کابل ناتهـ، Kabulnath


Homayoun Tachs Profilbild, Bild könnte enthalten: 1 Person, Brille
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

همایون تاچ لندن                                               اکتوبر 2018
 

    

 
جنبش در افغانستان

 

 



جنبش اجتماعی را می توان کوشش جمعی برای پیشبرد منافع مشترک، یا تامین هدفی مشترک، از طریق عمل جمعی خارج از قلمرو نهاد های رسمی تعریف کرد. از آنجا که میان انواع گوناگون جنبش تفاوت وجود دارد این تعریف می تواند کلی باشد. بسیاری از جنبشهای اجتماعی خیلی کوچک هستند و شاید تعداد اعضای آنها بیش از چند ده نفر نباشند؛ جنبشهای دیگری ممکن است هزاران یا حتی میلیونها نفر را در بر گیرند. بعضی از جنبشها در چارچوب قوانین جوامعی فعالیت می کنند که در آن حضور دارند، در حالی که جنبشهای دیگر به صورت گروههای غیرقانونی یا زیرزمینی فعالیت می کنند. بدیهی است، اغلب در نتیجۀ عمل جنبشهای اجتماعی قوانین تا اندازه ای یا کاملا تغییر می کنند.
جنبشهای اجتماعی از دو جهت مورد توجه جامعه شناسان قرار می گیرند. از یک طرف، موضوعی برای مطالعه فراهم می سازند؛ اما مهم تر از این، به تغییر شیوۀ نگرش جامعه شناسان نسبت به بخشهای رفتاری که در صدد تحلیل آنها هستند، کمک کنند.
یکی از ویژگیهای بارز و آشکار دنیای مدرن علاوه بر سازمانهای رسمی و بوروکراتیک، جنبشهای اجتماعی هستند. مطالعۀ ماهیت و تاثیر جنبشهای اجتماعی بخش مهم و جالب توجه در جامعه شناسی است.
گاهی خط فاصل میان جنبشهای اجتماعی و سازمانهای رسمی روشن نیست. جنبشها ممکن است بتدریج به صورت سازمانهای رسمی درآیند، در حالی که- در موارد کمتری- سازمانها ممکن است تبدیل جنبشهای اجتماعی شوند.
برخی از جامعه شناسان به صورت کل، چهار نوع جنبش را مشخص می کنند:
1- جنبشهای دگرگون ساز؛ بیشتر مترادف اند با جنبشهای انقلابی. هدف شان دگرگونی بنیادی و فراگیر در جامعه است که خود بخشی از آن اند. تغییراتی که این جنبشها در پی آنند دگرگونیهای سریع و گسترده، جامع و فراگیر، و غالباً خشن است.
2- جنبشهای اصلاح طلب. هدفهای محدودتر را دنبال می کنند. تنها به اصلاح و تغییر به بخشی از پهلو های نظم اجتماعی، مانند نابرابری و بی عدالتی مورد توجه قرار می دهند.
3- جنبشهای رستگاری. در صدد نجات افراد از آن شیوه های زندگی هستند که فاسدکننده پنداشته می شوند
4- سرانجام، گروههایی که عنوان تا اندازه نامتناسب جنبشهای تغییر دهنده به آنها داده شده، و هدف شان ایجاد تغییر جزیی در افراد است.
در مطالعۀ جنبشهای اجتماعی موارد زیر می توانند مطمح نظر قرار گیرند: زمینه پیدایش و ظهور جنبشهای اجتماعی، درک هدف های جنبش اجتماعی، و پیامد های عملکردهای جنبشهای اجتماعی.
چگونگی پیدایش و گسترش جنبش اجتماعی به شدت از عملکرد کنترول اجتماعی تاثیر می پذیرد. مقامات حاکم ممکن است با مداخله یا اصلاح و تعدیل زمینۀ ساختاری و فشار که انگیزۀ ظهور جنبش را ایجاد کرده است به جنبش پاسخ دهند. طور مثال، ممکن است در وضعیت تنش قومی اقداماتی در جهت کاهش برخی از بدترین جنبه های نابرابری قومی که باعث بروز خشم و ستیزه شده به عمل آید. جلوۀ مهم دیگر کنترول اجتماعی واکنش پولیس یا نیروهای مسلح می تواند باشد.
جنبشهای اجتماعی تنها بازتاب نامناسب یا غیرعقلانی به اختلافها یا بی عدالتیهای اجتماعی نیستند. آنها در بردارندۀ دیدگاهها و راهبردهایی هستند که نشان می دهند چگونه می توان بر این اختلافها و بی عدالتیها چیره شد.
"جنبشهای اجتماعی را نمی توان تنها در چهارچوب انجمنها و همکاری که از بقیه شرایط اجتماعی مجزا شده اند، درک کرد. آنها در رویارویی و نبرد با گروههای دیگر- معمولاً با سازمانهای رسمی، اما گاهی با جنبشهای رقیب- ظهور می کنند." همۀ جنبشهای اجتماعی منافع یا هدفهایی دارند که به دنبال آن هستند؛ دیدگاهها و عقایدی وجود دارد که جنبشها با آن مخالف اند. از نظر جامعه شناسان، سایر نظریه های جنبش اجتماعی به این موضوع توجه کافی نکرده اند که چگونه هدفهای آنها در نتیجۀ برخورد با دیگران که باورهای مختلفی دارند- و نیز شیوه هایی که خود بر نگرشها و عمل مخالفان شان تاثیر می گذارند- شکل می گیرد.

