قادر مرادی کمتر آدمِ خود نما و"رخنما" است هم به مفهومِ فیسبوکیاش وهم
به مفاهیمِ دیگر آن.آدمیست پرخاشگر ودرونگرا که در بسا موارد از درگیری
با خودش هم دست بردار نیست.
ــ قادر مرادی، راهی که میخواست برود، رفته است:
مرادی در جایگاهِ نویسنده وداستان نویس امروز افغانستان مطرح است. چی ما
بنویسیم و چی ننویسیم. در گسترۀ داستان نویسی معاصر ما، آدمِ مطرح و
استخواندار است.
در گفت وگویی تلفونی که دیشب با او داشتم از گذشتهاش گفت و این که چهگونه
راه خود را پیدا کرده و داستان نویس شده است: " برای من رسول جرائت در
جایگاهی نه تنها یک آموزگار و استاد، بل آدم شناس و رهنمای زنده گی بود.
وجرئت بود که زمینۀ جرئت گزینش راه داستان نویسی را برایم مساعد کرد. با
این نگرش راه استاد برای من برای همیشه ماندگار و انوشه است."
ــ رسول جرئت در جایگاهِ فرزانه مرد و اندیشورز نستوه:
سالهای مبارزه وتلاشِ اهالی مکتب بود ودانشگاه. در آن سالها در فاریاب نه
فاراب آنسوی تاریخ ومرزها از جنسِ فارابیها، بل فاریاب امروز و از جنس
رسول جرئتها، فرزانه مردی قد بلند کرد که دستی بر کتاب داشت و آموزگاری
وپای در پیکار و رستگاری انسان افغانستان و انسان معاصر.در آن سالها رسول
جرئت در پهلوی تدریس در مکاتب به تدریس سیاست وفرهنگ میپرداخت و در حلقات
سیاسی به توزیع کتابهای سیاسی وفرهنگی دست میبرد.
مرادی میگوید:" من از کتابهای سیاسی چندان خوشم نمیآمد وروی خوش به
آنها نشان نمیدادم وبرای من در آن روزگار، آن کتابها جاذبه چندانی
نداشت. روزی از روز ها، جرئت برایم رمانِ " بوف کور" را آورد. نمیدانم چی
جادویی در این رمان بود که مرا برای همیشه مجذوب و اسیر خود ساخت و چند بار
آن را خواندم. وراه خود را یافتم وپس از آن، من" بوف کوری" شدم ."
ــ ما جرگۀ نویسنده گان وامدار هدایت و بوف کور هستیم:
بوف کور در برزخِ دنیای واقعی و توهم، دنیای پیش از اسلام وپس از اسلام
نطفه میبندد ولباس متن و زنده گی بر تن میکند. با این پیش شرط،"بوف
کور" بر پایۀ فلسفه تناسخ بنا میشود و هستی مییابد
زبان هدایت، ظاهرن بسیار ساده و یک لایه مینماید. به باور برخیها: نثری
است توصیفی و روایتی، خالی از خصلتهای نثر مقالهای. لفاظیها وعبارت
پردازیهای جمالزاده را ندارد.اما در واقع چنین نیست. زبان هدایت، زبانیست
چند لایه و نمادین وچند محور وهم چون چکشی بر ذهن خواب آلود و مخنث مخاطب
وارد میشود .
ــ طنز: یکی از ویژه گیهای این زبان است. زبان طنز هدایت، گاهِ عریان
میشود وگاهی خود را در پشتِ اسطوره وتاریخ پنهان میکند.
ــ تابوستیز: تابو ستیزی ، پهلوی دیگر زبان هدایت است. در تابو ستیزی،
هدایت حتا از فحش ودشنامهای رکیک دست بر نمیدارد.
ــ حس نمایی: پهلوی دیگر زبان هدایت برجسته کردن احساس، درون و روان انسان
در همسویی با زبان جانوران.
بوف کور وهدایت:
خلاصه داستان بوف کور / نوشتۀ صادق هدایت: بوف کور داستان زندگی و پارهای
از خاطرات یک انسان رنجور و منزوی است که در دو بخش و به صورت راوی اول شخص
روایت میشود.
کتاب بوف کور با این جملات مشهور آغاز میشود:
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و
میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند
که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی
میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره
و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بهتوسط شراب و خواب
مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر اینگونه
داروها موقت است و بهجای تسکین، پس از مدتی بر شدت درد میافزاید…»
بخش اول:
راوی نقاشی منزوی و تنهاست که کارش نقاشی روی قلمدان است و تنها یک نقش را
روی قلمدانها میکشد: دختری با لباس سیاه که شاخهای گل نیلوفر آبی را به
طرف پیرمردی گرفته است که شبیه جوکیان هندی است و زیر درخت سروی چمباتمه
زده است، و بین آنها جوی آبی فاصله انداخته است.
