ریچارد رورتی فیلسوف
معاصر امریکایی فیلسوفان را به دو گروه تقسیم. گروه اول، شامل کسانیاند که
نظریات شان در «حوزه عمومی» کارآمدی دارند و میشود در بخشهای از قبیل
سیاست و اجتماع از آنها استفاده نمود. او به این گروه نام «بچههای خوب»
را میگذارد. گروه دوم، شامل کسانی اند که نظریات شان در حوزه عمومی
کارآمدی ندارند و تنها میشود در «حوزه خصوصی» از آنها بهره برد. تفکرات و
نوشتههای این دسته از فیلسوفان ما را از کسالت و ملالت میرهاند.
عمدهترین نقصی که در کار این دسته وجود دارد شاید این باشد که فکر کنند
نظریات شان در حوزه عمومی هم کارآمدی دارند. رورتی، روی این متفکران اسم
«بچههای شیطان و بازیگوش» را میگذارد. حالا اگر ما فرض را بر این بگذاریم
– که یک فرض محال است- شریعتی فیلسوف بوده، میشود در یک دسته بندی کلان
کارهای او را به بررسی گرفت.
نوشتههای شریعتی (که البته بخش عمده کتابهای شریعتی برگرفته از
سخنرانیهایش میباشد، و منظور ما از نوشتههای او شامل سخنرانیهایش هم
میشود) به سه دسته تقسیم میشود: «اجتماعیات»، «اسلامیات»، «کویریات». طبق
مقدمهی که تذکر داده شد، نوشتار نوع اول و دوم مربوط به حوزه عمومی اند،
اما نوشتار نوع سومی مختص به حوزه خصوصی میباشد. برای کسانیکه آشنایی
نسبی با اندیشه و کتابهای شریعتی دارند معلوم است که ویژگی مسحور کنندهای
در کارهای شریعتی وجود دارد راه تفکر و استدلال ورزی را میبندد، اما
مهمتر از آن این نکته را باید در نظر داشت که نوشتههای «اجتماعیات» و
«اسلامیات» شریعتی امروزه چندان کارآمدی ندارد. به نظر میرسد نوشتههای
اسلامیات و اجتماعیات او معطوف به هدف مشخص بوده که زمانمند است؛ یعنی
برای رسیدن به هدفی مشخص نوشته شده که بعد از آن اهمیت خود را از دست داده
است. شریعتی، بیش از آنکه یک متفکر باشد و افق دید خود را به آیندههای
خیلی دور گشوده باشد یک روشنفکر بود؛ روشنفکری که تلاش میکرد هر چه
زودتر کارهایش به بار بنشیند و نتیجه بدهد. خلاصه سخن این میشود که،
شریعتی یک انقلابی بود. او نمیخواست، و یا هم نمیتوانست، وضعیت موجود را
تحمل نموده و به صورت آهسته و پیوسته برای رهایی از وضعیت تفکر نماید. او
خواستار یک دگرگونی بود که هر چه زودتر اتفاق بیفتد و از وضعیتی که
نارضایتی خود را از آن ابراز مینمود، آزاد شود. با این حساب، نوشتههای
اسلامیات و اجتماعیات او برای رسیدن به همین هدف تولید شده است. این قسمت
از کارهای او مربوط به حوزه عمومی بود، که همانطور که تذکر داده شد
زمانمند است و غیر از زمان به خصوص خودش نمیتواند در زمانهای دیگر قابل
استفاده باشد. اما در «کویریات» ما با یک شریعتیِ مواجه میشویم که اندکی
از شریعتیِ انقلابی تفاوت دارد. این نوشتهها در حوزه خصوصی کاربرد دارند.
وقتی ما به این بخش از نوشتههای شریعتی رجوع میکنیم میبینیم که هنوز هم
برای ما تازگی دارد، و خواندن آن ما را از کسالت و ملالت میرهاند. این
نوشتهها زمانمند نیستند و میتوانند در هر زمانی قابل خواندن باشند.