پیشینۀ جنبشهای اجتماعی در افغانستان
جنبشهای آزادی خواهانه پیشینه در تاریخ مردمان سرزمین و جغرافیای که در آن زندگی می کنند، دارند. جنبش آزادی خواهانه در افغانستان نیز از این قاعده مستثنی بوده نمی تواند. در تاریخ مدون افغانستان، بویژه تاریخ بعد از اسلام، جنبشهای مقاومت و آزادی خواهی بیشماری در برابر سلطۀ بیگانه درج شده است. جنبشهای آزادی خواهی در برابر سیطرۀ عربها، که مشهور ترین آن جنبش ابومسلم خراسانی در تاریخ است و جنبش آزادی خواهی مردمی در برابر سلطه و استعمار انگریز در نیمه دوم قرن نزدهم و شروع قرن بیستم، که بالاخره منجر به استقلال افغانستان نوین شد، در حافظۀ تاریخ ثبت اند. موضوع بحث حاضر نگاهی به وضعیت جنبش سیاسی در عصر حاضر، عمدتا در طول قرن بیستم تا امروز را در بر می گیرد.

تاریخ مبارزات سیاسی معاصر افغانستان سه حرکت بزرگ سیاسی را در حافظه دارد، جنبش مشروطیت، جنبش دموکراتیک و انقلابی، و جنبش اسلامی.
بنابر تعریف جنبشهای اجتماعی، دو تای اولی به گرایش سیاسی چپ، و سومی به گرایش سیاسی راست تعلق می گیرد.
جا دارد قبل از پرداختن به چگونگی جنبش این دوره، ببینیم چپ گرایی و راست گرایی یعنی چه؟
چپ یا چپ‌گرا در ادبیات سیاسی، به مواضعی اطلاق می‌شود که خواهان تغییرات بنیادی، بصورت تدریجی یا رادیکال، در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر معمولاً به معنی سوسیال لیبرال، یا سوسیالیست به کار می‌رود. و در برابر راست قرار می‌گیرد.
این اصطلاح هم‌چنین برای توصیف سوسیال دموکراسی و بیش‌تر اشکال انارشیسم استفاده می‌شود.
راست یا راست‌گرا در ادبیات سیاسی، به مواضعی اطلاق می‌شود که خواهان حفظ نظم و سلسله مراتب اجتماعی سنتی هستند.
ریشهٔ این اصطلاحات چپ و راست به انقلاب فرانسه بازمی‌گردد؛ کسانی که در سمت چپ پارلمان می‌نشستند، مخالف سلسله مراتب سنتی قدرت بودند و از اصلاحات رادیکال پشتیبانی می‌کردند. و برعکس آنهایی که مخالف هرگونه تغییرات بنیادی بودند و از سلسله مراتب سنتی دفاع می کردند، در سمت راست پارلمان اخذ موقع می کردند.
در ادبیات سیاسی غالباً چپ‌ها شامل نیروهای انقلابی و خواهان دگرگونی‌های سریع اساسی بوده‌اند که به برقراری عدالت اقتصادی، برابری، آزادیهای اجتماعی، تأکید بر انترناسیونالیسم ضد استعماری و بهره‌گیری از روش‌های انقلابی مشهورند و خواهان نظارت دولت بر اقتصاد و مبارزه با سودجویی سرمایه داری بوده‌اند.
گروه‌های چپ‌گرا خواستار برابری افراد در حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی و طرفدار دخالت دولت در امور اقتصادی به نفع عموم مردم می‌باشند.
گروه‌های راست‌گرا، موجودیت طبقات و اختلاف طبقاتی را بخشی از قوانین حاکم بر طبیعت می‌دانند. گروه‌های راست‌گرا طرفدار حداقل دخالت نهادهای دولتی در امور اقتصادی کشور هستند.
اعتقاد به نابرابری افراد در برخورداری از ثروتها و همچنین اعتقاد به نابرابری افراد در مشارکت در امور مملکت‌داری و قدرت و حقوق اجتماعی، از جمله نظریات گروه‌های راست‌گرا به شمار می‌رود. حمایت از بخش خصوصی در حوزه اقتصاد مهم‌ترین ویژگی راست‌گراها به‌حساب می‌آید.
راست‌گراها ضمن اعتقاد به سیکولاریسم و مبانی تفکر مدرن غربی، گرایش شدیدی به مقابله با رادیکالیسم دارند. راستگراها معتقدند: محافظه کاری و پیاده‌کردن یک نظام‌ سرمایه‌داری، سرانجام به پیشرفت کشور منتهی می‌شود.

هر سه جنبش یادشده از گرایشها ریفورمیستی، لیبرالی و رادیکالی برخوردار بودند. گروه های چپی بیشتر با نظریات و اندیشه های اصلاح طلبانه تا انقلابی از شیوه های گوناگون مبارزه، چون حرکتهای مدنی، استفاده از آزادی بیان و مطبوعات، اشتراک در انتخابات، تظاهرات و نمایش های خیابانی و اعتصابات، و اعمال قهرآمیز بهره گرفته اند.


