مادرم دختر ماهی دارد
آسمان شال نگیندار من است
آینه با همهی آیینش
یکدهن خنده بدهکار من است
بغض دارد دل من، میترکد
نکند طعم غذا شور شود
هیچ میدانی چه حسی دارد
زن آزاده که مجبور شود؟
:
زن آزاده که مجبور شودـ
تن به مردی که نخواهد بدهد
تن به مردی که جواب لبخند
گاه اگر داد به ابجد بدهد
زن آزاده که خود میفهمد:
زندگی یکسره شیدایی نیست
آرزویهای فراوان دارد
زن فقط سکس و پسرزایی نیست
غم بیکاری شوهر بخورد
غم بیماری مادر بخورد
غم غمهای برادر بخورد
مثل سیگار پدر در بخورد
تیغها در هوس طعم لبش
دوستان دشنهبهکف در عقبش
قرصها کم نتوانند تبش
ماه هم رفته از ایوان شبش
زن سیگاری هرزه لقبش
جای آغوش نوازشگر عشق
تکیه بر دوش مترسک بزند
از سر عاطفه مادریاش
شانه بر گیس عروسک بزند
ناگهان حوصلهاش سر برود
دست در دست جنون بگذارد
بشکند غیرت افغانی را
پای از خانه برون بگذارد
تهمت اهل گذر منتظرش
گرگها در پس در منتظرش
راه تاریک و سفر منتظرش
جاده در جاده خطر منتظرش
چون کسی نیست دگر منتظرش
میرود گور خودش را بکند
پشت این شعر که ناتکمیل است
کِز کند کنجی و خوابش ببرد
آشپزخانه دگر تعطیل است
دید بسیار شد این قصه پوچ
خواست بر صورتش آبی بزند
پیرهن از گل پیچک به تن و
رُژِ پررنگ گلابی بزند
باد را شانه کند موهایم
دو پرنده بپرد از یخنم
مثل پروانه برقصم نفسی
ریشه از آنچه گذشته بکنم.
مهتاب_ساحل
|