کویریات، ما را با انسانی مواجه میسازد که، به اصطلاح هایدگری آن، «در
هستی پرتاب شده است». این نکته را در نظر داشته باشیم که این سالها در
ایران بعضی از هایدگریستهای همچون بیژن عبدالکریمی خواهان بازخوانی شریعتی
میباشد، و اهمیت ویژه برای نوشتههای او قایل است. از مهمترین دلایلی که
میشود برای انجام این کار برشمرد وجود نوشتههای «کویریات» میباشد.
همانطور که میدانیم شریعتی با اندیشههای اگزیستانسیالسیتهای همچون
آلبرکامو و ژان پل سارتر نیز آشنایی خوبی داشت. او از جهتی خودش را
اگزیستانسیالیست نیز میدانست؛ اگزیستانسیالسیتی که مختص به خودش بود و با
اگزیستانسیالسیتهای همچون کامو و سارتر تفاوت داشت. باید تذکر داد که
شریعتی میتواند برای ما دریچهی شود که با نظریات کامو و سارتر آشنا شویم.
به هر صورت، کویریات شریعتی هنوز هم خواننده دارد، و ما زمانی که به
کویریات رجوع میکنیم با یک انسان پرتاب شده در هستی و دردمند مواجه
میشویم. شریعتی خودش بر این باور بود که او در نوشتههای کویریات خود
زندگی میکند. کارآمدی کویریات در حوزه خصوصی است و به هیچوجه در حوزه
عمومی قابل استفاده نمیباشد.
اما از سمت دیگر اگر بخواهیم شریعتی را بررسی کنیم میبینیم که امروزه ما
با یک شریعتی مواجه نیستیم. وقتی که داریم از شریعتی حرف میزنیم باید مشخص
کنیم که منظور ما از شریعتی کدام شریعتی است. به معنای بارتی کلمه ما امروز
از شریعتی میتوانیم به عنوان «اسطوره مدرن» نام ببریم. متفکران ایرانی
وقتی که از شریعتی حرف میزنند به این نکته توجه دارند که شریعتیِ که از آن
به عنوان «معلم انقلاب» میشود نوشتههای او حتا در چتهای خصوصی عشاق هم
راه بازنموده است! طبق این رویکرد حتا ما شاهد یک نوع رقابت بین شریعتی و
سلبریتیها میباشیم. اما آنچه در این نوشتار بر آن تأکید میرود این است
که شریعتی انقلابی به تمام معنا بود. این ویژگی شریعتی را میتوان از اثر
گزینش شخصیت دو گانه بوعلی و ابوذر در تاریخ اسلام تثبیت نمود. شریعتی مدام
از کسانی چون ابوذر و ابن سینا حرف میزد، و در این میان قهرمان اسطورهای
خودش را ابوذر میدانست نه ابوعلی سینای فیلسوف. از اینجا است که زمینه
برای نسبت شریعتی با فلسفه مهیا میشود.
در باب مخالفت شریعتی با فلسفه سخنها بسیار گفته شده است. خود شریعتی
فیلسوفان را بیغیرت و بیصفت میدانست. اما کسانی چون عبدالکریم سروش بر
این باور است که اینکه ما شریعتی را مخالف فلسفه بدانیم سخنی بیاساس
گفتهایم. به باور سروش، شریعتی مخالف فلسفه نمیباشد. کسانیهم مخالف
نبودن شریعتی با فلسفه را از طریق پسرش احسان، و اینکه شریعتی او را برای
تحصیل فلسفه به فرانسه روان کرد، تأیید میکنند. اما با توجه به زمانه و
کارهایی که شریعتی کرد واقعی مینماید که ادعا کنیم او در زمان خاص خودش
میتوانست مخالف فلسفه باشد. چون به باور او فیلسوف نمیتواند انقلاب ایجاد
کند، و او به دنبال چهرههای بود که از طریق آنها بتوانند کار انقلاب را
سرعت ببخشد. میبینیم که او از میان چهرههای همچون ابوعلی سینای فیلسوف و
ابوذر انقلابی، ابوذر را انتخاب میکند. این میرساند که شریعتی را میتوان
مخالف فلسفه دانست. اما در کنار این، و برای رفع سوء فهم، باید گفت که این
مخالفت نمیتواند دوامدار باشد. به این دلیل که برای استقرار و ثبات
پارادایمهای جدید و نوظهور، که بعد از انقلاب به وجود میآید، نیاز است تا
فلسفهورزی رونق بگیرد و بنیانهای نظری و تئوریک انقلاب را مستحکم نماید.