جنبش مشروطیت:
معروف ترین جنبش اجتماعی – سیاسی این دوران جنبش مشروطیت است که در مقطع هایی از زمان، در نیمۀ اول سدۀ بیستم، فعالیت داشت؛ سرکوب شد، دوباره سربلند کرد، باز سرکوب شد و باز سربلند کرد، و برای بار سوم سربلند کرد و سرکوب گردید.
این جنبش در روشنگری و دادخواهی و زمینه سازی برای فعالیت جنبش دموکراتیک و انقلابی مابعد خود نقش تعیین کننده و تاریخی ایفا نمود. برای نخستین بار در تاریخ افغانستان معاصر مشعل مبارزۀ دادخواهانه در داخل نظام در برابر حاکمیت به دست فرزندان مردم روشن شد.
جنبش مشروطیت اول هنوز در زمان سلطۀ حاکمیت بریتانیا بر سیاست خارجی افغانستان قد برافراشت. این جنبش بیشتر اصلاحی بود، و مشروطیت را از طریق تنفیذ قوانین مدنی ممکن می شمرد تا جلو ظلم و استبداد گرفته شود. پیشنهادات رهبری مشروطیت اول که طی عریضه ای به حضور امیر حبیب الله خان پیش شد چنین تنظیم شده بود: "در بعضی از کشورها مردم به جبر و قوت قاهره، حکومت را مجبور می نمایند تا نظام اداری را تابع آرزوی ملت ساخته، شکل مشروطه و قانونی بدهد، و در برخی پادشاه روشنفکر به ابتکار خود و با نیت خیر، قوانین و اصول مشروطیت را در مملکت نافذ می سازد. چون سراج الملة والدین پادشاه عادل و ترقی خواه است، چنانچه تاسیس مکتب حبیبیه و مکتب حربیه و نشر سراج الاخبار و طبع کتب و آوردن مطبعه عصری و احداث شوارع و عمارات وغیره از مظاهر لطف و توجه شاهانه و در جهت مجد و اعتلای وطن است لذا توقع می رود که مجاری امور حکومت را نیز بر اساس قوانین مشروطه استوار سازند، تا از احکام خودسرانه و خلاف مقررات اسلامی جلوگیری به عمل آمده، مردم در تحت سلطۀ قانون و نظام مشروطیت به حیات مرفه قرین گردند."
هرچند روشنایی این مبارزه آزادی خواهانه درخشندگی دیرپا و دراز مدت نداشت، اما قربانیهایی را که شماری روشنفکر سرسپرده داد موجب تداوم و انتقال این مشعل تازه روشن شده به نسلهای بعدی گردید.
روایت است که امیر حبیب الله در حقیقت با محتوی عریضه موافق بود، اما زندگی پرتجمل و خوشگذرانی و شهوت پرستی وی از یک جانب و سخنان فرصت طلبان معاند امیر را به گمراهی سوق داد و سبب سرکوب جنبش گردید.
مشروطیت دوم در فاصلۀ زمانی کوتاهی بعد از سرکوب جنبش اولی، این بار از درون دربار جوانه زد. این جنبش، در حقیقت ادامه دهندۀ مشروطیت اول شمرده می شود بیشتر تحت تاثیر روحیۀ آزادی خواهی و استقلال طلبی ملتها از یوغ استعمار و پیامدهای جنگ جهانی اول به وجود آمد. مشروطیت دوم از پشتیبانی و اشتراک پسر امیر، شهزاده امان الله برخوردار بود. پیشقراولان این حرکت، بیشتر رادیکالان بورژوازی نوپا و بوروکراتان طبقه متوسط، شهزادگان و حتی کارمندان درباری بودند. طوری که دیده می شود از مردم عادی، زحمتکشان شهر و ده اثری در آن دیده نمی شود.
جنبش مشروطیت دوم یک حزب متشکل نبود، اما پیامد و اثرافکنی که در تغییر سیمای سیاست و طرز ادارۀ دولت بوجود آورد در ایجاد یک دولت مدرن نقش اساسی ایفا کرد.
بعد از دستیابی امیر امان الله خان بر سریرسلطنت و تقسیم امتیازات دولتی به اکثریت اعضای مشروطیت دوم، جنبش در دولت امانیه استحاله شد. هرچند در سال 1926، هفت سال بعد از کسب قدرت، سلطنت مشروطه را اعلان کرد. با سقوط رژیم امانیه اعضای این جنبش به شدت مورد پیگرد قرار گرفتند و مشروطیت دوم سرکوب گردید.
در سالهای پایانی حکومت شاه امان الله، یک حرکت اعتراضی سیاسی به ظاهر مردمی، در برابر سلطنت شاه امان الله قدبرافراشت. این حرکت در مخالفت با برنامه های اصلاحی امان الله خان، تمام دستاوردهای دورۀ امانی را خلاف دین اسلام و الحاد تبلیغ می کرد. در حقیقت، "رهبران این حرکت، که در راس آن شخصی بنام حبیب الله کلکانی، مشهور به بچه سقاو قرار داشت آله دست ارتجاع داخلی و حامیان استعماری بریتانیایی آنها قرار گرفت تا مانع سیاست اصلاحی مستقلانۀ شاه امان الله شوند."
با سقوط رژیم امانی و سرکوبی حکومت نه ماهه حبیب الله کلکانی و اعدام وی دوران اختناق سیاسی توام با دیکتاتوری و سرکوب ندای آزادی خواهی و دموکراسی بیشتر از هفده سال به طول انجامید (دوران حاکمیت نادرشاه- سردار محمد هاشم). در این مقطع شمار زیاد فعالان جنبش و اراکین حکومت امانیه یا اعدام شدند و یا در زندانهای مخوف، بدون محاکمه، زندانی شدند. جنبش یکبار دیگر به رکود مواجه شد.
با روی کار آمدن حکومت سردار شاه محمود خان، عم دیگر ظاهر شاه، ظاهراً اختناق دورۀ صدارت هاشم خان موقتاً کنار گذاشته شد و در نتیجۀ تحولات جهانی پساجنگ جهانی دوم -نیازمندی های عینی افغانستان به همکاری و کمک کشور های توانمند-، جلوه هایی از دموکراسی در جامعه جوانه زد. آزادی های مدنی و انتخابات برای شورا ملی و بلدیه (شهرداری) کابل، اجازه فعالیت های سیاسی تا ایجاد سازمانها و احزاب سیاسی از مظاهر این دورۀ موقت هفت ساله بشمار می آیند.
با استفاده از این فرصت، عناصر آزادی خواه و وطندوست دست به فعالیتهای گوناگون سیاسی زدند؛ تشکیل احزاب و سازمانهای سیاسی زیر نام ویش زلمیان، وطن، خلق، وابسته به جنبش چپ، و کلوب ملی، مدافع گرایش راست، و اتحادیه محصلین (عناصری از هر دو گرایش چپ و راست)، راه اندازی جرایدی چون انگار، ولس، وطن و نداخلق، انتخابات شهرداری کابل و دورۀ هفتم شورا ملی، راه اندازی تظاهرات خیابانی وغیره، نمونه هایی از آزادی های دموکراتیکی اند که در این دوره جامعۀ افغانی آن را به آزمایش گرفت. مرام و هدف اکثریت قریب به اتفاق شرکت کنندگان جنبش را شعار مشروطیت بر مبنای حکومت قانون، مبارزه در برابراستبداد، بی عدالتی و ظلم، خرافات و جهالت، تعمیم سواد و معارف همگانی، رشد اقتصادی تشکیل می داد.
پیروزی در انتخابات پارلمانی دوره هفتم شورا ملی، پیروزی در انتخاب رئیس بلدیه و اعضای انجمن شهرداری، نشر جراید آزاد، تشکیل احزاب سیاسی، از دستاورد های جنبش مشروطیت سوم بشمار می آیند. این دستاوردها در ارتقای شعور سیاسی، فرهنگی و تغییر بارز در روابط اجتماعی نقش اساسی داشتند.
اما سلطنت بیشتر از این توانایی تحمل آزادی های دموکراتیک را نداشت. بخصوص جناح راست دربار، ادامه دهندگان شیوۀ حکومتداری نادر- هاشمی، با به قدرت رساندن سردار محمد داود، دست پروردۀ سردار هاشم به کرسی صدارت، با سرکوب جنبش مشروطیت سوم یکبار دیگر اختناق سیاه را بر جامعه مستولی ساخت. هنوز شاه محمود خان صدراعظم بود که زیر فشار جناح راست دربار جلو تمام آزادی های داده شده در دوران حکومتش گرفته شد. از انتخاب نمایندگان مردم در انتخابات دورۀ هشت شورا ملی جلوگیری به عمل آمد، جراید ملی بسته شدند، تظاهرات اعتراضی مردم به خشونت کشانده شد و رهبران احزاب و فعالان سیاسی دستگیر و زندانی شدند.
تاثیر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که جنبش مشروطیت، بخصوص مشروطیت سوم از خود به جا گذاشت، ژرف و اثرگذار بود. جنبش مشروطه خواهی به مثابۀ محور و موتور محرکۀ جنبش سیاسی نوین افغانستان - از لحاظ فکری و انسانی-، زمینه ساز جنبش دموکراتیک و انقلابی مابعد خود گردید. اکثر موسسان جنبش دموکراتیک و انقلابی دهۀ شصت میلادی برخاسته از بستر جنبش مشروطه خواهی بودند. نسل جدید سیاستمداران، بشکلی از اشکال با نسل دوران مشروطیت پیوند داشت. اصول فکری و برنامه یی جنبش دموکراتیک و انقلابی، برخاسته از بستر اندیشه یی جنبش مشروطیت - آزادی خواهی، دادخواهی، انکشاف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و ...- در همسویی با دیدگاهها و برنامه های سیاسی جنبشهای آزادی بخش وانقلابی جهانی صیقل خورده و ترتیب شدند.
به صورت کل، جنبش اجتماعی دهه شصت میلادی منجر به ایجاد احزاب دموکراتیک و انقلابی وهسته گذاری نهضت اسلامی شد. در این عصر برای نخستین بار در جنبش سیاسی افغانستان دو گرایش اصلی سیاسی، چپ و راست بمشاهده می رسد. احزاب و سازمانهای سیاسی این دوره، بشمول حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ادامه دهندگان جنبش سیاسی ماقبل خود بودند. اهداف برنامه یی این جنبش را حفظ استقلال و حاکمیت ملی، تحکیم حاکمیت دولتی، عدالت اجتماعی، رشد اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، تفکیک وظایف و صلاحیت های قوای سه گانۀ دولت (مقننه، اجرایی، و قضاییه)، انتخابات آزاد و دموکراتیک، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، و سایر آزادی های مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر، مبارزه در برابر بی عدالتی، جهل و فساد، بیسوادی، عقب ماندگی قرون وسطایی، تامین حقوق زنان، رسیدگی به نیازمندی های کودکان و سالمندان و ایجاد یک جامعۀ مرفه و پیشرفته تشکیل می داد.
جنبش تا هنگامی که از گزند مداخله خارجی در امان بود نقش موثر و بنیادی در رشد شعور سیاسی و فرهنگی جامعه ایفا نمود. اهداف جنبش بیانگر دگرگونی های بنیادی، اصلاحی و رستگاری بودند که چشم انداز لایه های مختلف مردم را در بر می گرفت. به همین لحاظ مورد استقبال و پشتیبانی گروه های مختلف اجتماعی قرار گرفت.
نبود بلوغ سیاسی، خودخواهی، رقابت های ناسالم رهبران، وابستگی های اجتماعی و مهمتر از همه، مداخلۀ بیگانه سبب شد تا جنبش نتواند روند سالم رشد سیاسی خود و جامعه را طی کند، از کسب تجربه جنبش های اجتماعی جهان متمدن محروم بماند و از دموکراسی تنها همان فهمی را بکار گیرد که حافظ منافع رهبری و اریستوکراسی جنبش باشد. به سخن دیگر، جنبش اجتماعی افغانی، برغم داشتن نشانه هایی از دانش سیاسی و تجربه جنبش جهانی، نمودار و پژواک جامعۀ افغانی با ویژگی های خود است. پیامدهای آن، انشعاب های پی در پی احزاب، برخورد های فزیکی میان حامیان گرایشهای مختلف سیاسی، و رویارویی های انتقام جویانه، تا محو فزیکی رقیبان سیاسی؛ که متاسفانه تا زمان حاضر به چشم می خورند.
دوران حاکمیت سیاسی چپی ها در چهره حزب دموکراتیک خلق افغانستان و راستی ها در حکومت مجاهدین و طالبان نمونه های از ویژگی های یاد شده اند.
یکی از ویژگی های دیگر جنبش این دوره دیدگاه های فکری جنبش است. هر دو گرایش از نقطۀ نظر فکری ایدیالوژیک بوده و فراافغانی می اندیشیدند، برای هر دو گرایش منافع ملی در ارجحیت درجه دوم قرار داشت. تمایزی که به جز افغانها هیچ ملت دیگری منافع ملی خود را قربانی منافع همگانی نمی کند. نه اتحادشوروی سوسیالیستی چنین می کرد، و نه پاکستان و نه هم ایران چنین می کنند!
گرایش چپ بیشتر به ایديولوژی مارکسیستی متمایل بود. هرچند عناصری از ملی گرایی، توام با هژمونی نژادی و مخالفت با نظام سلطنتی دیدگاه های برخی از گروههای سیاسی را نیز تشکیل می داد.
اندیشه گرایش راست بر شریعت اسلامی استوار است. در دوران جهاد و قبل بر آن (دهه دموکراسی و جمهوریت سردار محمد داود)، در پرتو جنبش اخوان المسلمین، اسلام سیاسی به وجود آمد.
وضعیت جنبش راست نیز بهتر از چپ نیست. با سقوط رژیم دکتر نجیب الله (حزب دموکراتیک خلق [حزب وطن]) و استقرار حکومت مجاهدین، نه تنها هدف های جهاد، بلکه آرمانها و ایده های جهاد به باد فراموشی سپرده شد. هر رهبر و هرتنظیم در پی دستیابی به پایه های قدرت در برابر رهبر و تنطیم دیگر به رقابت پرداخت. در نتیجه، هنوز خلسۀ حکومت داری بسر نرسیده بود که آتش جنگ داخلی همه آرمانها و وعده های جهاد را به چالش کشید.
در عمل، نه مارکسیستهای افغانی و نه اسلامگرایان نتوانستند اندیشه های ایدئولوژیک را طبق اساسات مارکسیسم و شریعت اسلامی هضم و به کار گیرند. یگانه گروه سیاسی که اسلام سیاسی را بر طبق شریعت اسلامی به کار برد، طالبان افغان بودند که در زمان حاکمیت خویش، تحت شعار شریعت، به شدت و با خشونت، تنها به محدود کردن آزادی های اجتماعی اقدام کردند و نتوانستند اسلام را در قرن بیستم انطباق دهند.


