سمفونی دلخراشی یست
ضربه های
یک نواخت ساعت
که
مرا دور میزند
وصدای بی کسی ام را
درگوشم دنگ دنگ می نوازد
دردی از جنس تمام دلتنگی
که بیست سال از کودکی ام بزرگ تراند
وتلنگر میزنند برتنم
با سرانگشت ثانیه ها
بغضم را به نطفه میکشد
با طناب های آویخته درگلو...
وچیزی
مرا تا خودم بالا می کشد
از این الکل های که میخورم
ومیزنم ...
خود را به همان راهی
که باتو میرود
وبی تو باز می گردد
هدا خاموش
|