این یعنیکه شریعتی نمیتواند مخالف فلسفه باشد، و تحصیل فلسفه برای پسرش
احسان موجه مینماید. در مجموع، نسبت شریعتی با فلسفه نسبی و دو پهلو است.
یعنی هم میتوان او را مخالف فلسفه دانست، و هم از این جهت که فلسفه باعث
استحکام بنیانهای نظری یک پارادایم است او را مخالف ندانست.
از نسبت شریعتی با فلسفه که گذر کنیم پرداختن اجمالی به نوعیت و ماهیت
نوشتار شریعتی لازم مینماید. یعنی حرفهایی هم پیرامون سبک و ماهیت نوشتار
شریعتی وجود دارد که لازم است در اینجا به آن پرداخته شود. برای متونی که
شریعتی نوشته دو ویژگی عمده را میتوان برشمرد. اول، نوشتههای شریعتی
خاصیت نشئه کنندهگی دارد. دوم، نوشتههای شریعتی عاری از استدلال و
پشتوانههای منطقی، و یا هم عینی، اند. البته ویژگی دوم از آنجایی بر
میخیزد که ویژگی اول وجود داشته باشد. واضیح است که آنگاه که خصلت نشئه
کنندهگی در نوشتار مطرح باشد خود به خود راه بر استدلال ورزی مسدود
میشود. خوانندهای که با کتابهایی همچون «گفتوگوهایی تنهایی» و
سخنرانیِ چون «پدر، مادر! ما متهمیم!» آشنا باشد خاصیت تخدیری کارهای او
را به وضوح حس میکند. اما تأسفبار تر از آن این مورد است که فقدان
استدلال در مهمترین نوشتههای شریعتی که مربوط به بخش اسلامیات و
اجتماعیات اند موج میزند. و از این لحاظ است که خواندن کتابهای شریعتی،
خصوصن برای کسانی که با مرتضی مطهری و عبدالکریم سروش آشنایی نداشته باشند،
اندکی خطرناک است. تجربهای که راقم این سطور دارد این است که شریعتی
خوانندگانش را سطحی و احساساتی بار میآورد. کسی که شریعتی میخواند سخت
است که به استدلال و تفکر کردن علیه آن چیزهای که میخواند بپردازد.
علیالخصوص این کار برای کسانی که قبل از آن که شریعتی بخواند، هیچ کتابی
نخوانده باشد، خیلی مهلک است. این سخن را از آن رو آوردم که معمولن در
جامعه ما کتاب خواندن با شریعتی آغاز میشود. اما خوشبختانه برای رهایی از
این وضعیت راههایی هم وجود دارد که دمدستترین آنها پیشنهاد خواندن دو
کتاب «فربهتر از ایدئولوژی» و «از شریعتی»ی علم عبدالکریم سروش میباشد.
البته آراء سروش در باره شریعتی فقط محدود به این دو کتاب نمیباشد و
خواننده که علاقهمند به فهم بهتر شریعتی باشد میتواند در کنار این دو
کتاب آثار دیگر سروش را هم بخواند. بر علاوه سروش، خواندن کتابهایی مطهری
هم میتواند برای رها شدن از دام ایدئولوژی اندیشی و احساساتی عمل کردن
شریعتی ما را کمک کند. به هر ترتیب، ما از فقدان استدلال در نوشتههای
شریعتی زیاد گفتیم، برای اینکه بتوان این ادعا را اثبات نمود بهتر است
مثالی را تذکر بدهیم تا به قول حافظ «...سیهروی شود هر که در او غش باشد».
شریعتی این گفتهاش را به وفور تکرار میکند که «آنان که رفتند کاری حسینی
کردند. آنان که باقی مانده اند باید کاری زینبی کنند، ورنه یزیدی اند».