جنبش در وضعیت کنونی
جنبش چپ در افغانستان با سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) در اپریل 1992، و به تعقیب آن فروپاشی بزرگترین حامی بین‌المللی جنبشهای رهایی بخش و انقلابی، اتحاد شوروی سوسیالیستی در آغاز دهه نود میلادی قرن بیستم، فروکش کرد. چپی ها سرخورده شدند و برای بیشتر از ده سال سکوت اختیار کردند.
رویدادهای یازده سپتمبر و سرنگونی رژیم طالبان توسط ایالات متحده امریکا زمینه تنفس تازه ای را فراهم آورد تا بازماندگان جنبش چپ به خود آیند و یکبار دیگر بخت خود را در سیاست بیازمایند. چپی ها نخست به جمع آوری نیرو از میان گروه ها و جناح های پراکنده پرداختند. در آغاز، این فرصت تازه برای گردهم آمدن همچون نعمتی نادر مورد استقبال قرار گرفت. هنگامی که زمان تبادل نظر و بیان دیدگاه های سیاسی فرارسید، آشکار شد که شماری از بازماندگان جنبش چپ دیروز هنوز هم به طرز تفکر دیروزی پابندند و از لحاظ تشکیلاتی، تنها به گروه وابسته به سازمان دیروزی خود اعتماد می کنند (محور گرایی). این گروه شاخص زمان، تحولات و تغییرات بنیادی در مناسبات اقتصادی، اجتماعی و نقش تکنالوژی در روابط بشری را نادیده می پندارند. در یک کلمه، در همانجایی قرار دارند که چهل سال پیش قرار داشتند!
وضعیت گرایش راست جنبش، بویژه گروه های میانه رو مجاهدین دیروز و آنهایی که به طالبان نپیوسته بودند را می توان چنین تصویر کرد: این گروه جنبش راست که به همکاری مستقیم ایالات متحده امریکا و با حمایت امریکایی ها موقف سیاسی و مواضع دولتی خویش را احیا و تقویت کردند، به سازمان رسمی مبدل شد. و قادر نشد از نظر فکری، به بازنگری برنامه های سیاسی دوران جهاد و مقاومت موفق شود.
هفده سال پسین، هرچند بیانگر ادامه حاکمیت گروههایی از مجاهدین در قدرت و حاکمیت است، اما در تمام طول و عرض این مدت از جمع پیروان جنبش راست گرای جهادی دیروز که معتقد به تفکر و اندیشۀ معینی باشد، کسی دیده نشد؛ و تا هنوز چیزی به نظر نمی رسد. گرایش راست، مانند گرایش چپ بعد از دستیابی به حاکمیت دولتی جنبش را دولتی (رسمی) ساخت و از ایده ها و آرمانهای سیاسی و اهداف جنبش فاصله گرفت.
آنهایی که در بیرون از حاکمیت ماندند، بیشتر در نقش اپوزیسیون غیررسمی به نقد کارکرد های مجریان دولت بسنده کردند تا به ذات جنبش!

