تنهایی کنج دنج اطاقیست
با
چشمهای
پف کرده
ونوشتن نام کسی روی درودیوار
تنهایی
تکراریست
همین روزهای پاییزی...
یا
خیره ماندن به سقف
درتب تخت های دونفره
تنهایی
گاه درد مشترک یست
گاه حفره ای درپیشانی کلمه
محزون وهمناک
که میتواند
ازتو
تنها کفشی جا بذارد پشت در خانه...!
مرا تن کن
وبوسه هایت را روی تنم بنویس
سینه هایم را
از درون شعرهای برهنه ات
بیرون بکش
و آرام آرامم بنویس
توصیف غریب
توصیف بدیع
توصیف لطیف
موهایم را که باز میکنی
تار تارش را بنواز
تا گره بخورد انگشتانت
وسط پیراهن و...
بافت تنم
میخواهم سوسو شوم
از درون شعر های که جوهرش را درمن
می ریزد و مرا به یغما می برد...!
هدا خاموش |