واقعن پشتوانه منطقی این حرف چیست که آنان که کار زینبی نمیکنند یزیدی
اند؟
اما شریعتی در زمان خودش هم مورد انتقادات فراوان قرار گرفت. از جمله
مخالفتهای مطهری را به عنوان مثال میتوان یادآور شد. شریعتی از آراء
مارکس متأثر بود، و به نحوی تفسیر مارکسیستی از اسلام بیرون میداد. او در
جایی اشاره میکند که مهمترین مسئله ما اختلاف بین «فقیر» و «غنی» است نه
چیز دیگر. مارکسیسم که شریعتی خواهان آن بود در واقع نوعی کمونیسم معنوی
بود. در کنار تفسیر مارکسیستی از اسلام شریعتی راهبردی جدیدی دیگر که بر
اسلام داشت این بود که اسلام را منهای روحانیت میخواست. به باور شریعتی ما
در دین اسلام چیزی به نام روحانی نداریم بلکه عالم دین داریم. این نظر
شریعتی دستآویزی شد برای مخالفتهای شدید علیه او از جانب کسانی چون
مطهری. البته ناگفته نماند که تفسیری غالب که از شریعتی امروز در جامعه ما
وجود دارد بیشتر تفسیر عالمان دین از شریعتی اند نه تفسیری دانشگاهی و
آکادمیک. یعنی شریعتی برای ما به عنوان کسی مطرح است که صرفن مخالف
«آخوندها» فعالیت میکرده. در عوض، ملاها نظریه «اسلام، منهای روحانیت»
شریعتی را بیجواب نگذاشته و او را به عنوان کافر در بین مردم معرفی نموده
است. واضیح است که یگانه پشتوانه محکم این طبقه برای مخالفت با شریعتی
سخنان امام خمینی بوده، که او هم از مطهری مایه میگرفت. متأسفانه به جای
آن که ملاها به سراغ خود شریعتی بروند به سخن خمینی در باره شریعتی بسنده
میکنند. اینها خودشان شریعتی را نمیخوانند، چون میگویند که خمینی مخالف
شریعتی بوده. گوییا که این خمینی بسیار سواد داشته!! اما واقعیت این است که
نظر شخص خود خمینی چیزی فراتر از این نبود که میگفت «شریعتی نیت بدی ندارد
و خوش قلم است. اما اینکه مسائل اسلامی را به مادیت باز میگرداند اشکال
دارد».
برای حسن ختام این نوشتار بهتر است قطعهای را از کویریات نقل کنیم تا
ببینیم آیا این نوشتهها میتواند ما را از کسالت و ملالت برهاند یا خیر:
«تنهایی صفت بارز انسانی است. جوهر الاهی خودآگاهی، آزادی و آفرینندگی – که
نوع بشر را تا مرحلهی تکامل و انسان بودن فرا میبرد – بیگانگی او را با
طبیعت عنصری، نظم کور و کائنات ناآگاه و بیاحساسی که او را احاطه کرده
اند، توجیه میکند و مذهب و عشق و هنر سه جلوهای این روح غریب است، این
نیِ بریده از نیستانش که هماره از فراق، اضطراب، حسرت، انتظار و بیزاری و
عشق مینالد. و هر چه به خود بیشتر پی میبرد تنهاتر میشود و پیوندهای
ناخودآگاهش با طبیعت میگسلد و از «ما» (روح جمعی) که در جامعه باستانی
نیرومند و مسلط بود، میبرد و به «من» میرسد و آنگاه، بریده از جهان و
جدا از جمع، درد، اختیار، و هراس رهایی بیقرار و مظطربش میکند و میکوشد
تا با تخدیر و مستی، آنرا فراموش کند و لحظهای از آن بیاساید... و خوشبخت
سازد، حماقت است و دریغا که حماقت هم موهبتی است خدا دادی، زیرا، آدمی
میتواند خود را بکشد، اما نمیتواند تصمیم بگیرد که نفهمد» (هبوط در کویر،
ص ۵۱-۲۵۲).
عباس اسدیان
بامیان، ۲۸ جوزای ۱۳۹۷
|