در وضعیت کنونی جنبش چپ درجا زده است. چپی ها، که می بایست، بنابر اقتضا فکری شان، که تغییر و تکامل در محور آن قرار دارد، باید آماده تر از هر گروه دیگر سیاسی برای پذیرش نو می بودند، اما بنابر جایگاه اجتماعی شان در جامعۀ کمتر انکشاف یافتۀ افغانستان و سلطۀ مناسبات و وابستگیهای قبیله ای، نشان دادند که هنوز به رشد فکری و بلوغ سیاسی لازم نرسیده اند. آنها جرات نتوانستند تا تابوشکنی کنند و خودرا از چنبرۀ نفوذ معنوی رهبران کلاسیک (زنده و مرده) بیرون کنند. ویژگیهای یادشده، و ناتوانیهای فردی سبب شدند تا در بازنگری اندیشه و تفکر سیاسی بازمانند و در رویای وابستگیهای عاطفی رهبری قبلی - تا سطح پرستش- ، باحفظ اندیشه و پیوندهای گروهی و جناحی در نوستالژی بسر می برند.
بیشتر گروههای چپ دیروز بارها تلاش کردند تا به تجدید آرایش ساختاری و انسجام تشکیلاتی، و شاید هم فکری برسند، اما تاکنون نتیجه ملموسی به دست نیامده است.
گروه دیگری از بازماندگان چپیهای دیروز، با وسعت نظر بیشتر به مسایل می نگرد. این گروه بیشتر به درک واقعیتهای عینی در تغییرات و تحولات سالهای پسین، و نقش اثرگذار آنها در زندگی بشر، منجمله در سیاست، معتقد است. این گروه عقیده دارد تا زمانی که پیروان جنبش چپ دیروز به بازسازی فکری جنبش نپردازد، به نقش اثرگذار تحولات بنیادی که طی چهار دهۀ اخیر در زندگی بشر وارد کرده است بها ندهد و تاثیرات آن را بالای فکر و اندیشه انسانهای معاصر، بخصوص سیاست نپذیرد، از ایفای نقش اثرمند در جنبش باز خواهد ماند و هرگونه تلاش برای احیا دیروز بی نتیجه خواهد بود.
در کل، بارز ترین ویژگی جنبش افغانی در وضعیت کنونی ناتوانی آن در بازنگری فکری بر مبنای واقعیت های عینی، نیازمندیهای زمان و انکشافات آینده است.

