سرخ گلهایی در ذهنم قد میکشند
سرخ گلهایی که خار خار دارند
سرخ گلهاییکه به خاطرم میخلند
خارهایی که از رؤیای ژرف
بیدارم میکنند و بر دارم میکنند
از خودم
بیرونم می رانند
از خود گم میشوم
تلخ
ناشکیب
گورها به گِردم میگردند
شراره هایی از من زبانه میکشند
آه، تلخ کامیها
باران تسلیت
غبار روی جاده را دیگر نمیشوید.