که به فروپاشی
انجامید. برای این توین بی، مارکسیسم چینی را به خاطر سنت آیینی کنفوسیوس ،
دارای امن و بقای بیشتر می داند. زندگی محمد طاهر بدخشی را به نظر من در
این گستره می توان بررسی کرد. یک مبارز برجسته چپ که صاحب دیدگاهی مختص به
خودش بود.ظاهرا طرفدار تلفیق نوعی از معرفت عرفانی با سوسیالیزم بوده ،
اینکه به مولانا و بیدل و عین القضاه دلبسته بوده و از دل این سنت، می
خواسته روایت سوسیالیستی بومی را معرفی کند. احتمالا دلیل عمده اختلاف او
با باقی هم رزمان بعدها پیروزش نیز همین بوده است.
*
یکی از قدیمی ترین کتاب ها در خانه ما، همین یادنامه بدخشی است که عکسش را
آورده ام. این کتاب را بارها و بارها ورق زده ام، از همین کتاب با نثر
جادویی صبورسیاسنگ آشنا شدم. منتها درین کتاب صحبت های دقیقی درباره روش و
منش او نیست بیشتر توصیفاتی ادبی مثل یل گردن فراز و رستم روزگار و ازین
نوع کلی گویی های زیبا فراهم آمده است. به تبع علاقه، خیلی از نزدیکان و
یاران او را هم پیدا کردم و با هم در طی سالهای گذشته حرف زدیم. بهترین
نوشته درین کتاب از جانشین فعلی او آقای کوشانی ست که تفاوت او را با باقی
مبارزین چپ در نوع باور به معرفت دینی و عدالت اجتماعی می داند. برای مثال
شعری از شاعری کرد می آورد که؛
بگذارید هر کدام ما از دسترنج خود
بر یک سفره نان بخوریم
هر یک از ما فرزندان خود را بپروریم
اما مادر -عراق را از یاد نبریم..
اما خیلی از پیروان بدخشی او و نهضت او را محصور به بدخشان بسته اند.
دشمنانش هم او را ستمی و ضد پشتون نامیده اند. چیزی که استاد باختری و
کوشانی درین یادنامه هر دو منکر می شوند. دوست شادروانم کرگر خوستی که از
یاران نزدیک بدخشی بود و بسیار هم طرفدار رونق فرهنگ پشتو، او را کسی توصیف
می کرد که طرفدار رونق همه فرهنگ های محلی بود. کسی که از رسوم پکتیا به
اندازه بدخشان آگه بود و لذت می برد.
تقریبا تمامی کسانی که درین یادنامه سخنشان آمده، از دلبستگی او به ادبیات
و عرفان و حتی خواندن آثار دینی در زندان یاد کرده اند.اما هیچ کدام او را
مذهبی ندانسته اند منتها شکل این مشرب تلفیقی را هم شرح نداده اند.
استاد اکبر، استاد ما ، این مشرب را با ریاکاری استالین و بعدها مسوولین
چپی ما ، متفاوت می دانست. از ایمان او به نوع انسان و نگاه جهان وطنی او
قصه ها داشت و چیزی شبیه به همین نکته توین بی که سوسیالیزم چینی با معرفت
سنتی خودشان قوام گرفته و در افغانستان هم باید چنین روایتی بومی و در عین
حال انسانی شکل بگیرد. برای این به جای همراهی با اعیان و اشراف ، مصاحب
مردم روستایی بود. عدالت اجتماعی او دربین روشنفکران گاهی بد و افراطی بر
داشت می شد. چون تبدیل به فرافکنی داغ های تاریخی می شد اما در روستاها ،
برای مردم روایتی تاریخی و آشنا بود.در طی قرن ها ، مبارزین بسیاری ازین
دریچه سخن گفته بودند. دین ها مبلغ همین دعوا بودند و مانی که سنتش قرن ها
در بدخشان زنده بوده و همین طور مزدک که سنت پاک دینان را بنا نهاده بوده ،
زمین و زر و زندگی مردم را به زور تقسیم نکرده بود. بلکه با ترویج و تبلیغ
آیینش، خود مردم را داوطلب عدالت کرده بود. مردم عدالت را نوعی آیین معرفتی
می دانستند و به آن پابند می شدند. این خلاصه نوع نگاه طاهر بدخشی شهید
بوده احتمالا و من با اینکه یادم از کسانی چون جان بال در غرب می آید که
برای دعوای برابری بردگان و ارباب در قرن چارده اعدام شدند، یا آنچه بر سر
مانی و مزدک و دیگر مبارزان عدالت در تاریخ گذشته،..منش و مرگ تلخ بدخشی را
به دست هم رزمان خودش ، عجیب نمی دانم.
به هر حال امیدوارم روزی نه چندان دور، بتوان سمیناری ، برنامه یی تحقیقی
در باره طاهر بدخشی و نوع روش و منش او بر گزار شود، که در آن توصیف های
کلی نه بلکه کارهای تحقیقی ارائه شود. و سنت روشنفکری و اشکال آن در
افغانستان کمی روشن تر شود. یاد همه شهدای راه آزادی و انسان گرامی باد.
|