جنبش راست در وضعیت کنونی به دو دسته تقسیم شده است:
دسته اول که در حاکمیت شریک است فاقد هرگونه توانایی در نوآوری فکری و بازنگری اندیشه و تفکر سیاسی است. رهبری دوران جهاد، شماری رحلت نموده و بعضی ها با وضعیت کنونی کنار آمده اند. نسل نو مجاهدین (آنهایی که در حاکمیت شریکند) مصروف تقویت مواضع سیاسی و ثروت اندوزی اند. آنهایی که در اپوزیسیون قرار دارند تلاش دارند تا به چنین امکانات دست یابند. بخصوص غرض دسترسی به امکانات سفید ساختن اندوخته های "سیاه" شان (پول شویی).
دستۀ دوم، یا، بخش راست افراطی جنبش است که دارای اندیشه و هدف های معین سیاسی خود است.
جنبش بنیادگرایی اسلامی یک حرکت گستردۀ سیاسی- مذهبی بین المللی است که بعد از اخوان المسلمین بزرگ ترین جنبش سیاسی اسلامی بشمار می آید. بنیادگرایی اسلامی در چهرۀ یک ساختار سیاسی در سال 1988 در تشکیلاتی بنام القاعده توسط اسامه بن لادن میلیاردر عربستانی جهت مبارزه با شوروی در افغانستان در پشاور تاسیس شد. (هرچند ازنقش عبدالله عزام، که به "پدر جهاد جهانی" شهرت داشت، به حیث موسس القاعده نیز نامبرده می شود). این سازمان در قالب شبکه‌های نظامی گوناگون فراملی و به عنوان یک جنبش رادیکال اسلام سنی فعالیت می‌کند و هدف خود را مبارزه با تأثیرات و دخالت‌های غیرمسلمانان بر دنیای اسلام و گسترش اسلام در جهان می‌داند. اکثریت اعضای شبکه القاعده پیرو مسلک سلفی اند.
شبکه القاعده در بدو امر در سال 1988 در هماهنگی با ادارۀ استخبارات نظامی پاکستان (آی. اس. آی) در مناطق قبایلی شمال غرب در خاک پاکستان که هم مرز با افغانستان است، به حیث خط مقدم جبهه در جنگ علیه شوروی ها جابجا گردید. همکاری القاعده با طالبان سبب شد که قبل ازحمله های یازده سپتمبر در امریکا، اسامه بن لادن بتواند در افغانستان اسکان یابد.
"طالبان گروه شبه نظامی روحانی بود که به کمک مالی محافل معینی در عربستان سعودی در مکتبهای دینی پاکستان پرورش یافته بودند. طالبان مناسب ترین گروه منسجم سیاسی- نظامی بود که طرف اعتماد کامل شبکه القاعده قرار گرفت. که دارای عقاید دگماتیسم مذهبی و وابسته به مکتبهای حنفی و وهابی در دین اسلام است". یکی از ویژگیهای سیاسی این گروه، قدرت انطباقی نظریاتی و شیوه های مبارزه شان در برابر دشمن است. طالبان که در دوران حاکمیت کوتاه شان در افغانستان در برابر دو پدیده، زن و رسانه (بخصوص رسانه های تصویری) آشتی ناپذیر بودند، اکنون با هر دو به نظر مدرنیته می نگرند!
جنبش راست در چهرۀ طالبان از توانایی انعطاف پذیری برخوردار است و طوری که دیده می شود در معادلات بین المللی، در صورتی که با بازیگران بین المللی دارای منافع همسو شوند و در یک پله ترازو قرار گیرند، می توانند رقیب بالقوه برای سایر نیروهای سیاسی باشند!

