از چار سو احاطه به غم هاست دختری
هر کی به او رسیده فرو کرده خنجری
اودر اتاق، دق زده لبریز از غم است
افتاده در مغاکی همین زندگی، خری
از بس که زخم قسمت پیشانی اش پُر است
محدود میشود به خودش، شکل بدتری
دختر غم است مادر او گفته بارها
در او کلافه میشود این گونه باوری
از وقتی قد کشیده فقط گفته اند که _
پنهان کند تمام خودش را به چادری
***
امروز رفت روسری اش را به باد داد
با باد گفت روسری ام را تو میبری ؟
توجیه باخت از سر او دور شد و رفت
خود را خلاصه کرد به یک شکل دیگری
شمیم |