یک روز سیزدهبهدر، راوی از سوراخ دیوار خانهاش ـ که یک خانۀ کوچک
دورافتاده و خارج از شهر است ـ منظرهای عجیب میبیند: در بیابان نزدیک
خانهاش پیرمردی قوز کرده در زیر درخت سروی نشسته و یک دختر جوان استاده و
به او گل نیلوفر کبودی را تعارف کرده است.
راوی از همان روز شیفتۀ چشمان جادویی آن دختر میشود و به قول خودش، نوری
در زندگیاش تجلی میکند که در روشنایی آن، یک لحظه همۀ بدبختیهای زندگی
خود را میبیند.
از آن روز، راوی روزهای بسیاری را به امید یافتن آن زن اثیری در اطراف
خانهاش جستوجو میکند تا اینکه یک روز او را در آستانۀ در خانهاش
میبیند که خودش را به راوی تسلیم میکند.
دختر به خانۀ او میرود و همانجا روی تخت او میمیرد. راوی چشمهای آن زن
اثیری را برای خودش نقاشی میکند تا بتواند برای همیشه داشته باشدشان و
بعد، برای اینکه کسی نفهمد یا به قول خودش چشم نامحرم بر آن اندام اثیری
نیفتد، او را قطعهقطعه میکند و با کمک پیرمردی خنزرپنزری در گورستان دفن
میکند. گورکن، در حفاریاش گلدانی را مییابد که به رسم یادگاری آن را به
راوی میدهد. او بعد از برگشتن به خانه درمییابد که روی گلدان (گلدان
راغه) یک جفت چشم درست مانند همان نقاشی خودش، کشیده شده است.
راوی تصمیم میگیرد که نقاشی خودش و نقاشی روی گلدان را روبهرویش بگذارد و
تریاک بکشد. او در اثر کشیدن تریاک به خلسه میرود و در عالم رؤیا به قهقرا
میرود و خود را در محیطی مییابد که علیرغم تازه بودن، برایش کاملاً
آشناست.
بخش دوم:
در بخش دوم (که در واقع ارتباط نزدیکی با همان عالم رؤیا در پایان بخش اول
دارد)، روای ماجرای زندگیاش را برای سایهاش مینویسد که با ولع هرچه
تمامتر کلمات او را میبلعد. در اینجا راوی مردی است که با زنش (دختر عمۀ
راوی است) و دایهاش که دایۀ زن او هم هست، زندگی میکند. او در جوانی به
خاطر یک توطئه از طرف زنش (زن لکاته) مجبور به ازدواج با او میشود. اما زن
هیچگاه خودش را تسلیم او نمیکند. او فاسقهای طاق و جفت دارد و این راوی
را بیشتر شکنجه میدهد. ظاهر این زن درست همانند آن دختر اثیری در بخش قبل
است و مادر راوی یک رقاصۀ هندی بوده است.
راوی در طول این بخش به تقابل خود با رجالهها اشاره میکند که از نظر او
«هر یک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شده است و به آلت
تناسلیشان ختم میشود و دائم دنبال پول و شهوت میدوند.»
جلوِ اتاق راوی، دکان قصابی است و نیز پیرمرد خنزرپنزری که بساطی از اجناس
کهنه دارد. راوی کمکم متوجه میشود که لکاته با پیرمرد خنزرپنزری رابطه
دارد و اعتراف میکند که جای دندانهای پیرمرد را بر گونۀ لکاته دیده است.
و یک شب به اتاق زنش میرود و بعد از اینکه او را در آغوش میکشد، چون
احساس میکند که آن زن لکاته مانند یک مار دور بدن او پیچیده است، با خنجری
دستهاستخوانی که قبلاً آن را دور انداخته بوده است، اما به طرزی شگفتآور
دوباره به دستش رسیده است، لکاته را میکشد. و در نهایت خودش را در آینه
میبیند که به همان پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شده است.
برگرفته از برگهی ادبیات اقلیت.
زبانِ " بوف کور" زبانیست پارادوکسی؛ در میانِ خطوط زبان ساده، نمادین و
زبان طنز، لایههایی پیچ در پیچی را طی طریق میکند ومخاطب را در فضاهای
چند لایه رها میکند. برجستهگی هدایت در رمانِ " بوف کور" بیشتر درشگردِ
وروش نگارش این داستان و ایجاد فضاهای روحی وروانی ونمادین این داستان
میباشد نه کار و اجرای زبانی آن. هدایت در " وغ وغ ساهاب" است که به اوجی
از اجرای زبان و رویداد زبانی در یک متن دست مییابد.
|