جنبش آینده در افغانستان:
جنبشهای اجتماعی در افغانستان پساطالبانی، ظاهراً دارای بیشترین شاخص های اند که برای جنبش اجتماعی تعریف شده است؛ حرکت گروهی مشترک در جهت دسترسی به هدفهای مشترک. اما چیزی که کوتاهی می کند بار استقلالیت آنها است!- بیشترین گروههای اجتماعی که زیرنام جنبشهای گوناگون اجتماعی و مدنی فعالیت می کنند به شکلی از اشکال تحت حمایت مالی نهادهای رسمی قرار دارند-.
قانون اساسی جدید افغانستان تشکیل و فعالیت احزاب سیاسی و نهادهای جامعۀ مدنی را مجاز شمرده است. حضور ده ها حزب سیاسی و نهادهای اجتماعی، فرهنگی، حقوقی، مدافع حقوق بشر، حمایت کودکان و زنان، اتحادیه های کارگری، حامیان محیط زیست و حیات وحش و ... مبین جنبش وسیع اجتماعی در کشور بوده می تواند.
بیشتر این نهادها، به استثنای احزاب سیاسی، جوانند. نهادهای جامعۀ مدنی در افغانستان دارای پیشینۀ طولانی نیستند و به حیث یک پدیدۀ نو شناخته می شوند. اما، برغم جوان بودن، آنها توانسته اند در حیات اجتماعی نقش و اثر خود را بگذارند. نهادهای جامعۀ مدنی افغانستان، برعکس احزاب سیاسی با عملکرد و اثرگذاری جایگیر، حتی در سیاست، نقش آیینۀ جنبش اجتماعی کنونی کشور اجرا می کنند.
جنبش سیاسی در حال حاضر در افغانستان در میان گرایشهای دو نسل سیاستمداران، نسل دیروز و نسل جوان امروز، در نوسان است و تا هنوز نتوانسته است از جایگاه شایستۀ اجتماعی خود برخوردار گردد. بزرگ ترین مشکل جنبش سیاسی، مشکل فکری است. نسل دیروز نمی تواند به آسانی با دیدگاههای فکری دیروز خود وداع کند و نسل جدید هنوز فاقد آن توانمندی است تا آزادانه به ایجاد فکر و اندیشه بپردازد.
جنبش تبسم و جنبش روشنایی در سالهای اخیر یکی از اثرگذار ترین حرکتهای سیاسی گروهی در هفده سال گذشته بشمار می آیند. هرچند انگیزۀ اصلی این دو جنبش از خواستهای اتنیکی و قومی ( هزاره ها) ریشه می گرفت، اما شعارهای عدالت خواهی، قانونیت و تعصب زدایی مورد توجه سایر گروههای اتنیکی و ناراضیهای سیاسی قرار گرفت و با اشتراک و حمایت خویش آن را فراقومی ساختند. نکتۀ ضعف این جنبشها، طرح هدفهای مقطع ای، نبود هدفهای استراتیژیک، و شیوۀ عملکرد مورد پذیرش اکثریت شرکت کنندگان جنبش، به علاوه ناهمگونی سیاسی بنیادگذاران آن بود.
به یقین وضعیت غیرعادی جاری در کشور، بی امنیتی، ادامۀ فعالیتهای تروریستی و دهشت افکنی، بی ثباتی، وابستگیهای اجباری به فاکتور های خارجی موانعی اند در شکل گیری جنبش سیاسی فعال و موثر.
بدون شک حضور گستردۀ نیروهای خارجی (ناتو)، و نهادهای رسمی و غیررسمی جامعۀ جهانی در افغانستان تاثیرات معین خود را در شکل گیری و شیوۀ مبارزۀ سیاسی، و در کل، بر جنبش دارد.
جنبش سیاسی تا هنوز نتوانسته است توانایی خود را در بازنگری در اندیشه و دیدگاه خویش نشان دهد. بیشتر گروههای سیاسی، ظاهراً معتقد به دموکراسی اند، اما در کارکردهایشان از کارکرد دموکراتیک خبری نیست.
فراتر از آن، برخی از بازماندگان جنبش دیروز در تلاش احیا سازمانهای دیروزی خود اند (این گرایش در چپیها بیشتر به مشاهده می رسد).
در یک سخن، عوامل بالا خود مانع بزرگی در ایجاد جنبش مدرن، پاسخگو به نیازمندیهای زمان و همگام با کاروان پیشرفت و تمدن بشریت است.
نبود جنبش فعال و هدفمند در جامعه اثرگذاری و نقش آن را در تعیین سیاست و استراتیژی کم رنگ می سازد.

