مثلا سرازخانه ای من در بیار.
واشتباهی
بزرگ ترازین بکن
دلتنگم شو
دلواپسم...
وفریاد بزن از انتهای کوچه مه گرفته ای از آینه
در آغوشم بکش
تا شعر لنگ لنگان ترا باخود ببرد
دور
دور...
دور...
پشت در چهارچوپ شده ای
که
هنوز رد پای
دوجفت کفش را تا انتهای
کافه های بسته دارد..!
آنگاه که از خودم
تا پیمودن یک فصل دور می شوم
می رسم به تو
تا آخرین بوسه
آخرین وداع
تا انتهای آب شدن
شکفتن
شکوفه های گیلاس روی تن
تا عاشق شدن
به خواب های ساکت
ویک عصر تب آلود
تا غرق شدن در زلالی چشمانت
تا چکه های
مدون خورشید بر سرود ناتمام گنجشکها
که روی سرم آشیانه می ساختند
تا تب کردن
قناری در تنفس محبوس بوسه ها
تا تبخیر شکوهمند درختان لابلای
انگشتان گداخته آسمان،زیر آفتاب رنگ باخته
جان بگیرم یاجان دهم
تارفته رفته آب شوم
گم شوم
ودور شوم
آن قدر که در ظهر یک روز تابستانی
به تو کوچ کنم
و دیگر باز نگردم
مرا ببوس
با تنی برهنه
زیر ِ تگرگ های که
سوژه ای برای شاعران شده
مرا ببوس
تا عشق شعر ِ تازه ای شود
برای دوست داشتن
برای فرار
از نقاشان ها
نقاشی های که
بوی جنون را به تصویر می کشند
ویااز ِکتاب های ممنوعه
که هرگز کلمات ِعشق را ننوشتن
مرا ببوس
با این که می دانم
پشت هربوسه ایِ یک جای کار می لنگد
هدا خاموش |