نقش جوانان (نسل نو) در جنبش. امید واقع‌بینانه:
با تمام نارسایی ها و کاستی های موجود در جنبش، نسل جوان افغان بزرگترین نقطه عطف در ایجاد چرخش کیفی در جنبش درحال ایجاد شدن در افغانستان بشمار می آید.
نسل نو افغانی که از ورای سالهای جنگ و بحران، مهاجرت و غربت سر بلند کرده است در هفده سال نشان داد که هم از دانش فنی و تخصصی برخوردار است و هم از علوم سیاسی بهره کافی برده است، و توانایی آن را دارد تا با دیدگاه کاملا متفاوت با نسل گذشته، در بازسازی و نوسازی کشور جنگ زده خود سهم شایسته بگیرد.
نسل نو نواندیش است، با دانش و تکنالوژی معاصر مجهز و هم گام با دنیای متمدن می خواهد از پیشرفت ها و دستاورد های علم و تخنیک بهره ببرد.
سهم نسل جوان افغانی در فعالیت های مدنی چشمگیر و امیدوار کننده است.
کارزار انتخاباتی اخیر برای مجلس نمایندگان پارلمان افغانستان این امیدواری را به وجود آورد که زمان آن فرارسیده است تا نسل جوان در عرصه سیاست نیز سکان امور را به دست بگیرد و جنبش اجتماعی کشور را در کل رهبری کند.

مشخصات جنبش :
داشتن برنامۀ دور نمایی سیاسی بر مبنای واقعیت های عینی جامعه، تغییرات و انکشافات ملی و بین المللی،
‎هماهنگی با آهنگ رشد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی کشور، منطقه و جهان،
‎به کارگیری درست از تجارب گذشته و اتخاذ تدابیر پیشگیرانه به هدف جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته؛ باید آینده نگر باشد.
با حفظ احترام به جایگاه "کهنه سربازان" حزبی، و مساعد ساختن زمینه های بهره گیری از تجارب آنها، فرصت بیشتر برای نسل جوان مهیا گردد.
‎ جنبش باید ملی، سرتاسری، و فراقومی باشد.
تلاش در جلوگیری از پافشاری بی مورد در به کارگیری اندیشه و شیوه های کهنه (کلاسیک) غیرکارآمد که خود مانع تشکیل و رشد جنبش در شرایط جدید می شود.
‎الگو سازی بر مبنای اصل " آنچه گفته می شود، در عمل پیاده شود"،
‎مبارزه با پدیده های منفی، منجمله: "بت سازی" و "بت پرستی" (کیش شخصیت)،
‎تعمیم و گسترش دموکراسی به معنی واقعی آن (انتخابات آزاد به موقع و شفاف، پاسخ‌گویی از بالا به پایین، تغییر متناوب رهبری، بشمول رییس و هیات رهبری، ستون فقرات زندگی حزبی، بیان آزادانۀ نظر و ...) بشمار می آید.

منابع:
- "جنبش مشروطیت در افغانستان"، اثر پوهاند عبدالحی حبیبی، "جنبش مشروطه خواهی در افغانستان"، نوشتۀ پوهاند سید سعدالدین هاشمی، "ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان"، در دو جلد، از سید مسعود پوهنیار، "مشروطۀ سوم و آغاز دیموکراسی در افغانستان"، تألیف عبدالحمید مبارز، "جامعه شناسی" اثر آنتونی گیدنز، دانشنامه ویکیپیدیا.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۲۲           سال  چهــــــــــــــــــاردهم                میزان/عقرب ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی    شانزدهم اکتوبر    ۲۰۱۸